عاشق بى نظير پيامبر - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عاشق بى نظير پيامبر

على "عليه السلام" مى فرمايد: در روز جنگ احد كه مردم از اطراف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پراكنده گشتند من آن روز به قدرى براى آن حضرت ناراحت و پريشان گشتم كه سابقه نداشت. حال من، مانند حال كسى بود كه بر جان خود تسلط و اختيارى ندارد.

پيش روى حضرت با دشمنان مهاجم مى جنگيدم و آنها را از اطراف وى پراكنده مى ساختم، تا اينكه پس از گذشت لحظاتى به عقب بازگشتم تا از حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبرى بگيرم. اما هر چه جويا شدم خبرى نيافتم "نگران شدم" با خود گفتم:
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به كجا ممكن است رفته باش؟! احتمال فرار كه در حق وى منتفى است، احتمال شهادت هم در بن نيست، چون حضرت اگر شهيد شده بود بايد در ميان كشته ها ديده مى شد.

سپس راهى جز ين باقى نمانده كه او را به سوى آسمانها برده باشند و ما را از نعمت وجود او محروم كرده باشند على "عليه السلام" مى فرمايد: از شدت ناراحتى غلاف شمشيرم را شكستم و با خود گفتم: حال كه چنين است به تلافى فقدان وجود نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم.
آنگاه خود را به درياى دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم. با فرار دشمن محوطه اى جلوى من باز شد ناگهان ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با حال ضعف و بيهوشى نقش بر زمين افتاده است.
"معلوم شد كه آن حضرت در تمام اين مدت زير دست و پاى دشمن بوده است" به


جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم نگاهى به من كرد و فرمود: على! مردم چه كردند؟

گفتم: به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسليم كردند و خود گريختند.
در اين بين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم متوجه حمله گروهى از سپاه دشمن شد كه قصد داشتند غافلگيرانه به او يورش ببرند، لذا فرمود: على!آنان را از من دور كن [ ابن ابى الحديد مى نويسد: آن دسته اى كه هجوم آوردند بالغ بر پنجاه نفر بود و على "عليه السلام" درحالى كه پياده بود همه ى آنها را متفرق ساخت اما آنها اين كار را بارها تكرار كردند و على "عليه السلام" هر بار به دفاع از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى پرداخت] من به جانب آنها حمله كردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر يك از آنها به سويى گريختند سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على! آيا صداى رضوان را كه در آسمان در مدح و ستايش تو سخن مى گويد را نمى شنوى؟ او هم اينك بانك برداشته و مى گويد: شمشيرى جز شمشير على نيست و جوانمردى جز على نيست [ ارشاد، ج 1 و اعلام الورى، ج 1 و بحارالانوار، ج 20]

شمشير شكسته، معجزه نبوى

على "عليه السلام" مى فرمايد: در بحبوحه جنگ احد شمشيرم دو نيم شد از ميدان نبرد بازگشتم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده و عرض كردم:
اى فرستاده خدا! انسان چاره اى ندارد جز اينكه با شمشير بجنگد ولى شمشير من شكست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به اطراف خود انداخت، آنگاه چشمانش به شاخه خشكيده نخلى افتاد كه در كنارى افتاده بود.
آن شاخه نخل را برگرفت و تكانى داد، كه ناگهان به شمشيرى مبدل شد و آن را به من داد. و اين همان شمشيرى است كه ذوالفقار نام گرفت. آن را بر كسى فرود نياوردم جز آنكه او را دو نيم ساختم. [ بحارالانوار، ج 20]




/ 356