هيجان جنگ - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هيجان جنگ

حبه عرنى گويد: يك سال پيش از آنكه عثمان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم كه مى گفت: گويا مى بينم كه گروهى، حميرا "عايشه" مادر شما را بر شترى سوار نموده و پيش مى رانند و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد و قبيله ازد - كه خدا بدوزخشان برد - با او هستند و نبوضبه كه خدا قدمهايشان را بشكند ياران اويند. چون روز جنگ جمل فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند جارچى اميرالمؤ منين "عليه السلام" صدا زد "امام "عليه السلام" مى فرمايد:" هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من به شما فرمان دهم؛ گويد: دشمن به طرف ما تيراندازى كرد گفتيم: اى اميرمؤ منان "عليه السلام" ما را هدف تير ساخته اند فرمود: دست نگه داريد دوباره به ما تيراندازى كردند وقتى چند نفر از ما را كشتند عرض كرديم: اى اميرمؤ منان "عليه السلام" ما را كشتند حضرت فرمود: احملوا على بركة الله با پشتيبانى و بركت خدا حمله بريد ما دست به حمله زديم نيزه هايى بود كه در بدن يكديگر فرو مى بريم تا جايى كه اگر كسى راه مى رفت بر روى نيزه پا مى گذاشت. سپس د جارچى امام صدا زد عليكم بالسيوف با شمشير حمله ببريد.

ما چنان با شمشير بر كلاه آنها مى كوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند مى گشت سپس جارچى امام صدا زد: عليكم بالاقدام پاهايشان را بزنيد و قدم هايشان را بشكنيد.
گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديدم كه ساقهاى پا قطع شده باشد و من ياد سخن حذيفه افتادم كه گفت: ياران او بنى ضبه اند و گفت: خدا قدم هايشان را بشكند.

و دانستم كه دعايش مستجاب شده است. سپس چارچى امام صدا زد عليكم بالبعير فانه شيطان كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است آنگاه مردى با نيزه به آن شتر زد و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر به زمين نشست و نعره اى كشيد.
آنگاه عايشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، چارچى امام صدا زد: زخمى ها را نكشيد و فراريان را دنبال نكنند و هر كس به خانه خود رفت و در بر روى خود بست در امان است و هر كس د اسلحه خود را زمين گذارد در امان است. [ امالى شيخ مفيد، ص 72]

تعيين امام

پس از ضربت خوردن على "عليه السلام"، آن حضرت مقام رهبرى و امامت را براى فرزندش امام حسن "عليه السلام" وصيت كرد و به حسين "عليه السلام" و محمد بن حنيفه و همه فرزندان و روساى شيعيان و خانواده اش فرمود: بر اين وصيت گواه باشيد.
آنگاه كتاب و اسلحه خود را به امام حسن "عليه السلام" تحويل داد و فرمود: پسر جانم رسول خدا به من امر فرمود، كه به تو وصيت كنم و كتابها و سلاحم را به تو بسپارم، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وصيت كرد و كتاب و سلاحش را به من سپرد، و به من امر فرمود: كه به تو امر كنم هنگامى كه وفاتت فرا رسيد مقام امامت را به برادرت حسين "عليه السلام" بسپارى.

سپس امام على "عليه السلام" به پسرش حسين "عليه السلام" توجه كرد، در حالى كه امام سجاد "عليه السلام" در آن هنگام حدود سه سال داشت و در كنار پدر خود بود، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را امر كرد كه مقام امامت را به اين پسرت "اشاره به على بن الحسين" بسپارى.
سپس امام على "عليه السلام" دست امام سجاد "عليه السلام" را گرفت و فرمود: پسر عزيزم! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تو نيز امر كرد، كه مقام امامت را به پسرت محمد بن على "امام باقر "عليه السلام"" بسپارى و به او از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و من سلام برسانى.

آنگاه امام على "عليه السلام" بار ديگر به پسرش امام حسن "عليه السلام" متوجه شد و فرمود: پسر جانم! تو صاحب امر "امامت" و اختياردار خون من هستى "كه در مورد ابن ملجم تصميم بگيرى" تو حق دارى ابن ملجم را ببخشى يا بكشى اگر او را كشتى همانگونه كه او يك ضربت بر فرق سرم زد، تو نيز يك ضربت بر سر او بزن و كار ناروا نكن. [ اصول كافى ج 1]



/ 356