توانمردى شيرزرد - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

توانمردى شيرزرد

معاويه در دوران خلافت على "عليه السلام" در شام حكومت مى كرد و خود را براى جنگ صفين آماده مى كرد. در سال 36 قمرى قبل از جنگ نامه هاى متعددى بين على "عليه السلام" و معاويه رد و بدل شد. روزى يكى از آزاد مردان بنام اسود بن عرفجه در مجلس معاويه فرياد زد: اى معاويه اى چيت كه هر روز نقشه ريزى مى كنى؟ گاهى نامه مى نويسى گاهى مردم را با نامه هايت مى فريبى، گاه شرحبيل "يكى از سران" را براى تحريك مردم ماءمور مى كنى. بدانكه اين كارها سودى به حال تو ندارد آنگاه شعرى خواند.




  • فاحذر اليوم صولة الاسد الودر
    اذا جاء فى رجال الهيجاء



  • اذا جاء فى رجال الهيجاء
    اذا جاء فى رجال الهيجاء



امروز بر حذر باش از توانمردى شير زرد، آن هنگام كه با دلاور مردان ميدان كارزار فرا رسد. با شنيدن اين شعر آتش خشم معاويه زبانه كشيد و فرياد زد اى پسر عرفجه! اين شير زرد كه ما را از آن مى ترسانى كيست؟ اسود گفت: مگر او را نمى شناسى او على بن ابيطالب "عليه السلام" است كه برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پسر عمو و شوهر دختر او، و پدر هر دو فرزند او، وصى و وارث علم او است، همان كس كه در جنگ بدر عموى تو، عتبه و دايى تو وليد و عموى مادر تو شيبه و برادر تو حنظله را با شمشيرش به دوزخ فرستاد "مادر
معاويه هند جگرخوار بود كه عتبه پدرش بود وليد برادر هند و شيبه عموى هند بودند" معاويه عصبانى شود و دستور داد او را دستگير كنند ولى شرحبيل به معاويه گفت: دستور بده عرفجه را آزاد كنند چرا كه او مرد فاضل و بزرگى است اگر او را آزاد نكنى من بيعتم را با تو قطع مى كنم، معاويه ديد دستگيرى عرفجه گران تمام مى شود او را آزاد كرد. [ ناسخ التورايخ، ج 1، ص 329]

همسفره فقيران

در كتاب تبصرة العوام، از دو تن بنام اسود و علقمه روايت شده است، كه روزى به خدمت اميرالمؤ منن "عليه السلام" شرفياب شدم در پيش روى آن حضرت ظرفى از ليف خرما بود كه يكى دو گرده نان جو سبوس دار در آن ديده مى شد و امام آن را با زانوى خود مى شكست و با نمك ريزى، تناول مى فرمود: به خدمتكار سياهى كه فضه نام داشت گفتيم مگر سبوس د اين آرد را نگرفته اى؟ گفت: توقع داريد براى آنكه نان بر اميرالمؤ منين "عليه السلام" گوارا گردد من خويش را به ورز و وبال گرفتار سازم؟! امام تبسم كرد و گفت: من خود دستور داده ام كه سبوس اين نان گرفته نشود، عرضه داشتيم به چه منظور چنين فرموده ايد؟ گفت: اين كار را سزاوارتر ديدم براى آنكه نفس خويش را خفت و خوارى دهم و نيز براى آنكه اهل ايمان به من تاءسى كنند و من هم در خوراك همانند ديگر ياران باشم. [ نشان از بى نشانها]

/ 356