موحدى راستگو - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


موحدى راستگو

روزى زينب عليهاالسلام و حضرت عباس "عليه السلام" در كنار پدر نشسته بودند. على "عليه السلام" به ابوالفضل العباس "عليه السلام" فرمود: بگو يك. عباس گفت: يك. پدر گفت: بگو دو قل اثنان، و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدى است يعنى موحدين هرگز به شرك و دو پرستى نمى گرايند.

على "عليه السلام" چشمان پسر خود را بوسيد سپس زينب را نيز نوازش د كرد. زينب عليهاالسلام پرسيد: بابا جان ما را دوست دارى؟ پدر گفت: آرى دخترم، فرزندان من، شما جگر گوشه هاى من هستيد. زينب گفت: پدر دو نوع محبت، يكى محبت خداوند و ديگر دوستى فرزند در قلب مؤ من يك جا جمع نمى شود. احساس شما نسبت به ما شفقت و مهربانى است. و نسبت به خداوند محبت خالص است يا ابتاه، حبان لا يجتمعان فى قلب المؤ من، حب الله و حب الاولاد و ان كان لابد فالشفقة لنا و الحب لله خالصا. [ پيام آور عاشورا، ص 36]

جواب سلام

امام باقر "عليه السلام" فرمود: اميرالمؤ منين "عليه السلام" از كنار عده اى عبور مى كرد به آنها سلام كرد و آنها در پاسخ او گفتند: عليك السلام و رحمة الله و بركاته و مغفرته و رضوانه حضرت به آنها فرمود: شما در جواب سلام ما بيش از آنچه كه ملائكه در جواب پدرمان ابراهيم "عليه السلام" گفتند، نگوئيد. ملائكه گفتند: رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت. [ محجة البيضاء، ج 3، ص 385]

دنيا و على بن ابيطالب

على "عليه السلام" فرمود: در باغ فدك كه به فاطمه عليهاالسلام رسيده بود در بعضى مزارع آن به كار مشغول بودم. ناگاه زنى را ديدم در نهايت جمال و غايت دلربائى و او را تشبيه به بثينه نمود "او زنى بود كه در جمال ضرب المثل عرب بوده است" آن زن به من گفت: اى پسر
ابوطالب مرا همسر خود كن تا خزينه ها زمين را به تو بنمايم تا داراى ملك شوى و پس د از خودت فرزندانت نيز بهره مند و ملك دار شوند به او گفتم تو كيستى تا از خانواده ات خواستگارى كنم. گفت: منم دنيا. على "عليه السلام" فرمود باز گرد و شوهر ديگر بجوى.

آنگاه حضرت مشغول كار خود گشت، اشعارى به اين مضمون فرمود:
به حقيقت بى بهره شده هر كه دنياى فرومايه او را فريفت، و دنيا اگر فريبد قرنها سود دهنده نيست، دنيا آمد ما را برزى عزيز بثينه و آرايش او در مثل آن شيوه ها بود، گفتم او را غير مرا بفريب زيرا من از دنيا سيرم و نادان نيستم، و نيستم من در دنيا پيوسته زيرا محمد صلى الله عليه و آله و سلم افتاد در خاك ميان آن سنگها "يعنى پس از مردن محمد صلى الله عليه و آله و سلم دلبستگى من به دنيا بى جاست" گيرم دنيا بياورد براى من گنجها و زرها و مالهاى قارون و پادشاهى قبيله ها را، آيا اين طور نيست كه بازگشت همه آنها به نيستى است و مطالبه خواهد شد از نگاه دارندگان آنها به دشمنيها، اى دنيا غير مرا بفريب زيرا من راغب نيستم به آنچه در تست از عزت و ارجمندى و ملك و عطا، و به حقيقت نفس من راضى است به آنچه روزى ام شده، كار تو اى دنيا با اهل بديها و سختيها همراه است، من از روز قيامت ترسانم و از عذاب هميشگى. [ كشف الربيه، شهيد ثانى]




  • لقد خاب من عزته دنيا دنيه
    اتتنا على زى العزيز بثينه
    فقلت لها عزى سواى فاننى
    و ما انا والد نيافان محمدا
    وهبها اتتنى بالكنوز و درها
    اليس جميعا للفناء مصيرها
    فعزى سواى اننى غير راغب
    فقد فنعت نفسى بما قدر زقته
    فانى اخاف الله يوم لقائه
    و اخشى غدابا دائما غير زائل



  • و ماهى ان غرت قرو.نا بطائل
    و زينتها فى مثل تلك الشمائل
    عزوف عن الدنيا و لست بجاهل
    احل صريعا بين تلك الحنادل
    و اموال قارون و ملك القبائل
    و يطلب من خزآنها بالطوائل
    بما فيك من ملك و عز و نائل
    فشانك يا دنيا و اهل الغوائل
    و اخشى غدابا دائما غير زائل
    و اخشى غدابا دائما غير زائل


/ 356