سرزنش كسانى كه به جنگ نيامدند - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سرزنش كسانى كه به جنگ نيامدند

اميرمؤ منان "عليه السلام" پس از پايان جنگ جمل وارد كوفه شد و در منزل جعده بن هبيرة "پسر ام هانى خواهر امام على "عليه السلام"" استقرار يافت بزرگان كوفه يك به يك به ديدار امام مى آمدند.

سليمان بن صرد خزاعى در جنگ شركت نداشت وقتى وارد محضر امام شد آن بزرگوار او را سرزنش كرد و فرمود:

اى سليمان! دچار شك و شبهه شدى و از يارى ما سرباز زدى؟ چرا از يارى كردن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوددارى نمودى؟ سليمان عذرهاى فراوان آورد آنگاه با نگرانى به مسجد جامع خدمت امام مجتبى "عليه السلام" رفت تا به واسطه آن بزرگوار على "عليه السلام" را از خود خشنود گرداند. [ ناسخ التواريخ، ج 1، ص 215]

رابطه قاضى با مردم

ابوالاسود دوئلى مردى شاعر سياستمدار و اديب بود كه علم نحو را با راهنمايى امام على "عليه السلام" تدوين كرد و قرآن را اعراب گذارى و نقطه چنين نمود و در دوران حكومت عمر بن خطاب به بصره هجرت كرد و در عصر حكومت عمر بن عبدالعزيز در سن 85 سالگى در گذشت.

او با اينكه از ارادتمندان قطعى حضرت على "عليه السلام" بود، تنها قاضى حكومت على "عليه السلام" بود كه در همان روزهاى اول قضاوت خود توسط امام عزل شد، چون فرمان عزل خود را از طرف على "عليه السلام" دريافت كرد، خدمت امام آمد و گفت: به خدا قسم نه خيانت كرده ام و نه به خيانت متهم شدم چرا مرا عزل كردى؟

امام در پاسخ فرمود: درست مى گويى و تو مردى امين و با ايمانى هستى، اما بازرسان من اطلاع داده اند كه چون طرفين دعوى به محكمه پيش تو مى آيند تو بلندتر از ايشان سخن مى گويى و درشتى در گفتار دارى [ معالم القربه، ص 203]

مظهر عدل الهى

شيخ طوسى نقل مى كند كه: مردى به عنوان مهمان بر امام على "عليه السلام" وارد شد چند روزى از طرف امام "عليه السلام" پذيرايى شد. اما او نگفت كه با شخصى دعوا كرده و در فلان روز بايد محاكمه شوند. وقتى امام از اين ماجرا آگاه شد، چون بايد قضاوت مى كرد و عدالت را نسبت به طرفين دعوا رعايت مى نمود به مهمان خود فرمود: اخصم انت؟ آيا براى محاكمه و خصومت آمدى؟

او پاسخ داد آرى، امام فرمود: تحول عنا، ان رسول الله "ص" نهى ان يضاف خصم الا و معه خصمه، اكنون از مهمانى ما خارج شو، زيرا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از پذيرايى كردن از طرفين دعوى نهى فرموده است [ تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 226]

دعواى عبد و مولا

روزى برده اى بر ارباب و مولاى خود شوريد و او را گرفت و مدعى شد كه او ارباب است و آنكه اسير شده، همانا برده اوست. هر چه اطرافيان سعى كردند با نصيحت و سوگند، حتى تهديد غلام را از اين رفتارش باز دارند نتوانستند، او همچنان در ادعاى خود محكم و راسخ بود و هر دو آنها ادعا داشتند كه مولا هستند و برده نمى باشند.

اين ماجرا را براى حل اختلاف به على "عليه السلام" رساندند على "عليه السلام" با استفاده از علم روانشناسى اين مشكل را حل كرد.
حضرت به هر دو آنها را فرمود: تا رو به ديوار بايستند و سر به ديوار بگذارند و در آن حالت آنها را نگه داشت، آنگاه به قنبر فرمود: "با يك صحنه سازى" شمشير خود را از غلاف بركش. قنبر گفت: آماده ام يا على! آنگاه حضرت فرمود: گردن غلام را بزن.
در اين هنگام آن كس كه غلام بود بى اختيار خود را از ترس كنار كشيد و دعوا مولاى و عبد خاتمه يافت. [ خصايص الائمة، شريف رضى، ص 86]




/ 356