صاحب عدالت مطلق رفت - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




صاحب عدالت مطلق رفت

پس شهادت حضرت على "عليه السلام" يكروز سوده دختر عمار كه از قبيله همدان بود بر معاويه وارد شد معاويه خاطره فعاليتهاى سوده را كه در جنگ صفين در سپاه امام على "عليه السلام" از او به ياد داشت، لذا او را سرزنش كرد...آنگاه از او پرسيد براى چه اينجا آمده اى؟ سوده گفت: اى معاويه خداوند تو را به واسطه سلب حقوق واجب ما "مردم" بازخواست خواهد كرد، تو پيوسته فرماندارانى براى ما مى فرستى كه ما را همچون محصول رسيده درو مى كنند اينك اين بسربن ارطاة را فرستاده اى كه مردان ما را مى كشد و اموال ما را مى برد...اگر او را عزل كنى چه بهتر و گرنه ما خود قيام خواهيم كرد...معاويه عصبانى شد و گفت: مرا به قبيله ى خود مى ترسانى تو را با بدترين حالت نزد همان بسر مى فرستم تا با تو هر چه مى خواهد و مى داند انجام دهد. سوده اندكى ساكت شد، آنگاه گفت:

درود خدا بر آن روان، كه در گور خفت و با مگر او عدالت و دادگرى به خاك سپرده شد او هم پيمان حق و راستى بود و حق را با هيچ چيز عوض نمى كرد حق و ايمان در او يكجا فراهم آمده بود .
معاويه سؤ ال كرد اين چه كسى است كه مى گويى؟ سوده پاسخ داد حضرت على بن ابيطالب اميرالمؤ منين "عليه السلام"، اى معاويه روزى نزد او رفتم و مى خواستم از ماءمور جمع آورى زكات شكايت كنم وقتى رسيدم او به نماز بر مى خاست اما تا كه مرا ديد به نماز نايستاد و با رويى گشاده و مهربانى فرمود: آيا حاجتى دارى؟ گفتم: آرى و شكايت خود را عرض كردم، آن بزرگوار همچنانكه بر آستانه ى نماز ايستاده بود گريست و آنگاه به عرض كردم، آن بزرگوار همچنانكه بر آستانه ى نماز ايستاده بود گريست و آنگاه به خداوند عرض كرد: خدايا! تو آگاه و شاهد باش كه من هرگز فرمان ندادم كه او "آن ماءمور" به بندگانت ستم كند و بى درنگ قطعه پوستى در آورد و بعد از نام خدا و آيه اى از قرآن نوشت:
...آنگاه كه نامه ام را خواندى، دست و بالت را جمع كن، تا كسى را بفرستم آنها را از تو تحويل بگيرد... آنگاه نامه را به من داد، اى معاويه سوگند به خداوند كه نه آن نامه را بست و نه مهر كرد نامه را به آن ماءمور ستمكار دادم و او معزول گرديد و از نزد ما رفت...معاويه پس از شنيدن اين ماجرا ناگزير فرمان داد سوده هر چه مى خواهد براى او بنويسد و نظر او را تاءمين كند. [ سفينة البحار، ج 1، ص 671]

تحمل عدالت!!!

نجاشى، شاعر نامى عراق و از اهل يمن و از مردان سرشناس كوفه است كه در جنگ صفين از ياران على "عليه السلام" بود وى در روز اول ماه مبارك رمضان به تحريك دوستش ابوسمال اسدى به خوردن كباب و نوشيدن شراب سرگرم شدند. به طورى كه در حال مستى عربده كشيدند و سر و صداى آنها همسايگان را سخت ناراحت كرد تا اينكه يكى از
شيعيان به اميرالمؤ منين "عليه السلام" شكايت كرد و به امر آن حضرت آنها را حضار كردند. ابوسمال گريخت و در ميان خانه هاى قبيله اسدى پنهان گشت ولى نجاشى دستگير شد و شبانگاه به دستور آن حضرت زندانى گرديد و فردا صبح در برابر مسلمانان و پس از اثبات جرم برهنه اش كردند و هشتاد تازيانه بر بدنش نواختند. سپس بيست تازيانه ديگر به خاطر اينكه حرمت ماه رمضان را شكسته بود بر آن افزودند. نجاشى گفت: هشتاد تازيانه براى ميگسارى بود بيست ضربه ديگر براى چه؟ على "عليه السلام" فرمود: به خاطر اينكه اين عمل زشت را در ماه مبارك رمضان رمضان مرتكب شدى و احترام ماه خدا را نگاه نداشتى. فاميل و قبيله نجاشى كه همه يمنى و از دوستان على "عليه السلام" بودند از اين پيش آمد سخت ناراحت گشته و در پيروى و تبعيت از آن حضرت دچار سستى و ترديد شدند. يكى از آنها به نام طارق بن عبدالله به آن حضرت عرض كرد ما مردم يمن از دوستان و مخلصان با سابقه شما هستيم و انتظار نداشتيم ما را با آنها كه با شما دشمنى مى كنند به يك چشم نگاه كنى و امروز سابقه دوستى ما را ناديده بگيرى و در ملاء عام بين دوست و دشمن نجاشى، اين مرد نامى ما را شلاق بزنى تا نزد دوست و دشمن خوار شويم؟

اميرالمؤ منين "عليه السلام" فرمود: اجراى عدالت و دستور الهى براى گناهكاران سنگين است. مگر من چه كردم؟ آيا جز اين است كه نجاشى بر معصيت خدا جراءت كرده و من به دستور خداوند درباره او حد جارى كردم؟ طارق بن عبدالله از نزد على "عليه السلام" بيرون رفت و در راه مالك اشتر را ديد مالك كه بر خورد طارق را با على "عليه السلام" شنيده بود با ناراحتى گفت: اى طارق تو با على "عليه السلام" چنين سخن گفتى؟ "او عزت صدورنا و شتت امورنا" طارق گفت: آرى. مالك در جواب او گفت: اما به خدا قسم آنچنان نيست كه تو گفتى "دلهاى ما اندوهناك و امور ما پراكنده گشت" بلكه سينه هاى ما گشاده و گوشهاى ما به فرمان على "عليه السلام" است و امور ما هم جامع و هيچ تفرقه وجود ندارد. طارق ناراحت شد و رفت.

ابن ابى الحديد مى گويد: نجاشى به اتفاق طارق به خاطر اجراى حق و عدالت على "عليه السلام" از كوفه شبانه فرار نمودند و در شام به معاويه پيوستند و چون به شام رسيدند، معاويه نگاهى به طارق كرد و با كلمات توهين آميزى به على "عليه السلام" ناسزا گفت، و در ميان
جمعى از يارانش و مردم شام به على "عليه السلام" دشنام داد. طارق تحمل نكرد و بپاخاست و در حالى كه به شمشير خود تكيه داده بود گفت: ما در خدمت رهبر و امام پرهيزكار و عادلى بوديم...اى معاويه فخر مكن و شاد مباش كه ما به سوى تو آمديم و على "عليه السلام" را رها كرديم "بلكه ما تحمل عدالت او را نتوانستيم بكنيم". [ گناهان كبيره، ج 1 ص 243 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4 ص 88]

شريح قاضى غاصب

حضرت اميرالمؤ منين "عليه السلام" خطاب به شريح [ ابو اميه، شريح بن حارث كندى اصل او از يمن بوده است] قاضى كوفه مى فرمايد: تو بر مقام و منصبى قرار گرفته اى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى، كسى بر آن قرار نمى گيرد. [ وسائل الشيعه، ج 18، ص 6 و 7]

شريح بر مسند قضاوت نشسته بود او كسى بود كه حدود 50 - 60 سال منصب قضاوت را در عهد عمر، عثمان و حضرت امير "عليه السلام" و معاويه عهده دار بود. در واقعه عاشورا از طرفدار ابن زياد شد و مردم را به قايم عليه امام حسين "عليه السلام" فرا خواند البته او بواسطه تقرب به دستگاه معاويه در زمان على "عليه السلام" بر خلاف حكومت اسلامى امام على "عليه السلام" فعاليت مى كرد. حضرت امير "عليه السلام" در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند رجاله ها و جاهلان نگذاشتند و تحت عنوان اينكه شيخين او را نصب كرده اند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند منتها حضرت نمى گذاشتند بر خلاف قانون الهى دادرسى كند.

/ 356