زندگى خليفه مسلمين - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زندگى خليفه مسلمين

وقتى سفير روم به كوفه آمده بود "برنامه پذيرايى كسانى كه از خارج مى آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبى "عليه السلام" بود يعنى تا مدتى كه براى كارشان مى ماندند مهمان امام حسن مجتبى "عليه السلام" بودند" وقتى كه امام حسن "عليه السلام" براى سفير روم سفره پهن كرد سفير روم با تاءسف و ناراحتى و غصه گفت: من چيزى نمى خورم امام حسن "عليه السلام" فرمود: براى چه نمى خورى؟ گفت: آقا، فقيرى را ديدم الان ياد او افتادم دلم برايش سوخت نمى توانم چيزى بخورم. مگر اينكه شما از اين خوراك براى او نيز ببريد. اما حسن "عليه السلام" سوال كرد آن فقير كجاست و كيست؟ گفت: من شب به مسجد رفتم بعد از نمازم "از اينجا مى فهميم كه على "عليه السلام" وضعش با بقيه مردم يكى بوده به حدى كه براى
ديگران قابل تشخيص نبوده كه اين على "عليه السلام" است" ديدم عربى مى خواست افطار كند سفره اى داشت باز كرد نان آرد جو را در دهان گذاشت، كوزه آب جلويش بود به من نيز تعارف كرد گفت تو هم بخور من ديدم نمى توانم اين خوراك را بخورم دلم برايش سوخت حالا اگر بشود از اين خوراك براى او نيز بفرستيد. صداى گريه امام حسن "عليه السلام" بلند شد و فرمود: او پدرم على "عليه السلام" است كه خليفه مسلمين است و اين است خوراك و غذايش. [ احقاق الحق، چاپ جديد، ج 8، ص 282. ]

مرا موقع مرگ مى بينى!

حارث همدانى از اصحاب حضرت امير "عليه السلام" است او در اواخر عمر خود پير و خميده و مريض شده بود با زحمت زياد خود را خدمت على "عليه السلام" رساند و اظهار غصه و حسرت كرد كه از ديدار جمال حضرت بواسطه پيرى و دورى راه محروم است، حضرت فرمود: اى حارث "من يمت يرنى" در وقت مرگ، هر كس مى ميرد مرا مى بيند و مرا در صراط مى بينى، من بهشت و دوزخ را تقسيم مى كنم و بهشتيان را در بهشت دوزخيان را در جهنم جاى مى دهم و اگر دوستى از دوستانم در آتش باشد بيرونش مى آورم. [ سفينة البحار، ج 1، ص 240. ]

عداوت اشعث و خانواده اش با على

اشعث بن قيس يكى از دشمنان على "عليه السلام" بود او مردى است شرور و شر آفرين و يكى از سرداران كوفه، و رئيس قبيله بنى كنده او خواهر ابوبكر، ام فروه را كه نابينا بود را به ازدواج خود در آورد و به مناسبت دامادى با ابوبكر توانست سوء استفاده هاى زيادى كند در مورج الذهب است كه يكى از آن سه چيز كه ابوبكر در هنگام مرگ بر عدم انجام آنها اظهار تاءسف مى نمود؛ گردن نزدن اشعث بن قيس بود. حضرت على "عليه السلام" به ناچار بر اساس نفوذ وى در كوفه او را در جنگ صفين رئيس بنى كنده نمود و با ده هزار لشكر كندى از جمله روساى لشكر صفين قرار داد در ابتداى جنگ با مالك اشتر آبى را كه

معاويه بر روى سپاه على "عليه السلام" بسته بود پس گرفت اما وقتى قرآنها در پايان جنگ بر نيزه رفت از جمله افرادى بود كه نزد على "عليه السلام" آمد و گفت: بايد دست از جنگ بردارى او به همراه ده هزار نفر از لشكريان خود با شمشيرهاى كشيده به على "عليه السلام" گفت: يا على "عليه السلام" همين الان بايد دست از جنگ بردارى و گرنه با اين شمشيرها تو را قطعه قطعه مى كنيم.

حضرت فرمود: يك ساعت به من مهلت بدهيد، اينك لشكر ما نزديك خيمه معاويه رسيده. گفتند ابدا ممكن نيست بايد فورا مالك اشتر و قيس د بن سعد را به نزد خود بخوانى... حضرت كسى را فرستاد نزد مالك و قيس د و دستور داد كه فورا برگرديد آنها پيام دادند يا على "عليه السلام" يك ساعت به ما مهلت ده كه ما به خيمه معاويه رسيده ايم حضرت پيام داد كه ايا مى خواهيد على زنده بماند يا نه؟ پسر ملعون اشعث، بنام محمد كه از همان ام فروه نابينا بود با 4000 هزار تن سوار ماءمور شد تا در كربلا امام حسين "عليه السلام" را به شهادت برساند و دخترش جعده نيز امام حسن "عليه السلام" را با زهر مسموم نمود. [ معادشناسى، ج 3، ص 280. ]

قدر على را ندانستند

روزى اشعث بن قيس اذن خواست تا وارد منزل على "عليه السلام" شود قنبر او را اذن نداد، او مشتى بر بينى قنبر كوفت و از بينى قنبر خون جارى شد، حضرت از منزل بيرون آمد و فرمود: مالى و لك يا اشعث؟ اى اشعث من با تو چه كرده ام كه چنين مى كنى؟ چرا اين طور مى كنى اى اشعث، سوگند به خدا كه اگر از پهلوى غلام ثقيف عبور كنى موهاى اسافل اعضاى بدن تو به لرزه در مى آيد، اشعث عرض كرد: يا على "عليه السلام" غلام ثقيف كيست؟ حضرت فرمود: غلامى است كه حكومت آنها را به دست مى گيرد و هيچ خانه اى در عرب باقى نمى ماند مگر آنكه ذلت و خوارى را در آن وارد مى سازد "منظور حضرت از غلام ثقيف همان حجاج بن يوسف ثقفى است كه در سال 75 به ولايت كوفه رسيد و بيست سال جنايت كرد و در سال 95 از دنيا رفت". [ تنقيح المقال، ج 1، ص 149. ]



/ 356