مارق اول - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مارق اول

بعد از پايان يافتن ماجراى صفين عروه بن اديه نخستين كسى بود كه به حكميت اعتراض كرد و شعار خوارج يعنى لا حكم الا الله را سر داد و اساس دين خوارج را اعلام كرد.
آنگاه دو نفر به نامهاى زرعه بن برج طايى و حرقوص بن زهر سعدى به نمايندگى خوارج نزد امام على "عليه السلام" رسيدند و او را به لا حكم الا الله فرا خواندند، حضرت نيز در پاسخ آنان فرمود: لا حكم الا الله .
حرقوص با كمال بى شرمى گفت: يا على! از گناه خود توبه كن و از اين كار بر رد و با ما به جنگ معاويه بشتاب، امام آنها را به خطاهايى كه انجام دادند و حضرت را وادار به حكميت و تحميل نماينده احمق خود ابوموسى اشعرى اشاره كرد و فرمود: ما تعهدى را امضاء كرديم و پاى بند به آن هستيم.

حرورا منطقه اى بود در بيرون كوفه كه محل تجمع خوارج شد، خوارج با مكاتباتى كه با بصره و كوفه و جاهاى ديگر مى كردند هم فكران خود را در آن محل جمع كردند و با عبدالله بن وهب راسبى بيعت كردند كه وى مردى بسيار متعصب و ظاهرا زاهد بود تا اينكه جمع خوارج به 12 هزار نفر رسيد.
اين جماعت به نامه ها و نصايح امام كه براى آنها فرستاده مى شد توجه نكردند و از حروراء به قصد نهروان حركت كردند و در طى راه خود هر مسلمانى را كه مى ديدند به قتل مى رساندند كه از جمله آنها عبدالله بن خباب و همسر باردارش را مى توان نام برد اما بعد از قتل عبدالله شخصى را به عنوان نماينده خود بنام حارث بن مرره نزد خوارج فرستاد تا با آنها صحبت كند اما خوارج بر سر او ريخته و او را نيز بى رحمانه به شهادت رساندند.

گفتگوهاى قبل از جنگ نهروان

فتنه خوارج كم كم به حدى رشد كرد كه امام صلاح ديد قبل از شتافتن به سوى معاويه به سراغ اين گروه گمراه رود وقتى لشكر امام به نهروان رسيد. امام از خوارج خواست تا قاتلان جنايات اخير را تحويل دهند، اما خوارج پاسخ دادند كه ما خون امام و يارانش را مباح مى دانيم .
از آنجا كه امام همواره از خونريزى خوددارى مى كرد، لذا در مرحله اول يك بار قيس بن سعد را و بار ديگر ابو ايوب انصارى و دفعه ديگر صعصعه بن صوحان را ماءمور كرد تا با خوارج گفتگو كنند.

سرانجام امام ابن عباس را نيز به سوى آنها فرستاد تا آنان را نصيحت كند ولى هيچ پندى در آنها اثر نكرد و آنها از ابن عباس خواستند تا خود امام به مباحثه با آنان بيايد.
بدين ترتيب امام على "عليه السلام" خود در برابر خوارج قرار گرفت. خوارج عبدالله بن الكواء را براى بحث با امام انتخاب كردند.
امام به عبدالله فرمود: چه ايرادى بر من وارد دانستيد در حالى كه در جمل ايراد نگرفتيد؟

عبدالله گفت: در واقعه جمل موضوع حكميت مطرح نبود.
امام فرمود: ما در حكميت اشخاص را حاكم قرار نداديم، بلكه قرآن را حاكم دانستيم و اين قرآن خطوطى بيش نيست و بيانگرى مى خواهد.
خوارج ديدند كه ابن الكواء مردى نيست كه بتواند در برابر بيان امام بايستد. بنابراين فرياد زدند با آنها مباحثه نكنيد بلكه بايد با آنان جنگيد.
ابن اثير در كتاب كامل خود مى نويسد: در آن هنگام خوارج به سوى پل حركت كردند و امام فرمود: هرگز آنها از پل نخواهند گذشت قتلگاه آنها در اين طرف رود خواهد بود باز امام به سمت آنها رفت و آنها را نصيحت كرد.

اكثر خوارج وقتى استدلال قوى امام را شنيدند توبه كردند و فروة بن نوفل اشجعى با 500 تن از گروه خوارج از آنها جدا شد. حضرت دستور داد پرچم امان را ابو ايوب انصارى در جاى مخصوص نصب كند و 10 هزار نفر آن منطقه را محافظت كنند از جماعت 12000 نفرى گمراه فقط 4000 نفر در جهل و عناد خود باقى ماندند.

/ 356