يا على زبانش را قطع كن - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يا على زبانش را قطع كن

روزى عرب بيابان نشينى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد؛آيا تو از جهت پدر و مادر بهترين ما و بزرگوارترين فرزندان پدران ما و در عصر جاهليت و اسلام رئيس ما نبودى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشمگين شد و فرمود: اى اعرابى جلو زبانت چند پرده دارد؟ عرض كرد: دو تا؛ لب ها و دندانهايم، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پس در دو پرده تو خاصيتى نيست، كه تندى اين زبانت را از ما بگيرد؟ آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: توجه داشته باش كه به احدى در دنيا چيزى داده نشده كه براى آخرتش زيان ول و رها شده باشد. بعد آن حضرت رو به على "عليه السلام" نموده و فرمود: يا على برخيز فاقطع لسانه؛ پس زبانش را قطع كن مردم گمان بردند كه على "عليه السلام" زبان او را خواهد بريد ولى برخلاف انتظار آنان، حضرت على "عليه السلام" چند درهم به او داد. [ معانى الاخبار، ج 1]

ولى خدا كيست؟

روزى ابوذر به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: اى مرد شب گذشته در خواب صحنه اى ديدم كه تاكنون چنين چيزى را نديده بودم. گفتند: در خواب چه ديدى؟ گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نزديك خانه اش ديدم كه شبانه بيرون آمد و دست على "عليه السلام" را گرفته بود با هم به قبرستان بقيع رفتند من هم آن دو بزرگوار را زير نظر گرفته و از فاصله دورترى به دنبالشان رفتم به سوى بقيع رفتند تا به محل قبرهاى مكه رسيدند سپس آن حضرت به آرامگاه پدر خود رسيد و نزديك آن دو ركعت نماز خواند ناگاه قبر شكافته شد و در همين حال عبدالله را ديدم كه نشسته و مى گويد: گواهى مى دهم كه معبود جز الله نيست و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر اوست. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت، پدرم ولى تو كيست؟ عبدالله گفت: پسرم ولى چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين على ولى است. عبدالله فورا گفت: گواهى مى دهم كه على "عليه السلام" ولى من است. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: پس به بوستان خودت بازگرد.

سپس بر سر آرامگاه مادرش د آمنه برگشت و همان عملى را كه نزد قبر پدرش انجام داده بود تكرار كرد ناگاه قبر شكافت بى درنگ آمنه گفت: شهادت مى دهم معبود جز الله نيست و تو پيامبر و فرستاده خدايى. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت: مادرم ولى تو كيست؟ پاسخ داد پسرم ولايت چيست؟ فرمود: آن ولايت "اشاره به حضرت على "عليه السلام"" على بن ابيطالب "عليه السلام" است. آمنه فورا گفت و البته على ولى من است. سپس فرمود: به آرامگاه و گلزار خودت بازگرد، وقتى سخن ابوذر به اينجا رسيد به او گفتند، تو دروغ مى گويى و با او دست به گريبان شدند و كتكش زدند آنگاه مردم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امروز دروغى بر تو بسته شد فرمود، چه بود؟ گفتند: ابوذر درباره تو چنين و چنان نقل كرده. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آسمان نيلگون هنوز بر سر كسى سايه نيفكنده و به روى زمين غبار آلود كسى گام برنداشته كه راستگوتر از ابوذر باشد. [ معانى الاخبار، ج 1]

جنگ على در وادى يابس

على "عليه السلام" در جنگ با كفار وادى يابس ابتدا جنگ را شروع ننمود تا آنكه خورشيد طلوع كرد وقتى روز شد، على "عليه السلام" به پرچمداران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، فرمود: پرچمها را بلند كنيد .وقتى پرچمها بلند شد و مشركان آن پرچمها را ديدند؛ شناختند، به همديگر گفتند، اين دشمن شماست كه شما در طلب او بوديد اينها محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او هستند، غلامى از مشركان كه بدترين و كافرترين آنان بود. بيرون آمد و به اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين ندا داد: اى اصحاب ساحر دروغگو كدام يك از شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستيد او بايد خود را به من نشان دهد. على "عليه السلام" به سوى او رفت و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند، تو ساحر دروغگو هستى، محمد صلى الله عليه و آله و سلم حق را از جانب حق آورد. غلام گفت: تو كيستى فرمود: من على بن ابيطالب برادر زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پسر عمو و همسر دختر او هستم. غلام گفت: آيا تو داراى چنين منزلت و مقامى در نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستى؟ فرمود: آرى. غلام گفت: پس تو و محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر يك دين واحد هستيد و برايم فرقى نمى كند كه ترا ببينم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را. آنگاه غلام به سوى على "عليه السلام" دئويد در حالى كه رجزى به اين مضمون مى خواند:

اى على، تو شير درنده اى را ديدى كه در چنگال او احدى آرام نمى گيرد و شيرى از مردان خثعم را كه آئين محكمى را يارى مى كند. هر كه مرا ببيند، غلامى را ديده كه درندگان بر او رو آورند و او سالم نمى ماند. على "عليه السلام" نيز در پاسخش چنين فرمود:

و تو آن شير هاشمى را مى بينى كه دلير و بى باك است من على هستم كه به خثعم نشان خواهم داد كه به هر حركت شمشيرم خون مى ريزد و هر زننده اى را مى كشم آنگاه هر يك بر اسب سوار شدند و شروع به جنگ با شمشير كردند. حضرت على "عليه السلام" تنها يك ضربه به او زد و او را كشت. آنگاه على "عليه السلام" فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند؟ برادر آن غلام مقتول آمد در حالى كه مى گفت: قسم به بتهاى بزرگ لات و عزى كه من به هنگام جنگ بسيار با حوصله هستم هر كس با من بجنگد انواع دردها را به او مى چشانم. على "عليه السلام" فرمود:

" بالله ربى اننى لا قسم , قسم حق ليس فيه ما ثم , انكم من شرنا لن تسلموا "
يعنى، من به پروردگارم قسم مى خورم قسم حقى كه در اداى آن معصيتى نيست

كه شما از حمله ما سالم نمى ماليد آنگاه هر دو سوار بر اسب خود شده به پيكار رو آوردند على "عليه السلام" ضربه اى زد و او را هم به آتش جهنم فرستاد. حضرت فرمود: آيا كسى هست كه با من مبارزه كند؟ آنگاه حارث بن مكيده كه رئيس، آن قوم بود و با 500 سوار برابر مى كرد آمد و گفت: حتما لات مرا يارى مى دهد و به هر شمشيرى حلقى را پاره مى كنم و به هر ضربه اى گردنى مى زنم. على "عليه السلام" فرمود: به خدا قسم شما را با شمشير برنده ام از محمد صلى الله عليه و آله و سلم دور مى كنم...

آنگاه على "عليه السلام" با ضربه اى او را هم به آتش جهنم فرستاده و باز فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند. پسر عموى حارث بن مكيده كه عمروبن فتاك نام داشت، آمد و گفت: من عمرو، و پدرم فتاك است. شمشير به دستم، و سر هر كس كه حرمتمان را هتك كند مى برم. على "عليه السلام" ضمن جواب او را هم به جهنم واصل كرد. على "عليه السلام" تمامى جنگجويان آنان را كشت و آنان را به اسارت برد و اموالشان را گرفت و اسيران آنها را نزد رسول خدا آورد. [ تفسير فرات، ص 593؛ بحارالانوار، ج 21، ص 84]

/ 356