هدايتگر راستى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هدايتگر راستى

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست على "عليه السلام" را براى داورى به سوى مردم يمن بفرستد. حضرت على "عليه السلام" عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آيا مى خواهى مرا به سوى يمن براى داورى و قضاوت بفرستى با اينكه من جوانى هستم كه به همه داورى ها آگاهى ندارم؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به على "عليه السلام" فرمود: نزديك بيا، او نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست خود را بر سينه على گذارد و گفت: خدايا دل على "عليه السلام" را راهنمايى كن و زبانش را استوار فرما.على "عليه السلام" مى فرمايد: پس از اين دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم "آنچنان در داورى ها قوى شدم كه" سوگند به خدا در هيچ داورى بين دو نفر شك نكرد 'فوالذى نفسى بيده ما شككت فى قضاء اثنين'. [ اعلام الورى، ص 137]

روح متحد

شخصى بنام عمروبن شاس در يمن همراه على "عليه السلام" بود. او پيش خود توهم كرده بود كه على "عليه السلام" در موردى به او بى مهرى كرده. لذا هنگامى كه به مدينه آمد به هر كس مى رسيد مى گفت: على "عليه السلام" به من جفا كرد، تا اينكه روزى به مسجد مدينه آمد و در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در آنجا بود نشست. وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را ديد به او فرمود: اى عمروبن شاس مرا آزار دادى. عمرو گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پناه مى برم به خدا و پناه مى برم از اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را آزرده باشم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من آذى عليا فقد آذانى كسى كه على را بيازارد مرا آزرده است... [ اعلام الورى، ص 137]

چهار اسب يمنى

هنگامى كه حضرت على "عليه السلام" از مأموريت يمن به مدينه بازگشت به حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد چهار اسبى را كه همراه خود آورده بود به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اهدا نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على "عليه السلام" فرمود: آنها را با ذكر نامشان براى من مشخص كن. على "عليه السلام" فرمود: آن ها داراى رنگهاى مختلف هستند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا در ميان آنها اسبى هست كه پيشانى و زانوها و پاهايش سفيد باشد؟ على "عليه السلام" عرض كرد آرى. يكى از آنها سرخ رنگ متمايل به زرد است و پيشانى و زانوها و پاهايش سفيد مى باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آن را براى من نگهدار. على "عليه السلام" عرض كرد دو رأس آنها قرمز تيره رنگ هستند و همان سفيدى پيشانى و زانوها و پاها را نيز دارند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آنها را به دو پسرت بده. على "عليه السلام" عرض كرد چهارمى آنها اسب يك رنگ و سياه است. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آن را بفروش و پول آن را در مخارج زندگى خود صرف كن... [ فروع كافى]

مير ميدان جانبازى

در آغاز جنگ احد، طلحة بن ابى طلحه از قبيله بنى عبدالدار نخستين پرچمدار دشمن بود كه به ميدان آمد و مبارز طلبيد، او در شجاعت آنگونه بود كه به قوچ گردان دشمن ناميده مى شد. امام على "عليه السلام" در برابر او رفت ولى او شمشيرى به سوى على "عليه السلام" فرود آورد. على "عليه السلام" آنرا با سپرش رد كرد و سپس با شمشير بر دوران پاى او زد كه هر دو آنها قطع گرديد و به هلاكت رسيد، بعد از او برادرش ابوسعيد بن ابى طلحة پرچم كفر را برداشت و به ميدان آمد. على "عليه السلام" او را نيز كشت، بعد از او عثمان بن ابى طلحه پرچم كفر را بدست گرفت و به ميدان آمد. على "عليه السلام" او را نيز كشت، بعد از او عثمان بن ابى طلحه پرچم كفر را بدست گرفت و به ميدان آمد. على "عليه السلام" او را نيز كشت. بعد از او حرث بن ابى طلحه به ميدان آمد. على "عليه السلام" او را نيز به هلاكت رساند، بعد از او ابوعزيز بن عثمان به ميدان تاخت، على "عليه السلام" او را نيز به خاك سياه مرگ انداخت بعد از او عبدالله بن ابى جميله و سپس ارطاة بن شرجيل به ميدان آمدند كه جملگى بدست شير خدا حيدر كرار "عليه السلام" كشته شدند و در آخر غلام اين قبيله "بنى عبدالدار" بنام صواب به ميدان آمد. على "عليه السلام" اول دست راست او را قطع كرد تا اينكه پرچمش به زمين افتاد او پرچم را به دست چپ خود گرفت، على "عليه السلام" دست چپش را نيز جدا كرد. صواب با همان دستهاى بريده پرچم را به خود چسبانيد و گفت: اى قبيله بنى عبدالدار آيا حقى را كه بر من داشتيد ادا كردم؟ على "عليه السلام" هم ضربتى بر فرق سرش زد، او نيز به پرچمداران ملحد قبلى ملحق شد. در اين هنگام دختر عبقر حارثيه پرچم را برداشت و به ميدان آمد كه از اين پس بود كه جنگ بصورت دست جمعى و گروهى شروع شد. لذا در ابتداى جنگ احد دلاوريهاى على "عليه السلام" آن چنان بر دشمن ضربه وارد ساخت كه صداى گريه زنان دشمن از همه جا به گوش مى رسيد. [ كحل البصر، ص 88]

/ 356