جبرئيل خدمتگذارى او را مى كند - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


جبرئيل خدمتگذارى او را مى كند

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود: به حضور على "عليه السلام" برويد تا به شما خبر بدهد جريان "عجيبى" را كه ديشب براى او اتفاق افتاده من نيز به دنبال شما مى آيم. ابوبكر و عمر به حضور على "عليه السلام" آمدند، على "عليه السلام" به ابوبكر فرمود: آيا خبر تازه اى داريد؟ ابوبكر گفت: نه. آنچه اتفاق افتاده خير باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من و عمر فرمود: نزد شما بياييم و از حادثه اى كه شب گذشته براى شما رخ داده به ما خبر دهى، در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز وارد شد وقتى كه على "عليه السلام" را ديد فرمود: حادثه شب گذشته را كه براى تو اتفاق افتاد براى ابوبكر و عمر بيان كن! على "عليه السلام" فرمود: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از بيان آن حيا دارم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، فرمود: ان الله لا يستحيى من الحق خداوند از حق گويى حيا نمى كند. آنگاه امام على "عليه السلام" حادثه شب
گذشته را چنين بيان كرد: احتياج به غسل پيدا كردم براى غسل در جستجوى آب شدم آب نيافتم و ترس آن داشتم كه نماز صبح من قضا شود، حسن "عليه السلام" را به راهى و حسين "عليه السلام" را به راهى ديگر باى يافتن آب روانه كردم آب بدست نيامد و سخت اندوهگين شدم، در اين هنگام ديدم سقف خانه باز شد و سطلى از آب به پايين آمد كه حوله اى روى آن بود. وقتى آن سطل در زمين قرار گرفت حوله را از روى آن رد كردم آب در آن يافتم با آن آب غسل كردم و نماز خواندم. سپس آن سطل همراه حوله بالا رفت و شكاف سقف به هم پيوست. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سطل از بهشت آمده بود و آب آن از نهر كوثر بود. حوله نيز از استبرق ديباى بهشتى بود، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ابوبكر و عمر و انس بن مالك خطاب به على "عليه السلام"فرمود: من مثلك يا على فى ليلة و جبرئيل يخدمه، اى على چه كسى همانند توست كه در شب جبرئيل خدمت گذارى او مى كند. [ مناقب ابن مغازلى شافعى، ص 94]

جنگ ذات السلاسل

مردم وادى يابس عده اى حدود دوازده هزار نفر جنگجو و سوار كار را بسيج كردند و با هم پيمان بستند كه تا آخرين نفرشان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على "عليه السلام" بجنگند تا با اين شكل رسم بت پرستى را مانند قبل از اسلام برقرار كنند. جبرئيل، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از تصميم آنها با خبر كرد و به آن حضرت گفت: ابوبكر را با چه را هزار سوار كار آزموده از مهاجر و انصار به سوى آنان بفرست. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منبر رفت و قضيه اخبار جبرئيل را به مردم گفت سپس فرمود: براى روز دوشنبه آماده حركت شوند، در موقع حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تا ابتداء اسلام را بر دشمنان عرضه نكرده اند جنگ را شروع نكنند. اگر آنها اسلام را پذيرفتند كه جنگ نكنند در غير اين صورت آنقدر بجنگند تا همه را كشته و مردان آنها را اسير و اموالشان را به تصرف خود در آورند.

ابوبكر پس از مواجهه با دشمن با كوچكترين تهديد آنها، از جنگ منصرف شد و به مدينه برگشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود: با دستور من مخالفت كردى و آنچه را كه
به تو امر كرده بودم انجام ندادى بخدا قسم تو در اين باره معصيت مرا مرتكب شدى خالقت امرى و لم تفعل ما امرتك و كنت لى و الله عاصيا فما امرتك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجددا به منبر رفت و به مردم فرمود: من به ابوبكر امر كردم كه با آن گروه در صورت نپذيرفتن اسلام بجنگند اما وقتى او با صد نفر از آنان برخورد كرد ترس در دلش راه يافت و فرمان مرا ناديده گرفت. اكنون جبرئيل از ناحيه خداوند به من فرمان مى دهد كه عمر را بجاى ابوبكر بفرستم، پس اى عمر تو نيز با چهار هزار سرباز برو،مانند برادرت ابوبكر رفتار نكن. چرا كه او خدا و مرا نافرمانى كرد، ماجراى عمر نيز مانند ابوبكر گذشت و از ديدن آن قوم گمراه نزديك بود قلبش از جا كنده شود و از مقابل دشمن فرار كرد.

جبرئيل خبر بازگشت عمر را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به منبر رفت و مردم را در جريان عمل خلاف عمر گذاشت و فرمود: عمر با اين كار خدا را در عرش مخالفت كرد و با دستور من مخالفت كرد و به رأى خود عمل نمود خدا رأى و انديشه ات را زشت دارد يا عمر عصيت الله فى عرشه و عصيتنى و خالفت قولى و عملت برايك الا قبح الله رايك سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اكنون جبرئيل به من امر كرده كه على "عليه السلام" را با اين گروه از مسلمين به سوى آنان بفرستم، على "عليه السلام" حركت كرد، و از راهى كه غير از دو گروه قبلى برگزيدند رفت، تا به نزديكى وادى يابس رسيدند بطورى كه دو سپاه همديگر را مى ديدند. آن حضرت به يارانش فرمان توقف داد. صد نفر از سپاه دشمن همانند دفعات قبل "در زمان ابوبكر و عمر" جلو آمدند و از نام و نشان لشكر مسلمين پرسيدند آن حضرت فرمود: من على ابن ابيطالب پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و برادر و فرستاده او به سوى شما هستم، شما را دعوت مى كنم كه شهادت به يگانگى خداوند و اينكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست بدهيد تا هر آنچه براى ماست براى شما هم باشد. آنها گفتند ما تو را مى خواستيم و در جستجوى تو بوديم.

سخن تو را شنيدم آماده جنگ سختى باش و بدان كه ما كشنده تو و يارانت هستيم... على "عليه السلام" به آنها فرمود: واى بر شما مرا به واسطه جمعيت و تعداد خود تهديد كرده و مى ترسانيد... هر دو گروه به سپاه خود برگشتند چون تاريكى شب همه جا را
فرا گرفت آن حضرت به لشكر خود دستور داد كه به چهارپايان خود رسيدگى نمايند و اسبها را براى سوارى آماده و زين بگذارند چون صبح طالع شد نماز صبح به سرعت خوانده شد سپس بر لشكر يابس حمله بردند و آنها هيچ نفهميدند تا اينكه صداى پاى اسبان را شنيدند و هنوز همه لشكريان على، با سپاه دشمن درگير نشده بودند كه جنگجويان كشته و فرزندانشان اسير شدند.

حضرت على "عليه السلام" طبق دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عمل نمود و با اسرا و اموال آنها بسوى مدينه برگشت. جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى على "عليه السلام" و مسلمين را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داد. حضرت على "عليه السلام" به محض ديدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مركب پايين آمد و رسول خدا نيز فرود آمد مسلمانان مدينه نيز همه با دين على "عليه السلام" به تبعيت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پياده شدند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان دو چشمان على "عليه السلام" را بوسيد.
امام صادق "عليه السلام" فرمود: غنايمى كه در اين جهاد به دست آمد در هيچ يك از جهادها نصيب مسلمين نشد مگر در جنگ خيبر آن هم به دست اميرالمؤمنين "عليه السلام" و كشتن مرحب يهودى. [ كتاب و العاديات]

/ 356