نظارت در حكومت - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظارت در حكومت

حضرت على "عليه السلام" به هنگام در دست گرفتن حكومت اسلامى بر منبر رفت و پس از ستايش خداوند فرمود:
سوگند به خدا، تا هنگامى كه يك نخل در مدينه داشته باشم از بيت المال چيزى بر نمى دارم درست بينديشيد كه آيا وقتى من خود از بيت المال مسلمانان به خود سهمى نمى دهم مى توانم آن را به شما بدهم؟

در اين موقع عقيل برادر حضرت امير "عليه السلام" از جا برخاست و گفت: يا على "عليه السلام" مرا با سياه پوستى كه در مدينه است برابر مى نهى؟
حضرت فرمود: بنشين برادر، مگر جز تو كسى در اينجا نبود كه حرف بزند تو بر آن سياه پوست هيچ برترى ندارى مگر به مزيت در ايمان و يا پرهيزكارى. [ وسائل، ج 11، ص 79]

شباهتى ميان على و عيسى

بيشتر ما داستان زن زناكارى كه مردم او را نزد حضرت مسيح "عليه السلام" آوردند و از او خواستند كه به خاطر خطايش سنگسارش د كند را شنيده ايم ولى حضرت عيسى "عليه السلام" به آنها فرمود: هر كس د تاكنون هيچ لغزشى از او سر نزده او را سنگسار كند و پس از اين خطاب همه سرافكنده رفتند و جز حضرت عيسى "عليه السلام" و يارانش كسى نماند. اما زنى نيز نزد حضرت على "عليه السلام" آمد و اقرار به زنا كرد. حضرت امير "عليه السلام" فرمود: كه مردم جمع شوند و منادى ندا در داد و مردم جمع شدند،حضرت پس از ستايش و ثناى خداوند سبحان فرمود: من فردا اين زن را خواهم آورد و حد شرعى را بر او جارى خواهم ساخت شما نيز به همراه مشتى سنگ حاضر شويد. فرداى آن روز حضرت زن زنا كار را به ميدان آورد و مردم نيز با سنگهاى خود گرد هم آمدند. حضرت نيز بر قاطرى سوار شد و انگشت بر گوش مباركش نهد و با صدايى بلند فرمود: اى مردم خداى بزرگ با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود عهدى كرد و او نيز همان عهد را با من نمود و آن اين است كه كسى كه خود در خور حدى است در اجراى حدى شركت نكند...پس هر آن كس كه بر او حدى مانند حد اين زن است حق ندارد بر اين زن حد جارى سازد و سنگى بر او افكند تمام مردم جز امام و دو فرزند عزيزش د امام حسن و امام حسين عليهم السلام برگشتند چنانكه جز حضرت عيسى و حواريونش مردم همه خجلت زده خود را به كنارى كشيدند! [ جواهر الكلام؛ وسائل الشيعه]


انساب حضرت على

حسن بصرى مى گويد: روزى على "عليه السلام" بر بالاى منبر رفت و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه نسب مرا بگويد؟ و الا من خود را به شما معرفى كنم، پس از سكوت جمعيت حضرت فرمود:
نام من زيد است و نام پدرم عبدمناف، پسر عامر، فرزند عمرو، فرزند مغيره، پسر زيد، فرزند كلاب مى باشد. ابن كوا [ ابن كوا سردسته گروه گمراه خوارج بود كه بر عليه حضرت قيام كرد و بدست آن حضرت در جنگ نهروان كشته شد] برخاست و گفت: اى عى "عليه السلام" نسب
ى براى تو نمى شناسيم جز اينكه تو على فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب هستى، اميرالمؤ منين "عليه السلام" به او فرمود: اى فرو مايه ساكت باش! پدرم مرا زيد ناميده، همنام جد خود قصى و نام پدرم عبدمناف است كه ابوطالب كنيه اوست و بر اسمش غلبه پيدا كرده و نام عبدالمطلب عامر است كه لقب او بر نامش غلبه يافته و اسم هاشم عمرو بوده و لقب بر اسم او مقدم شده و نام عبد مناف، مغيره است كه لقب بر نام او مستولى شده و اسم قصى، زيد بوده و عرب او را مجمع ناميده است زيرا آنان را از بلد الاقصى در مكه گرد آورده است پس د لقبشان بر نامشان غلبه يافت. آنگاه فرمود: عبدالمطلب ده نام داشت از جمله آن عبدالمطلب و شيبه و عامر است [ معانى الاخبار، ج 1، ص 280 ]

شاه مردان

وقتى در جنگ صفين معاويه آب را بر روى سپاه على "عليه السلام" بست و مانع از رسيدن لشگريان آن حضرت به شريعه شد فرياد اصحاب امام بلند شد كه يا على "عليه السلام" حيوانات ما تشنه اند، خودمان نيز تشنه ايم. حضرت فرمود: چرا آب نمى دهيد به اينها. عرض كردند . يا على "عليه السلام" شريعه را بر روى ما بسته اند. حضرت فرمود: برويد و شريعه را بگشائيد لشگريان رفتند و با نبردى دشمن را از شريعه عقب راندند. حضرت بعد از فتح شريعه متوجه شد كه تعدادى از سربازان نيامده اند از آنها خبژژر گرفت عرض كردند: يا على "عليه السلام" آنها را در شريعه موكل و نگهبان قرار داديم تا همانطورى كه معاويه و سربازانش د آب را بر روى ما بستند ما هم به تلافى، شريعه را بر روى آنها ببنديم. حضرت فرمود: برگرديد و به آنها بگوييد هر چه زودتر شريعه را به حال خود بگذارند كه الناس فيها شرع واحد معاويه بد عمل كرد ليكن ما بد نخواهيم كرد. صحنه اى ديگر وقتى حضرت داشت لشكر خود را صف آرايى مى كرد متوجه شد كه يكى از لشگريان آن حضرت به لشكر معاويه دشنام و بدگويى مى نمايد به او فرمود: به چه كسى فحش د مى دهى عرض كرد: يا على "عليه السلام" به معاويه و سربازانش. حضرت فرمود: چرا فحش مى دهى به آنها. عرض كرد: مگر اينها باطل نيستند. حضرت فرمود: مگر فحش دادن حق است؟! بلى اگر اينها باطلند فحش دادن هم باطل است. [ پيكار صفين، نصر بن مزاحم]

/ 356