اشعار جانسوز على در سوگ عمار - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


اشعار جانسوز على در سوگ عمار

عمار ياسر يكى از سران و اعضاى مركزى سازمان شرطة الخميس بود، او از ياران مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على "عليه السلام" بود و هرگز در كورانهاى عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعد از آن، نلغزند و به سوى چپ و راست نرفت و چون كوهى استوار در خط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على "عليه السلام" ماند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره عمار فرمود: ايمان سراپاى عمار را گرفته و با گشوت بدنش آميخته شده است. و روزى به او فرمود: "ستقتلك الفئة الباغية و آخر زادك ضياح من لبن. پس از چند سالى گروه متجاوز "سپاه معاويه" ترا مى كشند و آخرين غذاى تو در دنيا، شير مخلوط با آب است."

عمار ياسر در زمان خلاف على "عليه السلام" از سرداران سپاه آخ حضرت در جنگ جمل و صفين به حساب مى آمد بود، او جنگ صفين 94 سال داشت، اما او با اين سن و سال چون قهرمان جوان با دشمن مى جنگيد. حبه عرنى گويد: عمار در همان روز شهادتش "چند لحظه قبل از شهادت" به جمعى از ياران گفت: آخرين روزى دنيوى مرا بدهيد آنگاه براى او مقدارى شير مخلوط به آب آوردند، از آن نوشيد و سپس گفت: امروز با دوستم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و حزبش ملاقات خواهم كرد "و الله لو ضربانو حتى بلغونا سعفات هجر لعلمت اننا على الحق؛ سوگند به خدا اگر دشمنان ما را آنچنان ضربه بزنند كه همچون شاخه هاى خشك نخل خرماى سرزمين هجر بريده بريده شويم در عين حال يقين دارم كه ما بر حق هستيم."

اين مرد بزرگ در يكى از روزهاى جنگ به ميدان شتافت و با دشمن جنگيد، سرانجام براثر ضربه نيزه يكى از دشمنان از پشت اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد. شب فرا رسيد، على "عليه السلام" در كنار كشته ها مى گشت، چشمش به پيگر به خون طپيده عمار افتاد منقلب شد و قطرات اشك از ديدگانش جارى گشت در كنار پيكرش نشست، سر عمار را به بالين گرفت و با قلبى آكنده از اندوه و چشمى پر از اشك، اين اشك را در سوك عمار خواند:




  • ابا موت كم هذا التفرق و عنوة
    الا ايها الموت الذى لست تاركى
    اراك بصيرا بالذين احبهم
    كانك تمضى نحوهم بدليل



  • فلست تبقى لى خليل خليل
    ارحنى فقد افنيت كل خليل
    كانك تمضى نحوهم بدليل
    كانك تمضى نحوهم بدليل


يعنى: اى مرگ كه قطعا سراغ من نيز مى آيى مرا راحت كن كه همه دوستانم را از دستم گرفتى، تو را نسبت به اين دوستانم تيز بين مى بينم، كه گويى چراغ بدست، دنبال آنها مى گردى، و به روايتى فرمود: كسى كه خبر شهادت عمار را بشنود و متاءثر نگردد بهره هاى از اسلام ندارد.
به اين ترتيب مى بينم حضرت على "عليه السلام" نسبت به دوستان مخلص و با وفايش اظهار محبت مى كرد و صميمانه به آنها درود مى فرستاد.

جمجمه اى حرف زد

على "عليه السلام" براى سركوبى سپاه معاويه سپاه مجهزى آماده ساخت اين سپاه در نخيله كه لشكرگاه سپاه على "عليه السلام" بود در آماده باش د بسر مى برد امام على "عليه السلام" از كوفه بيرون آمد و رهسپار قرارگاه نخيله شد و براى آنان سخنرانى نمود، آنگاه سپاه مجهز على "عليه السلام" به فرماندهى خود آن حضرت به سوى صفين حركت كردند در مسير راه به مداين [ مداين به مجموعه هفت شر آبادان و نزديك به هم، كه مركز حكومت ساسانيان بود يعنى، شهر تيسفون گويند كه در اين مجموعه قرار داشت] رسيدند در اين هنگام، آنان ويرانه هاى كاخها و تالارها را مشاهده كردند على "عليه السلام" جمجمه پوسيده اى را در خرابه اى ديد به يكى از اصحاب خود فرمود: آن را بر دارد و به همراه من بيا، على "عليه السلام" به ايوان معروف كاخ مداين آمد و در آن نشست و طشت آبى طلبيد و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در ميان طشت بگذارد. او اين كار را كرد، على "عليه السلام" خطاب به جمجمه فرمود: اى جمجمه تو را سوگند مى دهم بگو من كيستم و تو كيستى؟ جمجمه با زبان رسا گفت: تو اميرمؤ منان "عليه السلام" و سيد اوصيا و پيشواى پرهيزكاران هستى ولى من بنده خدا و فرزند كنيز خدا كسرى انوشيروان هستم. على "عليه السلام" به او فرمود: حالت چطور است؟ او گفتارى گفت كه خلاصه آن اين است:

من نسبت به زيردستان مهربان بودم ولى در آيين مجوس بسر مى بردم.. اينك از بهشت محروم هستم و گرفتار دوزخ مى باشم اما به خاطر اينكه با رعيت مدارا مى كردم از آتش دوزخ در امان هستم، و احسر تا اگر من ايمان مى آوردم، با تو بودم اى سرور خاندان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اى اميرمؤ منان "عليه السلام".
سخنان او بقدرى جانسوز بود كه همه حاضران صدا را به گريه بلند كردند. [ منهاج البراعه، ج 4، ص 272]

/ 356