دفاع از حريم پيامبر - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


دفاع از حريم پيامبر

روزى از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه 3 نفر از كافران به بتهاى خود سوگند خورده اند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در مسجد بعد از نماز جماعت صبح اين مطلب را به مردم اعلام كرد. آنگاه فرمود: چه كسى داوطلب مى شود به سوى آنها برود آنها را قبل از رسيدن به مدينه بكشد؟

مردم سكوت كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود گمان مى كنم پسر ابوطالب على "عليه السلام" در ميان شما نيست يكى از اصحاب گفت، يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على "عليه السلام" دچار تب شده لذا در نماز شركت نكرده است. به من اجازه بدهيد تا بروم و پيغام شما را به او برسانم. عامر به حضور على "عليه السلام" رفت و جريان را گفت. على "عليه السلام" از خانه بيرون آمد در حالى كه دو طرف پيراهنش، گردنش را پوشانده بود وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جريان چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطلب را گفت. آنگاه تأكيد فرمود: لازم است تا جلو آنها گرفته شود. على "عليه السلام" ضمن اعلام آمادگى اجازه خواست، برود لباس رزم خود را بپوشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لباس و شمشير و زره خود را به على "عليه السلام" داد و عمامه خود را بر سر على "عليه السلام" نهاد و شمشير به دستش داد اسب خود را نيز آورد و على "عليه السلام" را بر آن سوار كرد و به سوى آن 3 نفر فرستاد.

3 روز از رفتن على "عليه السلام" گذشت و هيچ خبرى هم از ناحيه جبرئيل نرسيد. فاطمه عليهاالسلام نگران شد دست حسن و حسين "عليه السلام" را گرفت و نزد پدر رفت و عرض كرد: پدر تصور مى كنم اين دو كودك يتيم شده اند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين سخن بى اختيار گريه كرد. سپس به مردم فرمود: هر كس خبر از على "عليه السلام" بياورد او را به بهشت مژده مى دهم. مردم در جستجوى على "عليه السلام" رفتند تا اينكه عامر خبر سلامتى على "عليه السلام" را آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به استقبال على "عليه السلام" رفت ديد آن حضرت در حالى كه دو اسير و يك سر بريده و سه شتر و سه اسب با خود دارد به سمت مدينه مى آيد. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على "عليه السلام" فرمود: دوست دارى من شرح سفر تو را بگويم يا خود مى گويى؟

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خودت شرح بده تا گواه بر قوم گردى حضرت على "عليه السلام" عرض كرد: آن 3 نفر در بيابان مى آمدند وقتى مرا ديدند فرياد زدند تو كيستى گفتم: من على پسر ابوطالب پسر عموى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشم. آنها گفتند: ما كسى را به عنوان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى شناسيم و براى ما هم فرقى نمى كند كه ترا بكشيم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را صاحب اين سر بريده به شدت به من حمله كرد پس از رد و بدل شدن ضربه هايى باد سرخى وزيد و آنگاه صداى تو را يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از ميان آن باد شنيدم كه فرمودى زره او را از ناحيه گردن كنار زدم رگ گردنش را بزن من هم زدم سپس باد زردى وزيد صداى تو را از ميان آن شنيدم كه فرمودى زره را از رانش كنار زدم بر ران او بزن و من نيز به ران او زدم آنگاه سر او را جدا كردم. وقتى كه او را كشتم رفقاى او تسليم شدند و گفتند: اين رفيق ما را كه تو كشتى با هزار سواره حريف بود اكنون ما تسليم تو هستيم ولى ما را نكش ما شنيده ايم محمد صلى الله عليه و آله و سلم شخصى مهربان و دلسوز است ما را زنده نزد او ببر تا او حكم كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على "عليه السلام"، صداى اولى كه در نبرد خود شنيدى صداى جبرئيل بود و صداى دوم صداى ميكائيل بود حالا يكى از آنها را بياور. على "عليه السلام" يكى از آن دو اسير را آورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بگو لا اله الا الله او در پاسخ گفت: گفتن كلمه كوه ابوقبيس براى من بهتر از آن است كه اين كلمه را بگويم، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على "عليه السلام" فرمود: او را كنارى ببر و بعد گردنش را بزن. على "عليه السلام" فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را اجرا كرد سپس نوبت اسير دومى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: بگو لا اله الا الله او گفت: مرا نيز به رفيقم ملحق كنيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على "عليه السلام" فرمود: او را نيز ببر و گردنش را بزن، در اين ميان جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين شخص را نكش زيرا داراى دو خصلت نيكوست: 1- در ميان قوم خود سخاوت دارد. 2- او داراى اخلاق نيكوست. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على "عليه السلام" فرمود: دست نگهدار كه جبرئيل اينگونه مى گويد. آن مشرك وقتى از علت تأخير قتل خود مطلع شد، گفت: آرى سوگند به خدا هيچ گاه با داشتن برادرى مالك يك درهم نشده ام يعنى پولى پس انداز نكرده ام بلكه هر چه يافتم به بستگانم دادم و هيچ گاه در ميدان جنگ پشت به جنگ ننموده ام و من گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز فرمود: هذا ممن جره حسن خلقه وسخاوئه الى جنات النعيم. اين شخص از آن افرادى است كه حسن خلق و سخاوتش او را به بهشت پرنعمت كشاند. [ خصال شيخ صدوق]




  • نقش حب خاندان، بر لوح جان بايد نگاشت



  • مهر، مهر حيدرى بر دل چو ما بايد زدن



  • [ شاه نعمت الله ولى ]

/ 356