بهترين خوبى ها - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




بهترين خوبى ها

على "عليه السلام" مى فرمايد: بين من و عباس و عمر بحث در اين موضوع بود كه بهترين خوبيها كدام است؟ من گفتم: بهترين خوبيها آن است كه در پرده و پنهان از همه انجام گيرد. عباس گفت: بهترين خوبيها آن است كه كار خوب در چشم صاحبش كوچك باشد و از آفت عجب محفوظ بماند، عمر عقيده داشت بهترين صفت در ميان خوبى ها آنست كه با سرعت صورت بگيرد، در اين بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر ما وارد شد و فرمود: در ميان خوبيها آنكه از همه بهتر است آن است كه هر سه صفت را دارا باشد، يعنى: هم پنهانى و دور از انظار و هم كوچك در ديد عامل و برهنه از عجب و هم با سرعت و شتاب تحقق پذيرد. [ نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 270]

رحمت الهى آمد

على "عليه السلام" مى فرمايد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد قبا نشسته بود و جمعى از اصحاب گرد او حلقه زده بودند در اين حال من وارد مسجد شدم، تا نگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من افتاد چهره اش شكفته شد و خنده بر لبهايش نشست به طورى كه برق سفيدى دندانهايش را ديدم. سپس فرمود: على "عليه السلام" نزد من بيا. على "عليه السلام" نزديكتر بيا و پيوسته از من مى خواست تا هر چه بيشتر به او نزديك تر شوم من هم آنقدر پيش رفتم تا اينكه زانوهايم به زانوى مبارك او چسيد. سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:اى گروه اصحاب با آمدن برادرم على بن ابيطالب "عليه السلام" لطف و رحمت الهى شامل جان شما گشته است على "عليه السلام" از من است و من از على ام. جان او جان من و سرشت او از سرشت من است. [ غاية المرام، ص 293]

محبوب خدا

على "عليه السلام" مى فرمايد: يك روز كه به آب نياز داشتم به قصد تطهير به منزل آمدم هر چه صدا كردم حسن، حسين "عليه السلام" و فضه را هيچ كس جوابم را نداد. دريافتم كه كسى در منزل نيست به ناگه صدايى از پشت سرم شنيدم كه مرا به نام خواند: يا اباالحسن، عموزاده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، من سر برگرداندم اما چيزى نديدم، يك مرتبه متوجه سطلى از طلا كه پر از آب زلال بود شدم كه حوله اى نيز بر آن آويخته بود، نخست حوله را برداشتم و بر دوش راستم گذاشتم آنگاه دستى بر آن رساندم كه ناگهان آب در دستانم جارى شد و از آن وضوى كاملى ساختم، همين كه نياز به آبم برطرف شد، سطل نيز ناپديد شد و من نفهميديم چه كسى آن را پس گرفت، شگفتا كه آب در نرمى مانند كرده و در طعم و شيرينى همچون عسل و در خوش بويى همانند مشك بود، در اينجا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبسمى فرمود و آن حضرت را در آغوش كشيد و ميان ديدگانش را بوسيد آنگاه فرمود: اباالحسن "عليه السلام" مژده باد بر تو آن سطل و آب و حوله كه ديدى همه از بهشت و فردوس برين بود. در شگفتم از مردمى كه مرا به خاطر محبت و علاقه اى كه به تو دارم سرزنش مى كنند در حالى كه خداى متعال و فرشتگان او بر فراز آسمان تو را دوست دارند. [ بحارالانوار، ج 39،ص 16]

دست من و تو يكى ست

على "عليه السلام" مى فرمايد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از من خواست كه دست خود را بر پستان
گوسفندى كه شير آن خشك شده بود بكشم تا بدان وسيله شير در پستان حيوان آيد،به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردم: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شما چنين كنيد كه اين كار از شما سزاوارتر است حضرت فرمود: اى على "عليه السلام" كار تو كار من است. آنگاه من دست خود را بر پستان آن حيوان كشيدم فورا شير در رگهاى پستان گوسفند جريان يافت. قدرى از شير آن دوشيدم و حضرت ميل فرمود: در اين بين پير زنى سر رسيد كه اظهار تشنگى مى كرد از همان شير او را هم سيراب كردم. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: من در مقام دعا از خداى متعال خواسته ام كه دست تو را مبارك گرداند و خدا نيز چنين كرده است. [ خصال، ص 688]

/ 356