ارتحال حامى پيامبر - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ارتحال حامى پيامبر

هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار حضرت على "عليه السلام" در اواخر سال دهم بعثت از دنيا رفت على "عليه السلام" به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و به او خبر داد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين حرف فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را فرا گرفت، به على "عليه السلام" فرمود: برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى مرا خبر كن. على "عليه السلام" اين دستورات را انجام داد وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كنار جسد ابوطالب "عليه السلام" آمد و چشمش به تابوت افتاد سخت متأثر گرديد و قطرات اشك از چشمانش سرازير شد و خطاب به ابوطالب گفت تو به خوبى صله رحم كردى و به جزاى خير نائل شدى سرپرستى از كودك يتيم كرى و او را بزرگ نمودى و از بزرگ حمايت و يارى كردى، پس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود: لا شفعن لعمى شفاعة بها الثقلين؛ قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جن و انس از آن تعجب كنند. [ الغدير، ج 7، ص 386]

على مبين حدود الهى

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على "عليه السلام" را به فرماندهى لشكرى به يمن فرستاد. هنگام بازگشت على "عليه السلام" براى ملاقات پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم عزم مكه كرد در نزديكى هاى مكه فردى را به جاى خويش به سرپرستى لشكر اسلام گذاشت و خود براى گزارش د سفر زودتر به سوى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شتافت آن شخص لباسهاى حله را كه على "عليه السلام"همراه آورده بود در بين لشكريان تقسيم كرد تا با لباسهاى نو وارد مكه بشوند وقتى كه على "عليه السلام" برگشت و اين منظره را ديد به اين عمل اعتراض كرد، فرمود: آنها نبايستى قبل از آنكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسب تكليف كنند درباره اشياء و غنائم كه از آن بيت المال بود تصرفى كنند، از اين رو على "عليه السلام" دستور داد تا حله ها را از تن خود بيرون كنند و آنها را تحويل دهند تا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خودشان درباره آنها تصميم بگيرد لشكريان على "عليه السلام" از اين دستور امام ناراحت شدند لذا وقتى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند فورا از خشونت امام على "عليه السلام" در مورد حله ها شكايت كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مردم از على "عليه السلام" شكوه كنيد بخدا سوگند او در راه خدا شديدتر از اين است كه كسى درباره وى شكايت كند [ جاذبه و دافعه على، ص 108]

على خنثى كننده توطئه

در آغاز بعثت، مشركان همواره در صدد آزار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند، حتى تصميم گرفتند كه آن حضرت را به قتل برسانند وى وجود بنى هاشم "قبيله پيامبر" مانع مى شد كه آنها آن حضرت را بكشند مثلا ابولهب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه مشرك بود، ولى حاضر نبود كه برادر زاده اش حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند. همسر ابولهب بنام ام جميل به مشركان قول داد كه در فلان روز "مثلا روز يكشنبه" شوهرم را در خانه مى نشانم و سرگرم مى كنم تا از بيرون خانه كاملا غافل بماند، آنگاه شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در غياب شوهرم بكشيد. روز يكشنبه فرا رسيد، ام جميل شوهرش را در خانه با نوشيدنيها و خوراكيها و قصه گوييها سرگرم كرد مشركان در بيرون رد صدد اجراى طرح قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر آمدند.

ابوطالب كه در ظاهر در صف مشركان بود و در باطن ايمان، به خداوند داشت و بطور تاكتيكى رفتار مى كرد از جريان اطلاع يافت، فورى به پسرش على "عليه السلام" "كه كودكى حدود 13 ساله بود" فرمود: به خانه عمويت ابولهب برو اگر در خانه بسته بود در را بزن هر گاه باز كردند وارد خانه شو و اگر باز نكردند در را بشكن و وارد خانه شو و نزد ابولهب برو و بگو پدرم گفت: ان امرءا عينه فى القوم فليس بذليل؛ كسى كه عمويش "مثل تو" رئيس قوم باشد، خوار نخواهد شد. على "عليه السلام" به سوى خانه ابولهب روانه شد، ديد در خانه بسته است در را زد كسى در را باز نكرد در را فشار داد تا شكست آنگاه وارد خانه شد و نزد ابولهب رفت، ابولهب تا على "عليه السلام" را ديد گفت: برادرزاده چه خبر؟ على "عليه السلام" فرمود: پدرم گفت: كسى كه عمويش "مثل تو"رئيس قوم است خوار نخواهد شد ابولهب گفت: پدرت راست مى گويد: مگر چه شده، على "عليه السلام" فرمود: مى خواهند برادرزاده ات محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند و تو غذا مى خورى و نوشابه مى نوشى؟ احساسات ابولهب به جوش آمد و برخاست و شمشيرش را برداشت تا از خانه بيرون بيايد ام جميل سر راه او را گرفت ابولهب بسيار عصبانى بود سيلى محكمى به صورت ام جميل زد كه چشم او لوچ گرديد و تا آخر عمر لوچ بود، آنگاه ابولهب از خانه بيرون آمد، وقتى كه مشركان او را شمشير بدست ديدند و آثار خشم را در چهره اش مشاهده كردند نزد او آمده، گفتند چه شده كه ناراحتى؟ ابولهب گفت: شنيده ام شما تصميم گرفته ايد برادرزاده ام را بكشيد واللات و العزى لقد هممت ان اسلم ثم تنظرون ما اصنع؟ سوگند به دو بت لات و عزى تصميم گرفته ام قبول اسلام كنم سپس مشاهده خواهيد كرد كه با شما چگونه رفتار مى نمايم. مشركان ديدند اسلام آوردن ابولهب خيل گران تمام مى شود به دست و پاى او افتاده و عذر خواهى كردند و سرانجام ابولهب آرام گرفت و از تصميم خود منصرف شد و به خانه اش بازگشت. [ روضه كافى، ص 277]

/ 356