امير، امين - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امير، امين

عصر خلافت امام على "عليه السلام" بود، شبى مقدارى اموال از بيت المال را به محضر امام على "عليه السلام" آوردند. على "عليه السلام" به ماءموران حاضر فرمود: اين مال را تقسيم كنيد و به مستحق برسانيد، عرض كردند: شب شده و تاريكى است، تقسيم آن را تقسيم كنيد و به مستحق برسانيد، عرض كردند: شب شده و تاريكى است، تقسيم آن را تا فردا تاءخير بيندازيد. امام على "عليه السلام" فرمود: آيا شما قبول مى كنيد كه من تا فردا زنده باشم؟ آنها گفتند: اين كار در دست ما نيست. آنگاه فرمود: بنابراين تاءخير نيندازيد. آنگاه شمعى آورده و روشن كردند و همان شب در پرتو روشنى آن شمع به تقسيم اموال پرداختند. [ بحارالانوار، ج 41، ص 107. ]

بيعت قلبى

در حديثى چنين آمده است كه در اثناء جنگ صفين مردم دسته دسته از اطراف مى آمدند و با اميرالمؤ منين "عليه السلام" بيعت كرده و به سپاه آن حضرت مى پيوستند. روزى حضرت فرمود: كه امروز صد نفر مى آيند و با من بيعت مى كنند. نود و نه نفر آمدند و روز
بلند شد و وقت آن رسيد كه حضرت براى استراحت بروند اما همچنان در آفتاب گرم نشسته و انتظار مى كشيدند. ابن عباس مى گويد: شبهه اى براى من پديد آمد زيرا تاكنون هر چه آن حضرت فرموده بودند تخلف نپذيرفته بود، حضرت همچنان منتظر بودند كه اويس قرنى از راه رسيد ظاهرا ابتدا حضرت را نشناخت سؤ ال كرد و حضرت را به او نشان دادند وقتى به خدمت آن حضرت رسيد فرمودند براى چه آماده اى؟ عرض كرد: براى اينكه با شما بيعت كنم. فرمود به چه بيعت كنى؟ عرض كرد، بمهجتى يعنى با سويداى قلب خود، آنگاه با دوست خود با آن حضرت بيعت كرد و اين امر منحصر و مختص به خود او بود زيرا باقى مردم با يك دست بيعت مى كردند و سپس آن بزرگوار با دو شمشير يكى در دست راست و ديگرى در دست چپ جهاد كرد تا شهيد شد ديگران سپر را به دست چپ مى گرفتند تا خود را حفظ كنند اما اين بزرگوار تمام همش على "عليه السلام" بود و از خود در جنگ خبرى نداشت.

فرمانده دانا

عدى بن حاتم مى گويد: در جنگ صفين از حضرت على "عليه السلام" شنيدم كه با صداى بلند فرمود: سوگند به خدا حتما معاويه و اصحابش را به قتل مى رسانم. ولى در آخر گفتارش آهسته فرمود: انشاءالله، من نزديك آن حضرت بودم به آن حضرت عرض كردم اى اميرمؤ منان "عليه السلام" تو سوگند ياد كردى كه معاويه و يارانش را مى كشى، ولى آهسته گفتى ان شاء الله. على "عليه السلام" فرمود: "ان الحرب خدعه" البته جنگ يك نوع خدعه است؛ من در نزد مؤ منان دروغ نمى گويم خواستم يارانم را بر دشمنان بشورانم و روحيه بدهم.

بدان كه وقتى خداوند موسى "عليه السلام" را همراه با برادرش به سوى فرعون فرستاد؛ فرمود: اى موسى و هارون نزد فرعون طاغى برويد با نرمش با او سخن بگوييد شايد متذكر شود و يا از خدا بترسد [ طه / 43 و 44. ]
با اينكه خداوند مى دانست كه فرعون نه متذكر مى شود و نه از خدا مى ترسد ولى اين فرمان خدا از اين رو بود كه موسى را براى رفتن نزد فرعون آماده؛ و تشجيع بيشترى كرده باشد. [ وسائل الشيعه، ج 11، ص 102. ]


/ 356