نفرين امام على - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نفرين امام على

يكى از جنگ هايى كه بين مسلمانان در زمان حكومت على "عليه السلام" رخ داد جنگ تحميلى و افزون طلبى، طلحه و زبير "دو نفر از سران اسلام" و عايشه بود كه بهانه آنها به ظاهر مطالبه خون عثمان بود با اينكه طبق شواهد تاريخى
آنها خود از عوامل مؤ ثر تحريك كننده در قتل عثمان بوده اند، اين جنگ در سال 36 هجرى در بصره واقع شد كه منجر به شهادت 5000 نفر از سپاه على "عليه السلام" و سيزده هزار نفر از سپاه عايشه گرديد. [ تتمة المنتهى]

طلحه و زبير با شكستن بيعت خود با على "عليه السلام" جلودار جبهه ناكثين بودند على "عليه السلام" از اين دو نفر دلى پر رنج و غم داشت چرا كه عامل فتنه شديد بين مسلمين شدند. على "عليه السلام" در مورد آن دو دست به دعا برداشت و آنها را نفرين كرد و عرض كرد: خدايا! طلحه را مهلت نده و به عذابت بگير و شر زبير را آنگونه كه مى خواهى از سر من كوتاه كن، در جنگ جمل هنگامى كه سپاه جمل متلاشى شد مروان كه از سرشناسان سپاه جمل بود گفت: بعد از امروز ديگر ممكن نيست خون عثمان را از طلحه مطالبه كنيم هماندم او را مورد تير قرار داد تير به رگ ساق پاى طلحه خورد و خون مثل فواره جارى شد طلحه از غلام خود كمك خواست غلامش او را سوار قاطرى كرد و به غلام خود گفت:

اين خونريزى مرا مى كشد جاى مناسبى يافتى مرا پياده كن. سرانجام غلام او را به خانه اى خانه هاى بصره برود و او همانجا جان سپرد، به اين ترتيب خود او به عنوان خونخواهى عثمان با سپاه على "عليه السلام" مى جنگيد توسط مروان كه از سران لشكرش بود به خاطر همين عنوان ترور شد و به هلاكت رسيد، اما زبير در قبل از شروع جنگ، نصايح على "عليه السلام" باعث شد كه زبير با يادآوردن حديثى كه على "عليه السلام" از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او نقل كرد از صف دشمنان على "عليه السلام" خارج شد با اينكه وظيفه او اين بود كه از امام وقت خود يعنى على "عليه السلام" حمايت كند ولى كلا از ميدان جنگ كنار كشيد و به سوى بيابانى كه معروف به وادى السباع بود رفت و در آنجا مشغول نماز بود كه شخصى بنام عمروبن جرموز بطور ناگهانى بر او حمله كرد و او را كشت و او نيز كه آتش افروز جنگ جمل بود در 75 سالگى اين گونه به هلاكت رسيد ابن جرموز شمشير و انگشتر زبير را به حضور على "عليه السلام" آورد وقتى چشم على "عليه السلام" به شمشير زبير افتاد فرمود: "سيف طال ما جلى الكرب عن وجه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم [ الكنى و الالقاب، ج 1،ص 239] اين شمشير چه بسيار اندوهى را كه چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر طرف ساخت."

على و تكلم با ارواح

حبه عرنى مى گويد: من با اميرالمؤ منين "عليه السلام" به سوى پشت كوفه از آن خارج شديم حضرت در وادى السلام توقف كرد و مثل اينكه با اقوامى گفتگو داشت من به متابعت از قيام او ايستادم تا خسته شدم. سپس د نشستم به قدرى كه ملول شدم و پس از آن ايستادم به قدرى كه همانند مرتبه اول خسته شدم و باز نشستم به قدرى كه ملول شدم. سپس ايستادم و رداى خود را جمع كردم و عرض كردم: اى اميرمؤ منان "عليه السلام" من از طول اين قيام بر شما شفقت آوردم آخر يك قدرى استراحت نمائيد، سپس ردا را به روى زمين انداختم تا آن حضرت به روى آن بنشيند، حضرت فرمود: اى حبه اين قيام و وقوف نبود مگر تكلم با مؤ منى و يا مؤ انست با او، عرض كردم: اى اميرمؤ منان آيا مردگان هم تكلم و مؤ انست دارند؟ فرمود: بلى اگر پرده از جلوى ديدگان تو برداشته شود آنها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و گفتگو مى كنند، عرض كردم: آيا آنها اجسامى هستند يا ارواحى؟ حضرت فرمود: بلكه ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمين از زمين هاى دنيا نمى ميرد مگر آنكه به روح او گفته مى شود كه به وادى السلام ملحق شود و وادى السلام بقعه اى از بهشت عدن است. [ فروغ كافى، ج 1، ص 66]

رسول خدا گفته...

از فضاله بن ابى فضاله روايت است "ابوفضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در ركاب اميرالمؤ منين "عليه السلام" در جنگ صفين شهيد شد" كه روزى اميرالمؤ منين "عليه السلام" در كوفه مريض شد و من با پدرم به عيادت آن حضرت رفتيم پدرم به آن حضرت گفت: يا على "عليه السلام" علت توقف شما در كوفه در بين اعراب جهينه چيست؟ به سوى مدينه برويد كه اگر اجل شما فرا رسد اصحاب شما متصدى و مباشر تكفين و تغسيل تو گردند و بر تو نماز بخوانند حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با من عهد و ميثاق بسته كه از دنيا نروم مگر اينكه اينجا از خون خضاب گردد"يعنى محاسنش از خون سرش" [ تذكرة الخواص، ص 100]

/ 356