شب زنده دار خائف - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شب زنده دار خائف

نوف بن فضاله بكالى منسوب به قريه بكال يمن و از قبيله حمير بود و سعادت هم نشينى و مصاحبت با على "عليه السلام" نصيبش شده بود او در زهد و وارستگى و خصوصيات اخلاقى به على "عليه السلام" بسيار نزديك بود. او مى گويد: نيمه شبى على "عليه السلام" را ديم كه از بستر خواب برخاسته و به ستارگان آسمان مى نگرد به من فرمود: اى نوف خوابى يا بيدار. گفتم: بيدارم و به ستارگان مى نگرم آنگاه امام به او فرمود: اى نوف، خوشابه سعادت زاهدان و وارستگان در دنيا و مشتاقان به سراى آخرت، آنانكه زمين را آسايشگاه خود نموده و خاك زمين را بستر خود ساختند و آب آنرا بجاى عطر پذيرفته اند و قران را شعار خود و دعا را همچون لباس رويين قرار داده اند و دنيا را همچون شيوه مسيح "عليه السلام" برگزيده اند. اى نوف داود "پيامبر" در چنين ساعتى از شب دست به دعا به پيشگاه خدا برداشت و گفت: به راستى كه اين همان ساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر اينكه دعايش به استجابت مى رسد... [ نهج البلاغه، حكمت 104. ]

اختلاف بزرگ

اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: در روز جنگ جمل در بصره سوارى از لشكر بصره بيرون آمد و آيات اول سوره نباء "عم يتسائلون عن النباء العظيم" را مى خواند اميرالمؤ منين "عليه السلام" جلو رفت و به او گفت: اى مرد آن خبر بزرگ را مى شناسى؟ عرض كرد: خير.
فرمود: والله انى انا البنا العظيم الذى هم فيه مختلفون كلا سيعلمون حين اقف بين الجنة و النار...؛ بخدا قسم منم آن خبر مهم كه در من خلاف كرديد بزودى خواهيد شناخت مرا آن وقتى كه ميان بهشت و دوزخ بايستم و خلايق را قسمت كنم و به دوزخ گويم اين براى تو، آن ديگر براى من، بگير او را كه او از دشمنان من است، و دست بدار از اين كه از دوستان من است و به زودى خواهيد دانست كه من نباء عظيم هستم در آن زمان كنار حوض كوثر بايستم و طايفه اى را از حوض كوثر برانم چنانكه در دنيا شتران غريب را از كنار حوض آب برانند آنگاه امام به جنگ با او رفت و پس از آنكه آن مرد بصرى را به قتل رسانيد به جاى خود بازگشت. [ تفسير جامع، ج 7، ص 321. ]

على و ميل به جگر

روزى اميرالمؤ منين "عليه السلام" اشتها كردند كه جگر كباب شده اى را با نان نرم بخورند. همين طور اين امر طول كشيد تا يك سال بر آمد و پيوسته حضرت اين اشتها را داشتند ولى ابراز نمى كردند پس از يك سال در حالى كه روزى از روزها روزه بودند به حضرت امام حسن "عليه السلام" اين مطلب را گفتند. امام حسن "عليه السلام" براى آن حضرت غذاى مورد نظر را آماده كرد وقتى هنگام افطار رسيد ناگهان سائلى به در خانه آمد و درخواست غذا كرد.
على "عليه السلام" فرمود: اى نور ديده من اين طعام را بردار و به اين سائل بسپار، براى آنكه ما فرداى قيامت در صحيفه اعمال خود نخوانيم كه: شما طيبات خود را در زندگانى دنيا استفاده كرديد و در اين حيات دنى، شما با طيبات خود استمتاع نموده و بهره مند شديد. [ احقاف / 20، داستان از سفينة البحار، ج 2، ص 458. ]

خداى مهربانتر از خودت

اصبغ نباته "يكى از ياران مخلص على "عليه السلام"" گويد: در خانه على ع مشغول دعا بودم، پس از مدتى، على "عليه السلام" از منزل بيرون آمد، مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى؟ عرض كردم: دعا مى كنم. فرمود: هر گاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمد الله على كان ما و الحمد الله على كل حال؛ سپاس خداوند را بر آنچه كه گذشت و سپاس او را بر هر حال سپس دست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: اى اصبغ! لئن ثبتت قدمك و تمت و لايتك و انبسطت يدك فالله ارحم من نفسك؛ اگر در راه دين ثابت قدم بودى و ولايت تو كامل شد "يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى و دستت را گشودى و كمك به تهديدستان نمودى" آنگاه خداوند از خودت، به تو مهربانتر است. [ امالى شيخ مفيد، ص 108. ]

عدالت على

على بن ابى رافع گفت: من عامل و كارگزار بيت المال حضرت على "عليه السلام" و نويسنده او بودم. در بيت المال گردنبندى از مرواريد وجود داشت كه از بصره بدست آمده بود. روزى دختر آن حضرت كسى را نزد من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام گردنبند مرواريد نزد تو است، آن را به صورت عاريه "امانت" در اختيارم بگذار تا روز عيد قربان از آن استفاده كنم.

من پيغام دادم كه اگر آن را به صورت عاريه مضمونه قبول مى كنى، تا در صورتى كه
خسارتى، به آن وارد شود تاوان آن را بدهى، مى توانى از آن بهره گيرى. او پذيرفت و من نيز گردنبند را براى او فرستادم. اتفاقا اميرالمؤ منين "عليه السلام" آن گردنبد را نزد دخترشان ديدند و آن را شناختند و از او پرسيدند كه اين را از كجا آوردى؟ دختر جريان را گفت. حضرت مرا احضار كرد و چون نزدشان رفتم فرمودند: بدون اذن و رضاى مسلمانها در بيت المال آنها خيانت مى كنى! عرض كردم: پناه بر خدا كه خيانتكار باشم. فرمودند: پس چگونه گردنبد را به دخترم داده اى؟ عرض د كردم: به صورت عاريه مضمونه داده ام. فرمودند: همين امروز آن را باز پس گير و در جاى خود بگذار، واى بر تو، اگر من بعد چنين كارى از تو سر بزند هرگز تو را نخواهم بخشيد. اگر دخترم آن گردنبند را به صورت عاريه مضمونه "با ضمانت در مورد جبران خسارتهاى احتمالى" نگرفته بود اولين زن هاشمى بود كه دستش بريده مى شد!

على بن ابى رافع گفت: چون عتاب و ناراحتى آن حضرت با من، به گوش د دخترشان رسيد نزد حضرت رفتند و گفتند: من دختر شما هستم... حضرت به او فرمود: دخترم به جهت هواى نفس خود از دايره حق بيرون مرو! مگر همه زنان مهاجر در عيد قربان چنين زينتى دارند كه تو مى خواهى داشته باشى؟!
ابى رافع گفت: پس از اين گفت و شنود، من گردنبند را گرفتم و در جاى خود گذاشتم. [ فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، ص 701. ]

خانه اى در محله فانى و كوچه هلاك شدگان

شريح بن حارث، قاضى كوفه در زمان خلافت على "عليه السلام" خانه اى براى خود به هشتاد دينار خريد اين موضوع به على "عليه السلام" گزارش د شد. امام او را خواست و فرمود: به من گزارش شده كه تو خانه اى به قيمت هشتاد دينار خريده اى و آن را قباله خود كرده اى.
شريح در پاسخ گفت: درست گزارش داده اند. امام نگاه خشم آلودى به او كرد و فرمود: اى شريح بزودى كسى "عزرائيل" به سوى تو مى آيد كه نه به قباله ات مى نگرد و

نه به امضاى آن؛ و نه به شهود و گواهان آن توجه مى نمايد، تو را از آن خارج مى كند و تنها تو را در گودال قبر مى گذارد... بعد حضرت ادامه داد: اى شريح، اگر هنگام خريدارى خانه نزد من آمده بودى قباله اى برايت مى نوشتم... كه به خريدن خانه اى به يك درهم يا بيشتر نيز رغبتى نداشتى اما نسخه قباله اى كه من مى نوشتم اين بود.

اين چيزى است كه بنده اى ذليل از مرده اى كه آماده كوچ است خريدارى كرده است، اين خانه اى است در سراى غرور و در محله فانى شدگان و در كوچه هلاك شوندگان قرار دارد اين ملك از يك سو به آفات و بلاها اتصال دارد و سوى ديگرش به مصائب روى دارد و حد سومش به هوشهاى نفسانى و حد چهارمى آن به اغواى شيطان منتهى مى گردد... و شاهد اين قباله عقل است آنگاه كه از سلطه هوسها بيرون آيد و از بند دنيا پرستى آزاد گردد. [ نهج البلاغه، نامه 3. ]

/ 356