قطب هستى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قطب هستى

حضرت على "عليه السلام" فرمود: در شب تولد نور پاك فاطمه عليهاالسلام، زلزله عظيمى در مكه اتفاق افتاد و سنگهاى بزرگى از كوه ابوقبيس جدا شد و بر زمينهاى پست و بلند مى غلطيدند و آن قدر اين زلزله ادامه داشت كه ابوطالب بر بالاى بلندى رفت و به خداوند عرض كرد:

الهى و سيدى اسالك بالمحمديه المحمودية و بالعلوية العالية و باالفاطمية البيضاء الا تفضلت على اهل التهامة بالرحمة و الرافته.

بدين ترتيب ابوطالب در پيشگاه خداوند به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على "عليه السلام" و فاطمه عليهاالسلام توسل جست از بركت نام ايشان همان لحظه زمين مكه آرام شد. [ رياحين الشريعه، ج 1، ص 58]

زنى جاسوس و خبررسان

زنى به نام ساره كه وابسته به يكى از قبائل مكه بود از مكه به مدينه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى؟ عرض كرد نه. حضرت فرمود: به عنوان مهاجرت آمده اى. گفت: نه فرمود: پس چرا آمده اى. گفت: شما اصل و عشيره ما بوديد و سرپرستان ما همه رفتند و من شديدا محتاج شدم آدم نزد شما تا عطايى به من بكنيد حضرت فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ "چون قبلا اين زن براى جوانها خوانندگى مى كرد" عرض كرد: بعد از جنگ بدر هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد. حضرت به فرزندان عبدالمطلب دستور داد لباس و مركب و خرج راه به او دادند و اين در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آماده فتح مكه مى شد در همين حال حاطب ابن ابى بلتعه كه از مسلمانان معروف و مجاهدان جنگ بدر بود. نزد ساره آمد و نامه اى به او بداد و گفت آن را به اهل مكه بده و 10 دينار پول و يك قواره پارچه نيز به او داد در نامه او اسرار و اطلاعات مربوط به جبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبنى بر فتح مكه بود. ساره نامه را بر داشته به قصد مكه حركت كرد. جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رساند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على "عليه السلام" و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثد را فرمان داد تا نامه را سريعا از آن زن بگيرند آنها حركت كردند و در همان مكانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بود به ساره رسيدند آنها نامه را از او خواستند او سوگند ياد كرد نامه اى نزد من نيست اثاث سفر او را تفتيش كردند چيزى نيافتند.

لذا همگى تصميم گرفتند كه برگردند ولى على "عليه السلام" مخالفت كرد و فرمود:نه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ما دروغ گفته و نه ما دروغ مى گوييم آنگاه شمشير خود را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور و گرنه بخدا سوگند گردنت را مى زنم ساره وقتى مسأله را جدى يافت نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد و آنها نامه را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورند. آنگاه حضرت حاطب را خواست و از او توضيح خواست او نيز علت اين عمل خود را گفت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را بخشيد. [ تفسير نمونه]

/ 356