ملاقات على با منشى انوشيروان - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




ملاقات على با منشى انوشيروان

انوشيروان از شاهان مشهور ساسانى است كه حدود 50 سال قبل از هجرت بر سراسر ايران حكومت مى كرد. بوذر جمهر فيلسوف معروف مدتى وزير او برود و شخصى بنام جميل مدتى كاتب او بود.

پس از مرگ انوشيروان، جميل عمر طولانى كرد تا آن هنگم كه على "عليه السلام" به خلافت رسيد در سال 36 هجرى هنگامى كه على "عليه السلام" همراه سپاه خود به جنگ خوارج به سوى سرزمين نهروان در حركت بود از نزديكى مدائن گذشت و با پيرمود سالخورده اى كه همان جميل منشى انوشيروان بود ملاقات كرد در اين ملاقات على "عليه السلام" از جميل پرسيد: يك انسان چگونه بايد باشد؟ و چگونه زندگى كند؟ جميل گفت: لازم است كه دوست كم و دشمن زياد داشته باشد!
على "عليه السلام" فرمود: اى جميل سخن تازه اى مى گويى؟ با اينكه همه مردم مى گويند دوست بسيار بهتر است.

جميل گفت: آن گونه كه مردم مى گويند صحيح نيست زيرا دوست بسيار موجب تكليف سخت در راه اداى نيازهاى آنها مى شود و انسان نمى تواند آن گونه كه سزاوار است از اداى حق دوستان بر آيد، و در مثالهاى آمده: بسيارى ناخدايان كشتى موجب غرق كشتى خواهند شد.
على "عليه السلام" پرسيد: بسيارى دشمن چه سودى دارد؟ جميل گفت: دشمن كه بسيار شد انسان لحظه مراقب خود هست تا خطا و لغزش نكند لذا خود را از گزند دشمن حفظ كند و اگر انسان در چنين حالت مراقبت و كنترل باشد برايش بهتر است.
امام على "عليه السلام" اين سخن او را پسنديد و آن را زيبا خواند. [ سفينة البحار، ج 1]

شمشسير بجاى فحش

حجر بن عدى و عمرو بن حمق دو يار از ياران با وفاى امام على "عليه السلام" بودند. امام شنيد كه آنها از پيروان معاويه بيزارى مى جويند و به آنها ناسزا مى گويند. امام براى آنها پيغام فرستاد كه ناسزا گويى نكنيد.
حجر و عمرو بن حمق به حضور امام آمدند و عرض كردند: آيا ما بر حق نيستيم؟
امام فرمود: آرى ما بر حقيم. آنها عرض كردند: آيا پيروان معاويه بر طريق باطل نيستند. امام فرمود: آرى آنها بر باطل هستند.
آنها عرض كردند: پس چرا ما را از بيزارى جستن و ناسزا گفتن به آنها نهى مى فرمايى؟!

امام فرمود: من دوست ندارم شما ناسزاگو و لعن كننده باشيد و فحش و بيزارى بجوييد، ولى اگر بديها و كارهاى زشت، دشمن را افشاء كنيد و بر شمريد، استوارتر در گفتار، و رساتر در عذر است.
بجاى فحش و ناسزاگويى بگوييد: خداوندا، خونهاى ما و آنها را حفظ كن و بين ما و آنها صلح "صحيح" برقرار فرما و آنها را از گمراهى، هدايت كن، تا حق براى جاهلان شناخته شود، و چنين روشى نزد من بهتر است و براى شما نيز خير و سعادت است.
حجر و عمرو هر دو عرض كردند: بسيار خوب به نصيحت تو گوش د مى كنيم و آن را بكار مى بنديم [ شرح نهج البلاغه خويى، ج 13، ص 94]

عادل دلسوز و آگاه

پس از شهادت على "عليه السلام" يكى از دوستان على "عليه السلام" بنام ضراربن ضمره به شام رفت و در جلسه اى با معاويه ملاقات كرد. معاويه كه او را مى شناخت به او گفت: مقدارى از على "عليه السلام" بر ايمان تعريف كن.
ضمره تا اسم على "عليه السلام" را شنيد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت: اى معاويه از اين تقاضا بگذر و مرا معاف بدار.

معاويه اصرار كرد و گفت: از تو دست برنمى دارم تا مقدارى از فضائل على "عليه السلام" را بر ايمان بگويى. او به مطالبى از شاءن اميرالمؤ منين على "عليه السلام" اشاره كرد و در ميان اين
مطالب در جمله اى گفت: كه بسيار بلند معنى است. او گفت:
لا يخاف الضعيف من جوره، و لا يطمع القوى فى ميله؛ مستضعفان و ضعيفان ترس آن نداشتند كه از ناحيه او به آنها ظلم بشود و زورمندان در رسيدن به اهداف باطل خود در او راه نداشتند [ سفينة البحار، ج 2، ص 72]

پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
در جنگ جمل حضرت على "عليه السلام" فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و نيزه ى خود را به او داد و فرمود: با اين نيزه به سپاه دشمن حمله كن!
محمد حنفيه نيزه را گرفت و به دشمن حمله كرد، گروهى از سپاه دشمن جلوى او را گرفتند، لذا او نتوانست پيش روى كند، به عقب برگشت و به خدمت پدر رسيد. در اين هنگام امام حسن "عليه السلام" نيزه را گرفت و به سوى دشمن شتافت پس از مدتى با نيزه اى خون آلود نزد پدر آمد. هنگامى كه محمد حنفيه آن شجاعت را از امام حسن "عليه السلام" مشاهده كرد براثر احساس شكست خود؛ سرخ رو و سرافكنده شد.
حضرت على "عليه السلام" به او فرمود:
ناراحت نباش! او پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و تو پسر على "عليه السلام" هستى. [ بحارالانوار، ج 43، ص 345]

/ 356