سه بار بيعت گرفت - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سه بار بيعت گرفت

اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى جماعتى از يمن نزد امام وارد شدند و با آن حضرت بيعت كردند. ابن ملجم هم كه جز آن گروه بود بيعت كرد و بعد از بيعت حركت كرد كه برود حضرت او را صدا زد و از او عهد و پنهان گرفت كه بيعت خود را نگسلد، او پذيرفت، سپس تا حركت كرد اما مجددا حضرت براى سومين بار درخواست بيعت و استحكام آن را نمود، ابن ملجم كه از اين واقعه متعجب شده بود گفت: نديدم با ديگران اين گونه عمل كنى، امام به او فرمود: برود اما من نمى بينم كه تو بر آنچه بيعت كردى وفا كنى. ابن ملجم از زمانى كه اسم مرا شنيدى از حضورم ناراحت شدى در حالى كه به خدا قسم من ماندن با تو و جهاد براى تو را دوست دارم و قلب من دوستدار توست و محققا من دوستداران تو را نيز دوست دارم و با دشمنان تو دشمن مى باشم.

امام تبسمى كرد و فرمود: اى برادر مرادى اگر از چيزى سؤ ال كنم صادقانه جواب مى دهى؟
گفت: بلى اى اميرالمؤ منين!
حضرت فرمود: آيا تو دايه اى يهودى داشته اى كه هر گاه گريه مى كردى تو را كتك مى زد و به صوتت سيلى مى نواخت و مى گفت: ساكت شو! زيرا تو از كسى كه ناقه صالح را پى كرد شقى ترى و بزودى جنايت عظيمى را مرتكب خواهى شد كه خداوند به خاطر آن بر تو غضب كند و سرنوشت تو آتش جهنم باشد؟
ابن ملجم گفت: اين بوده و ليكن به خدا قسم تو در نزد من از هر كسى محبوبترى. [ بحارالانوار، ج 42 ص 259 - 263]

ماندن ابن ملجم نزد على

ابن ملجم مدتى در بنى تميم ماند امام به هنگام مراجعت دوستانش به يمن او مريض شد و دوستانش او را ترك گفته و به يمن رفتند. ابن ملجم چون خوب شد نزد اميرالمؤ منين آمد و شبانه روز از حضرت جدا نمى شد. حضرت خواسته هايش را بر آورده مى ساخت و او را گرامى مى داشت و به منزل خود دعوت مى كرد و در همان حال مى فرمود: تو قاتل و كشنده من هستى و اين شعر را مكرر مى خواند:




  • اريد حياته و يريد قتلى
    عذيرك من حليلك من مراد



  • عذيرك من حليلك من مراد
    عذيرك من حليلك من مراد


ابن ملجم مى گفت: اى اميرالمؤ منين اگر مى دانى من قاتل شما هستم مرا بكش. حضرت مى فرمود: براى من جايز و حلال نيست مردى را قبل از اين كه نسبت به من كارى انجام دهد، بكشم و يا طبق نقل ديگر مى فرمود: هر گاه من تو را بكشم چه كسى مرا خواهد كشت؟

عكس العمل ياران امام در قبال ابن ملجم

شيعيان و پيروان امام على "عليه السلام" وقتى از واقعه مطلع شدند، مالك اشتر و حارث بن اعور همدانى و ديگران حركت كردند و شمشيرهاى خود را برهنه نموده گفتند: اى اميرالمؤ منين! اين سگى كه بارها او را اين گونه مخاطب ساختى كيست؟ در حالى كه تو امام ما، ولى ما و پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما هستى. دستور كشتن او را به ما بده. حضرت به آنها فرمود: شمشيرهاى خود را غلاف كنيد! خداوند شما را مبارك گرداند، عصاى وحدت امت را نشكنيد آيا مرا اينگونه مى شناسيد كه كسى را بكشم كه نسبت به من كارى انجام نداده است؟

بعد از اين صحبت حضرت به منزل خود بازگشت. اما شيعيان جمع شدند و آنچه شنيده بودند به هم مى گفتند: آنها مى گفتند: حضرت على "عليه السلام" در آخر شب به مسجد مى رود، شما خطاب امام را به ابن ملجم شنيديد و او جز حق چيزى نمى گويد و شما عدل و شفقت او را ديده ايد! ما مى ترسيم كه اين مرد مرادى امام را ترور كند. لذا به فكر
چاره افتادند؛ از اين رو تصميم گرفتند قرعه بزنند و طبق آن، هر شب قبيله اى را براى حفاظت امام تعيين كنند قرعه در شب اول و دوم و سوم به اهل كناس افتاد، آنها شمشيرهاى خود را شب با خود حمل كردند و به شبستان مسجد جامع رفتند، همين كه على "عليه السلام" از مسجد خارج شد و با اين حالت آنها را ديد فرمود: چه مى كنيد؟ آنها ماجرا را به اطلاع حضرت رساندند حضرت در حق آن ها دعا كرد و خنديد سپس آنها را از اين كار نهى كرد. [ معادن الحكمة، ج 1، ص 355]

/ 356