على و ابليس ملعون - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

على و ابليس ملعون

على "عليه السلام" مى فرمايد روزى در كنار خانه كعبه نشسته بدم پيرمردى قد خميده را ديدم با موهاى سفيد و بلند كه ابروان او بر چشمانش افتاده بود با عصايى بر دست و كلاهى قرمز و جامه اى پشمين، پيرمرد نزديك شد و در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه بر

ديوار كعبه تكيه زده بود نشست. سپس گفت: اى فرستاده خدا آيا مى شود در حق من دعا كنى و از درگاه خدا برايم طلب مغفرت كنى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پيرمرد كوشش تو فايده ندارد، اعمال تو تباه گشته و درخواست مغفرت در حق تو پذيرفته نخواهد شد. پيرمرد با سرافكندگى از محضر آن حضرت خارج شد و از راهى كه آمده بود بازگشت. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: يا على "عليه السلام" آيا او را شناختى؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: او همان ابليس ملعون است. على "عليه السلام"مى فرمايد با شنيدن اين جمله برخاستم و خود را به آن پيرمرد رساندم و با او درگير شدم و بر زمينش كوفتم و بعد بر سينه اش نشستم، با دستانم گلويش را به سختى مى فشردم تا او را هلاك كنم در همين حال او مرا به نام صدا زد و از من خواست كه دست از او بردارم و وى را به حال خود رها كنم. آنگاه گفت: فانى من المنظرين الى يوم الوقت الملعوم يعنى؛ مرا تا روز قيامت "معلوم" مهلت زندگى داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند سپس گفت: يا على به خدا سوگند من تو را بسيار دوست دارم "پس اين جمله را از من بگير و نگه دار" آن كس كه در مورد تو به دشمنى و خصومت برخيزد و از تو در دل خود كينه داشته باشد بايد در مشروعيت ولادت خود ترديد كند و مرا در كار پدر خود شريك به شمارد... على "عليه السلام" مى فرمايد: من از حرف او خنده ام گرفت و رهايش ساختم. [ بحارالانوار، ج 27، ص 148]

صديق واقعى

على "عليه السلام" مى فرمايد روزى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غار حرا ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد و تكان سختى خورد، حضرت به كوه اشاره فرمود و گفت: اى كوه آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر و صديقى كه شاهد اوست كس ديگرى نيست. حضرت مى فرمايد: ديدم كه كوه فورا ساكت شد و در جاى خود قرار گرفت و اطاعت خود را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشان داد. [ بحارالانوار، ج 10، ص 40]

ماموريتى شبانه

على "عليه السلام" مى فرمايد: در تاريكى شبى از شبهاى ظلمانى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسى را به دنبال من فرستاد و مرا احضار كرد، آنگاه فرمود: هم اينك شمشير خود را برگير و برفراز كوه ابوقبيس [ كوه ابوقبيس در مكه مكرمه مى باشد] برو و هر كه را بر قله آن يافتى هلاك گردان. على "عليه السلام" فرمود: من طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به راه افتادم و از كوه ابوقبيس بالا رفتم ناگهان مردى سياه چهره و مخوف با چشمانى به سان كاسه آتش در برابر من ظاهر شد. اما همين كه مرا با نام صدا كرد جلو رفتم و با يك ضربه شمشير او را دو نيم كردم در اين هنگام صداى فرياد و ناله بلندى شنيدم كه از ميان خانه هاى مكه برمى خاست، در بازگشت هنگامى كه به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شدم آن حضرت در منزل همسرش خديجه بود، من ماجراى مرد مقتول و فريادهاى همزمان را كه شنيده بودم براى آن حضرت باز گفتم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على "عليه السلام" مى دانى چه كسى را كشتى؟گفتم: خدا و رسول او آگاه ترند.

حضرت فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى، به خدا سوگند از اين پس هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند. [ بحارالانوار، ج 39، ص 186]

/ 356