على و رنجهاى حكومت دارى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

على و رنجهاى حكومت دارى

روزى شخصى يهودى از على "عليه السلام" راجع به امتحانات الهى آن حضرت سؤ ال كرد: حضرت فرازهايى از امتحانات الهى خود را براى وى توضيح داد، البته در بيان اين وقايع حضرت دقيقا مسائل اجتماعى و رفتار اصحاب و ياران خود را بيان مى نمايد كه از جمله آنها اين بود كه:
... اى برادر يهودى كسانى كه با من بيعت كرده بودند چون ديدند مقاصد شخصى آنان به دست من انجام نمى شود بوسيله آن زن "عايشه" بر من شوريدند، با اينكه از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كار آن زن بدست من سپرده شده بود و من وصى بر او بودم او را بر شترى سوار كردند... اين زن "مردم آن شهر" آنان را از شهر بيرون كشيد، ندانسته و ديوانه وار شمشير آختند و نفهميده تيرها پرتاب كردند. من در كار آنان ميان دو مشكل قرار داشتم كه هيچ يك را دوست نداشتم؛ اگر دست نگه مى داشتم آنان از شورش باز نمى گشتند... و اگر ايستادگى مى كردم كار بجايى مى كشيد كه نمى خواستم. لذا پيش از هر چيز حجت را بر آنان تمام كردم... به آن زن پيشنهاد كردم به خانه اش باز گردد و مردمى كه در اطرافش بودند را دعوت نمودم تا بيعت را كه با من دارند به پايان برسانند و پيمانى را كه از خداوند در گردن آنان است را نشكنند و تمام قدرت خود را به نفع آنان در اختيارشان گذاشتم... ولى جز بر نادانى و سركشى و گمراهى آنها نيافزود چون ديدم جز جنگ هيچ پيشنهادى را نمى پذيرند بر مركب جنگ سوار شدم... و به جنگى كه در ابتدا مايل نبودم عاقبت الامر دچار آن مى شدم... واسطه ها فرستادم و به سوى آنان سفر

نمودم و عذرشان را پذيرفتم، تهديدشان نمودم، هر چه را كه از من مى خواستند متعهد شدم، و هر چه راهم كه نمى خواستند خودم پيشنهاد نمودم ولى چون به جز جنگ هواى ديگرى در سر نداشتند بناچار جنگ كردم... [ خصال صدوق، ص 431]

على "عليه السلام" در اين پرسش و پاسخ يهودى به روند زندگى خود كه در مسير اطاعت محض الهى بوده اشاره مى فرمايد، كه از لحاظ كيفيت نقل تاريخى؛ مى توان آن را در نوع خود بدون شائبه تحريف تلقى نمود و در لابلاى گفتار آن حضرت نقطه پر نور آن، همانا مظلوميت اميرمؤ منان "عليه السلام" است كه جان شيعيانش را مى گدازد.

تواضع حضرت على

از امام صادق "عليه السلام" منقول است: يك روز حضرت اميرالمؤ منين "عليه السلام" در حالى كه سوار بر مركبى بود به طرف اصحاب خود حركت كرد تا به آنها پيوست. آنان نيز گرد على "عليه السلام" جمع شدند و وقتى حضرت مى خواست بجايى برود آنان از عقب سر او حركت كردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و ديد اصحاب از عقب سر او حركت مى كنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آيا كارى داريد؟ پاسخ دادند: حاجتى ندارند اما دوست دارند در ركاب آن حضرت باشند حضرت اين نوع تشريفات و احترام را نپسنديد و به آنان دستور بازگشت داد و چنين تشريفاتى را موجب فساد راكب و ذلت و زبونى افراد پياده رو دانست و پس از آن دستور حركت داد چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گرديد زيرا صداى كفش هاى عقب سر افراد، دلهاى طمعكار آنها را آلوده مى كند. [ بحارالانوار، ج 41]

امام فقير نبود انفاق گر كاملى بود

به امام على "عليه السلام" خبر رسيد كه: طلحه و زبير گفته اند: على "عليه السلام" مال و ثروت ندارد و فقير است. اين خبر به على "عليه السلام" گران آمد به نمايندگان خود فرمود: همه محصول باغهاى
خودم را در جا جمع كنيد. نمايندگان هنگام محصول، همه محصولات را جمع كردند و به دستور امام آنها را فروختند و پول آنها صد هزار درهم گرديد. اميرمؤ منان "عليه السلام" آن پولها را در روبروى خود بر زمين ريخت و پيام بر طلحه و زبير فرستاد و آنها را در آنجا حاضر كرد آنگاه فرمود: "هذا المال و الله لى ليس لا حد فيه شيى؛ اين پولها سوگند به خدا مال شخصى من است كه از دسترنج خود بدست آوردم نه از بيت المال مسلمين و هيچ كس در آن حق ندارند."

آنها مى دانستند كه حضرت على "عليه السلام" دروغ نمى گويد: دريافتند كه على "عليه السلام" صاحب اموال بسيار است كه از حضور على "عليه السلام" بيرون آمدند و به يكديگر گفتند: على "عليه السلام" فقير نيست بلكه صاحب ثروت مى باشد. [ فروغ كافى]




/ 356