استكبار ورزى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



استكبار ورزى

حضرت على "عليه السلام" در يكى از روزها خطبه اى بر مردم خواند و ضمن دعوت مردم به توحيد الهى آنها را به اطاعت از كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است توجه داد و آيه اى "48 سوره مؤ من" را ياد آور شد و گفت: آيا مى دانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت از كسانى كه ماءمور به اطاعت آنها هستيد و خود برتر بينى نسبت به آنها...

شما را سفارش مى كنم

روزى على "عليه السلام" فرمود:
شما را به پنج خصلت سفارش مى كنم كه براى دست يابى به آنها سزاوار است بر شترهاى راهوار سوار گشته و با تمام توان در پى آنها بر آييد.

1- جز به خدا اميد نبنديد.

2- از هيچ چيز جز گناههاى خود، واهمه به دل راه ندهيد.

3- هنگامى كه با پرسش از مطلبى كه نمى دانيد روبرو شديد از گفتن نمى دانم حيا نكنيد...از فراگيرى آنچه نمى دانيد، شرم به خود راه ندهيد بر شما باد به صبر و مقاومت... [ نهج البلاغه، حكمت 82]

جنس آسمانها

عن حبة العرنى قال: سمعت عليا عليه السلام ذات يوم يحلف: و الذى خلق السماء من دخان و ماء. [ بحارالانوار، ج 58، ص 104]
حبه عرنى مى گويد: شنيدم روزى على "عليه السلام" بدينگونه قسم مى خورد: به خدايى كه آسمان را از گاز و آب آفريد! و در خطبه 90 نهج البلاغه حضرت مى فرمايد: به آسمانهايى كه ماده اش دود و بخار بود فرمان داد تا قطعات آن، كه با هم فاصله داشتند بهم پيوسته و گرد آمدند.

على در قرآن

مردى به عمار ياسر گفت: آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته است؟ عمار گفت: كدام آيه.
او گفت: واذا وقع القول عليهم اخرجنالهم دابة من الارض... [ نمل /82] عمار گفت: به خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذايى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم، سپس همراه آن مرد خدمت على "عليه السلام" آمد و در حالى كه آن حضرت مشغول خوردن غذا بود به محضرش رسيدند هنگامى كه چشم امام "عليه السلام" به عمار افتاد فرمود: بيا، عمار آمد نشست و با امام غذا خورد آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست زيرا عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد. گويى قسم و قول خود را فراموش كرده بود، هنگامى كه عمار برخاست و با على "عليه السلام" خداحافظى كرد آن مرد رو به او كرد و گفت عجيب است تو سوگند يادكردى كه غذا نخوردى و...تا اينكه دابة الارض را به من نشان دهى؟ عمار گفت: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى. "يعنى منظور على "عليه السلام" است". [ تفسير نمونه]

/ 356