جهالت هاى يك زن چها كه نكرد - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهالت هاى يك زن چها كه نكرد

امام باقر "عليه السلام" فرمود: عايشه در زمان خلافت عثمان پيش عثمان آمد و به او گفت: آن سهميه اى "پولى" را كه پدرم ابوبكر و عمر بن خطاب به من داد به من رد كن. عثمان گفت: من در كتاب و سنت جايى براى چنين چيزى كه برا تو مقرر باشد نيافتم، و همانا پدرت و عمر از روى رضايت خاطر خود به تو بخشش مى كردند و من اين كار را نمى كنم. عايشه گفت: پس سهم ارث مرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بده؟!!

عثمان گفت: مگر تو و مالك بن اوس نزد من نيامديد و گواهى داديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ارث نمى گذارد، تا جايى كه فاطمه دختر پيامبر را توانستيد از ارث خود "باغ فدك" منع كنيد و حق او را پايمال نموديد؟ [ خليفه سوم به تضييع حق فاطمه زهرا "س" مرتبا اشاره كرده و عمل عايشه و ابوبكر را قبيح و اشتباه مى داند ] حال چگونه امروز ارث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى طلبى؟!!

عايشه بازگشت و از آن روز به بعد هر گاه عثمان را براى نماز مى ديد پيراهن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى گرفت و بر سر نى بلند مى كرد و مى گفت: همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنت او را رها ساخته است و در تضعيف عثمان هر كارى كه مى شد انجام مى داد.
و عجب اينكه عايشه بعد از كشته شدن عثمان، خون او را از امام على "عليه السلام" طلبيد و به بهانه خو خواهى عثمان بر عليه حضرت قيام كرد و جنگ جمل را به راه انداخت. [ امالى شيخ مفيد]

از حمله شير در امانى

روزى جوبرية بن مسهر راهى سفر مى شد كه على "عليه السلام" را ديد، حضرت به او فرمود: تو از گزند شير در امانى؛ جويرية بن مسهر وقتى در مسير راه خود مى رفت با شيرى مواجه شد. آنگاه سلام على "عليه السلام" را به شير رساند و به او گفت: كه اميرالمؤ منين على "عليه السلام" مرا از آسيب تو امان داده. شير وقتى صحبت او را از او روى بر تافت و پنج مرتبه صدا بلند كرد و رفت. [ بحارالانوار، ج 41، ص 245]

يتيم نواز مهربان

على "عليه السلام" در تقسيم بيت المال هيچ فرقى براى كسى قائل نمى شد. چنانچه در تقسيم بيت المال بين خواهر خود ام هانى و آن كنيز عجمى "فارس" هيچ فرقى نگذاشت و به هر كدام بيست درهم داد. در روايتى ديگر روزى عبدالله پسر جعفر طيار به على "عليه السلام" عرض د كرد: اى اميرمؤ منان چه مى شد اگر دستور مى فرموديد براى گذران زندگى به من چيزى داده مى شد، به خدا سوگند هيچ مالى براى گذران زندگى خود ندارم مگر آنكه مركب سوارى خود را بفروشم. حضرت فرمود: نه، به خدا سوگند هيچ چيز براى تو ندارم جز آنكه از عمويت بخواهى دزدى كند و به تو بدهد و در پاسخ عقيل برادر خود كه به حضرت گفت: مرا با يكى از سياهان مدينه برابر قرار مى دهى؟ حضرت فرمود: تو چه برترى بر او دارى؟ مگر آنكه در اسلام بر او سبقت جسته يا در تقوا بر او برترى داشته باشى و ماجراى سكه سرخ كردن حضرت و دادن به برادرش عقيل نمونه ديگرى از عدالت محض اين فرشته خصال است. [ مناقب]

يتيم نواز مهربان

ابوالطفيل مى گويد: روزى ديدم على "عليه السلام" يتيمان را به حضور خود خاست سپس چنان به يتيمان تفقد و مهربانى مى كرد و به آنها عسل مى خوراند كه بعضى از اصحابش تمنا مى كردند كه اى كاش ما نيز يتيم مى بوديم. "تا مورد توجه و لطف حضرت واقع مى شديم" [ بحارالانوار، ج 41، ص 29]

يارى دهنده ضعيفان

روزى على "عليه السلام" به بازار رفت و در مجموعه خرمافروشان عبور كرد كه ناگهان ديد كنيزى مى گريد. حضرت جلو رفته و علت گريه كنيز را از او پرسيد. او گفت: صاحبم پول به من داد كه خرم بخرم وقتى خرما را تهيه كردم و به منزل بردم صاحبم فرماها را نپسنديد و گفت: خرماها را پس بده حالا هر چه به اين مغازه دار مى گويم خرماهايت را پس بگير و پولم را پس بده قبول نمى كند.

حضرت به خرما فروش گفت: اى بنده خدا اين كنيز از خود اختيار ندارد. درهم او را رد كن و خرماى او را بگيرد.
آن مرد برخاست و با دست خود بر سينه على "عليه السلام" زد و امام را از جلوى مغازه اش دور كرد. مردم به او گفتند: اى مرد اين اميرالمؤ منين على عليه السلام است، آن مرد ترسيد و پول خرما را به كنيز داد و خرماى خود را پس گرفت. سپس به امام عرض كرد كه يا على "عليه السلام" مرا عفو بفرماييد و از اشتباه من در گذريد.
حضرت فرمود: اگر امر خود را اصلاح كنى زودتر از تو راضى خواهم شد يا در روايتى ديگر فرمود: اگر حقوق مردم را رعايت كنى از تو راضى مى شوم. [ بحارالانوار، ج 41، ص 48]

/ 356