غذا و لباس ساده امام - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


غذا و لباس ساده امام

يكى از ياران امام على "عليه السلام" نقل مى كند، يك شب هنگام افطار خدمت حضرت على "عليه السلام" رفتم، حضرت به من فرمود: بر خيز و با حسن و حسين عليهم السلام همسفر باش، آنگاه امام به نماز ايستاد، وقتى نماز امام به پايان رسيد. ظرف در بسته اى را جلوى امام گذاشتند، بگونه اى درب غذا بسته شده بود كه ديگرى نتواند آن را باز كند، امام در ظرف غذا باز كرد و نان جو را در آورد و تناول فرمود: او مى گويد: به امام عرض كردم: يا على! شما سابقه بخل نداشتيد چرا غذاى خود را اينگونه پنهان و مخفى مى كنيد؟

امام فرمود: اينكار از روى بخل نيست بلكه نمى خواهم فرزندانم از روى دلسوزى چيزى "مانند روغن يا دوغ" به اين غذا اضافه كنند، عرض كردم مگر حرام است؟
فرمود: نه اما رهبرى شايسته بايد در خوراك و لباس، مانند فقيرترين افراد جامعه خود زندگى كند تا الگوى بينوايان باشد و آنان مشكلات و ندارى خود را بتوانند تحمل كنند. [ ينابيع المودة، ص 174]

و در جايى ديگر هارون بن عنتره مى گويد: در شهر حورنق [ بارگاه پادشاهان حيره است] هوا بسيار سرد بود على "عليه السلام" را ديدم كه تنها لباسى بر خود پيچيده به او گفتم: يا على! از بيت المال سهمى بردار و براى خود لباسى مناسب تهيه كن حضرت فرمود: چيزى از مال شما بر نمى دارم و اين لباس را نيز از مدينه همراه خود آورده ام. [ كامل ابن اثير، ج 2، ص 442، كشف الغمه ج 1]

همچنين شخصى در كوفه مركز خلافت حضرت وقتى لباسهاى امام على "عليه السلام" را كم قيمت و ساده و وصله دار ديد با تعجب به امام نگريست و گفت:
چرا لباس شما وصله دار است؟
امام به او فرمود: يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المؤ منون
لباس وصله دار دل را خاشع و نفس اماره را خوار مى كند و الگوى مؤ منان مى شود. [ شرح نهج البلاغه، خوئى، ج 21، ص 152]

سادگى منزل و زندگى

سويد مى گويد: روزى خدمت امام على "عليه السلام" رسيدم ايامى كه همه مردم با امام بيعت كرده بودند و او امام و خليفه مسلمين بود آن حضرت را ديدم كه بر روى حصير كوچكى نشسته و چيز ديگرى در آن خانه وجود نداشت.
سويد مى گويد: عرض كردم: يا اميرالمؤ منين! بيت المال مسلمين در اختيار شماست فرشى براى اتاقهاى خود تهيه نماييد مى بينم كه در خانه شما فرشى جز حصير وجود ندارد.
امام فرمود: اى سويد! كسى كه در راه است و در مسافر خانه اى كه زود از آنجا منتقل مى شود "دنيا"، ابزار و وسايل فراوانى براى آنجا تهيه نمى كند ما به زودى از اين دنيا
مى رويم و به خانه آخرت رهسپار مى گرديم چرا فرشهاى قيمتى تهيه كنيم [ انوار نعمانيه، ص 19]

البته اين سادگى در تمامى ابعاد زندگى حضرت بارز بود بهترين غذاى امام شير شتر بود كه ميل مى كردند و گوشت بسيار كم مى خوردند، غذاى امام را فرزندان و يا همسران و دوستان حضرت نمى توانستند بخورند، پس از جنگ جمل وقتى حضرت در كوفه مستقر شد و كوفيان قصر سفيدى را براى امام بنا كردند حضرت در پاسخ به اين كار آنها فرمود: من حاضر نيستم ديوار خانه ام از ديوار منازل بيچارگان بالاتر و خانه ام از خانه مستمندان بهتر باشد [ امام على "عليه السلام"، جورج جورداق مسيحى، ج 1]

اين وضع زندگى امام متقين على "عليه السلام" است و در آنجايى كه دخترش ام كلثوم نان جويى خشك را در سفره پدرش ديد اشكش جارى شد در اوايل زندگى خود، امام شبها بر روى پوستى مى خوابيد كه در روز از همان پوست براى علوفه دادن به شتر خود استفاده مى كرد به راستى كسى كه تمامى سرمايه بيت المال مسلمين كشور اسلامى در اختيار او بود اما خود با مقدارى آرد و آب افطار مى كرد، بنا به روايتى از امام صادق "عليه السلام" على "عليه السلام" هميشه از دسترنج خود ارتزاق مى كرد نه از بيت المال. [ الغارات، ج 1، ص 82]

در انتظار فرشتگان الهى هستم

عبدالله عنوى مى گويد: در جنگ جمل على "عليه السلام" را ديدم كه جنگ را شروع نمى كند و گويا انتظار چيزى را مى كشد فرماندهان خدمت امام آمدند و گفتند: يا اميرالمؤ منين! دشمن تعدادى از سربازان ما را با تير زده و به شهادت رسانده چرا دستور حمله را صادر نمى كنيد؟

امام فرمود: اى مردم! من در انتظار نزول فرشتگان آسمان مى باشم، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا به اين مطلب بشارت داده است لذا تا فرشتگان الهى نازل نشوند، دستور جنگ را نخواهم داد.
مدتى گذشت و ما در انتظار بوديم كه ناگاه، نسيمى خوشبو از عطر عنبر وزيد، با اينكه زره بر تن و كلاه خود بر سر داشتم خنكى آن را احساس مى كرديم.
اينجا بود كه امام برخاست و زره خود را پوشيد و آماده جنگ شد من جنگى را آنچنان بر فتح و پيروزى نزديك نديده بودم. [ تحفة المجالس، ص 148]

/ 356