كلامى از قانون وراثت
در جنگ جمل كه در سال 36 هجرى در بصره بين سپاه امام على "عليه السلام" و عايشه و طلحه و زبير واقع شد، على "عليه السلام" در يك نقطه از جبهه به فرزندش محمد حنفيه كه علمدار لشگر بود فرمود: اى پسر حمله كن؛ از آنجا كه لشكر بصره در برابر محمد حنفيهتيراندازى مى كردند محمد حنفيه منتظر ماند تا تيراندازى دشمن تمام شود بعد حمله كند بار ديگر حضرت على "عليه السلام" خود را به او رساند و فرمود: احمل بين الاسنة از ضربات دشمن مترس و حمله كن، او حمله كرد ولى بر بين تيرهاى دشمن توقف نمود، على "عليه السلام" از ضعف فرزندش سخت آزرده شد و نزديك او آمد و با قبضه شمشير به دوش وى كوبيد و فرمود: فضربه بقائم سيفه و قال ادر كك عرق من امك.
با راستاى شمشيرى به او زد و فرمود: رگى "ارثى" از مادرت بسراغ تو آمده است. [ تتمة المنتهى، ص 2]
پيوستن سرباز دشمن به سپاه على
عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گويد: وقتى آتش جنگ صفين شعله ور شد و بين سپاه على "عليه السلام" با سپاه معاويه جنگ درگرفت روزى يك نفر از سپاه دشمن سوار بر اسب به ميدان تاخت وقتى كه نزديك سپاه على "عليه السلام" شد فرياد زد آيا اويس قرنى در ميان شما است؟ گفتيم آرى از او چه مى خواهى؟ گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اويس قرنى بهترين تابعين است آنگاه اسبش را به سوى سپاه على "عليه السلام" روانه كرد و به سپاه على "عليه السلام" پيوست [ اويس قرنى مردى از اهالى قرن "يمن" بود و آخرين فردى بود كه در منطقه ذى قار نزديك بصره به سپاه حضرت پيوست و با امام بيعت كرد اويس از زهاد ثمانيه پارسايان هشتگانه بود كه در جنگ صفين در ركاب على "عليه السلام" به شهادت رسيد]قبرش چون قدرش مخفى
امام حسن "عليه السلام" وقتى از دفن بدن مطهر پدر بزرگوارشان برگشتند به منظور جلوگيرى از تخريب يا نبش قبر مطهر حضرت على "عليه السلام" توسط بنى اميه و مروانيها، سه تابوت تهيه كرد و بر يكى از آن تابوتها نماز خواند تا به عنوان اينكه مى خواهند آنرا در خانه دفن كنند ببرند و يك تابوت را فرستاد در خانه جعدة بن هبيره به عنوان اينكه مى خواهندآنجا دفن كنند و يك تابوتى را در دالان مسجد گذاشتند به عنوان اينكه مى خواهند بدن مطهر امام را در مسجد دفن كنند و در روايتى ديگر دارد كه سه تابوت ديگر هم تدارك كرد و يك تابوت را فرستاد بيت المقدس كه مردم بگويند جنازه امام را برده اند بيت المقدس و يك تابوت ديگر را فرستاد مدينه و يك تابوت ديگر را فرستاد مكه و به اين شكل محل اصلى قبر مطهر پدر خود را مخفى نمود. حضرت سجاد "عليه السلام" پس از واقعه كربلا چند مرتبه پنهان به زيارت آمد و به بعضى از خواص مثل ابوحمزة ثمالى قبر امام را نشان داد "صاحب دعاى مشهور ابوحمزه" بعد امام باقر "عليه السلام" از مدينه چند مرتبه به نجف آمد و به اصحاب خاص خود نيز قبر حضرت را نشان داد تا زمان امام صادق "عليه السلام" كه امام به صفوان چند درهم پول داد تا با اين پول چند سنگ روى قبر حضرت بگذارد صفوان هم سنگهايى تدارك كرد و دور قبر را كمى مثل تل بالا آورد تا اينكه روزى هارون الرشيد وقتى از بغداد رفته بود براى شكار به اين صحرا رسيد سگهاى شكارى خود را به دنبال عده اى آهو رها كرد، هارون ديد آهوان به تل خاكى رسيدند و آنجا سر به خاك سائيدند و سگهاى او برگشتند آهوان دوباره پس از اينكه از قبر دور شدند هارون دوباره سگها را به سمت آنها رها كرد ولى دوباره همان اتفاق افتاد و حتى براى سومين بار نيز اين كار تكرار شد شعيه و سنى اين موضوع را نقل مى كند، مورخ مشهور ابن خلكان سنى نيز آنرا نقل كرده است. هارون تعجب كرد كه اينجا چه خبر است، هارون پرسيد در اين محدود اگر آبادى هست پيدا كنيد و پيرمردى از آن را حاضر كنيد. لشكريان هارون گشتند و پيرمردى را پيدا كردند و پيرمرد گفت: من با پدرم اينجا مى آمديم، پدرم مى گفت: كه من همراه امام صادق "عليه السلام" اينجا مى آمدم اينجا قبر اميرالمؤ منين على "عليه السلام" است. هارون وضو گرفت و نماز خواند بعد هم صندوقى تهيه كرد و اتاقى بر روى آن قبر شريف بنا كرد تا سال 300 هجرى كه مرحوم عضدالدوله ديلمى خودش را به نجف رساند و ساختمان مجللى را در آنجا بنا كرد. [ فرحة الغرى و ارشاد القلوب]