پيام رسانى كه عاقبت به خير شد - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



پيام رسانى كه عاقبت به خير شد

قبل از جنگ جمل طلحه و زبير يكى از ياران خود را بنام خداش براى ابلاغ پيامشان به على "عليه السلام" نزد آن حضرت فرستادند، آنها گفتند: اى خداش، ما تو را نزد مردى مى فرستيم كه خود و خاندانش را از سالها قبل، به جادوگرى و غيب گويى مى شناسيم...

مواظب باش سخن على "عليه السلام" تو را نفريبد بلكه با او ستيز مى كنى تا حق را بر او آشكار سازى... مبادا ادعاى على "عليه السلام" و گفته هاى او، تو را تحت تاءثير خود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان كه يكى از راههاى فريب دادن على "عليه السلام" اين است كه با آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم، آنها را فريب مى دهد مبادا از غذاى او بخورى و تو بايد از همه اين امور دورى كن و به يارى خدا به سوى او برو، هنگامى كه او را ديدى آيه سخره [ آيه 54 سوره اعراف] را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه ببر! وقتى به حضور او رسيدى با تمام توجه به او نگاه كن... آنگاه اين طالب را از جانب ما به او بگو:

دو برادر دينى، تو و دو پسر عموى نسبى، تو را سوگند مى دهند كه قطع رحم نكنى؛ آيا نمى دانى كه ما از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد خدا رفت به خاطر تو و رهبرى تو با مردم و اقوام خود مخالفت كرديم و از آنها بريديم، اكنون كه تو زمام امور رهبرى را به دست گرفته اى احترام ما را ضايع كردى و اميدمان را قطع كردى... اين را بدان آن كسى كه "مانند عمار ياسر و..." تو را از ما و همسوئى با ما منصرف مى كند، سودش براى تو از ما كمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سست تر مى باشد.

به ما خبر رسيد كه به ما بى احترامى كرده اى و ما را نفرين نموده اى، چه چيز تو را بر اين كار روا داشت با اينكه ما تو را از شجاعترين قهرمانان عرب مى دانستيم "نفرين كار
آدم شجاع نيست" تو نفرين بر ما را كار معمولى خود قرار داده اى و مى پندارى نفرين تو، ما را شكست مى دهد.
خداش، وقتى به ما رسيد طبق دستور آنها آيه سخره را خواند، امام على "عليه السلام" تا او را ديد خنديد و فرمود: اى برادر عبد قيس بيا نزديك، خداش گفت: جا وسيع است ولى من آمدم پيامى را به شما برسانم. امام على "عليه السلام" فرمود: بفرمائيد چيزى بخوريد... خداش گفت: نيازى به آنچه گفتى ندارم. امام على "عليه السلام" فرمود: مى خواهى با تو در جاى خلوت بنشينم تا اگر راز دارى به من بگويى. خداش گفت: رازى ندارم هر رازى براى من آشكار است.

آنگاه امام "عليه السلام" او را قسم داد: كه آيا زبير به تو سفارش نكرد كه از اين امورى كه من به تو پيشنهاد كردم دورى كنى؟ خداش گفت: همين طور است كه مى فرمايى؛ آنگاه امام على "عليه السلام" اشاره به خواندن آيه سخره توسط او كرد و فرمود: آيا زبير به تو نگفت چنين كنى، خداش د گفت: آرى، امام على "عليه السلام" فرمود: آن آيه را دوباره بخوان. خداش د آن آيه را خواند. امام على "عليه السلام" مكرر به خداش فرمود: آن آيه را بخوان، او آيه را مى خواند، على "عليه السلام" غلطهاى او را تصحيح مى كرد، او تا هفتاد بار آن آيه را خواند.

خداش پيش خود گفت: عجبا! چرا اميرمؤ منان دستور تكرار آيه را مى دهد؛ آنگاه امام على "عليه السلام" به خداش فرمود: آيا احساس د نمى كنى كه دلت آرامش يافته است؟
خداش گفت: آرى بخدا سوگند دلم آرامش يافت.
امام على "عليه السلام" فرمود: اكنون بگو آن دو نفر، چه پيامى را توسط تو،
براى من فرستاده اند؟ خداش پيام آنها را به امام على "عليه السلام" رساند.
آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پيام مرا به آنها برسان. "خلاصه پاسخ امام چنين است". به آنها بگو: گفتار خود شما، براى استدلال بر محكوميت شما كفايت مى كند، خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند.

شما مى پنداريد برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، البته در مورد خويشاوندى نسبى آن را انكار نمى كنم ولى با آمدن اسلام پيوند جاهليت قطع شد، اما در مورد برادر
دينى بودن شما؛ راست نمى گوييد؛ شما با كارهاى خود با قرآن خدا مخالفت نموديد و شيوه برادر دينى را از بين برديد و از تحت فرمان من خارج شديد... در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من، از هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شما از روى حق با آنها مخالفت نموديد "و با من بيعت كرديد" ولى بعدا با مخالفت با من، آن حق را دگرگون كرده و باطل نموديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد پس گناه آن باطل و گناه جديد مخالفت با من برگردن خود شما است، به علاوه، انگيزه مخالفت شما با مردم "براى من نبود، بلكه" به خاطر طمع به دنيا بود.

در مورد اينكه مى گوئيد: اميد شما را قطع كردم و چنين معتقديد؛ خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتند "زيرا قطع كردن اميد آلودگان و معصيت كاران، جرم دينى نيست" و اما انگيزه دورى من از شما، آن چيزى است كه موجب سرپيچى شما از حق و بيعت شكنى شما شد و افسار بيعت را مانند چارپايى كه افسارش را پاره مى كند پاره كرديد و از گردنتان بيرون آورديد...

اما اينكه مرا از شجاعترين قهرمانان عرب خوانديد و از اين رو نفرين مرا مناسب شجاعت من ندانستيد، بدانيد كه در هر مقامى و مرحله اى كارى مناسب است، شجاعت من در آنجاست كه سخت در تنگناى دشمن قرار گيرم و خداوند دل توانمند به من بدهيد و به دفاع برخيزم اما شما در مورد نفرين من نبايد بى تابى كنيد، چرا كه نفرين كسى كه به پندار شما، جادوگر و از خاندان جادوگر است ترسى ندارد.

آنگاه على "عليه السلام" آنها را چنين نفرين كرد:
خدايا! اگر طلحه و زبير بر من ستم كرده اند و نسبت ناروا "جادوگرى و دست داشتن در قتل عثمان و..." را به من دادند و آنچه را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شاءن من ديدند و شنيدند، ولى كتمان نمودند و با تو و پيامبرت مخالفت كردند؛ پس زبير را با بدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت آنها را با سخت ترين مجازات كيفر فرما.

خداش گفت: آمين، خدايا! مستجاب كن؛ خداش تصميم گرفت كه از آن دو نفر
"طلحه و زبير" بيزارى جويد.
اما امام على "عليه السلام" فرمود: اى خداش نزد آن دو نفر برو و گفتار مرا به آنها ابلاغ كن. خداش گفت: نه به خدا نمى روم مگر اينكه از خدا بخواهى و دعا كنى كه مرا بى درنگ به سوى تو بازگرداند و مرا در مسير خشنودى خودش در مورد تو موفق كند.
امام على "عليه السلام" براى خداش همين دعا را كرد، خداش نزد طلحه و زبير رفت و پيام امام على "عليه السلام" را به آنها ابلاغ كرد سپس با شتاب به حضور على "عليه السلام" بازگشت و در جنگ جمل جزء ياران امام شد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. [ اصول كافى ج 1]

يتيم نوازى امام على

عصر خلافت امام على "عليه السلام" بود آن حضرت در كوفه بود، مردى ايرانى از همدان و حلوان "شهرى نزديك بغداد" مقدارى عسل و انجير براى حضرت على "عليه السلام" آورد.
امام على "عليه السلام" هماندم روساى اصحابش را طلبيد و به آنها فرمود: كودكان يتيم را حاضر نمايند. آنها كودكان يتيم را حاضر نمودند، آن حضرت سر مشكهاى عسل را در اختيار آنها قرار داد تا از آن عسل ها بخورند، سپس آن عسل را در ميان ظرفها ريخت و بين مردم تقسيم نمود. شخصى پرسيد: اى اميرمؤ منان! چرا بايد يتيمان سر مشكها را بليسند نه ديگران؟

امام على "عليه السلام" در پاسخ فرمود: ان الامام ابواليتامى و انما العقتهم هذا برعاية الاباء.
همانا امام، پدر يتيمان است و من به حساب پدرها "و به خاطر آنكه نسبت به آنها پدرى كرده باشم" ليسيدن آنها را به كودكان يتيم واگذار كردم [ اصول كافى ج 1]

/ 356