بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سؤال مىكرد. «عمر» به سراغ او فرستاد در حالى كه قبلا شاخه هايى از درخت خرما آماده ساخته بود. «عمر» از او پرسيد: تو كيستى؟ گفت: «من بنده خدا صبيغم». عمر يكى از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او كوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد كه سرش خون آلود شد. «صبيغ» گفت: اى اميرمؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بين رفت (و ديگر سؤالى از متشابهات نمى كنم)! (1)جالب توجّه اين كه در هيچ يك از روايات ندارد كه او سمپاشى درباره يكى از آيات قرآن كرده باشد; بلكه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آياتى مثل «والذّاريات ذَرواً» مىنمود. اين جريان ظاهراً منحصر به «صبيغ» نبود. «عبدالرحمن بن يزيد» نقل مىكند كه مردى از عمر درباره آيه «وَ فاكِهَة وَ اَبّا» سؤال كرد. هنگامى كه مشاهده كرد مردم در اين باره صحبت مىكنند تازيانه را برداشت و به آنان حمله كرد. (2)2ـ در حديث ديگرى مىخوانيم مردى از او سؤال كرد و گفت منظور از آيه «وَالجَوارِ الْكُنَّس» چيست؟ «عمر» با چوبدستى خود در عمامه او فرو كرد و به روى زمين انداخت و گفت آيا تو «حرورى» هستى (حرورى به كسانى گفته مىشد كه از اسلام خارج شده بودند!) سپس گفت: قسم به كسى كه جان «عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشيده مىيافتم آن قدر تو را مىزدم كه اين فكر از سرت بيرون برود! (3) (به نظر مىرسد سر تراشيدن از شعار اين گروه از خوارج بوده است كه ريشه هاى آنها حتّى به دوران قبل از اميرمؤمنان على (عليه السلام) باز مىگردد). (4)آيا به راستى هركس سؤالى از قرآن كند بايد او را زير شلاق و چوب انداخت بى آن كه يك كلمه در پاسخ سؤال او گفته شود! و به فرض كه بعضى از افراد بى دين و منافق براى مشوّش ساختن افكار مردم سؤالاتى درباره قرآن مىكردند، وظيفه1. الغدير، ج 6، ص 290.2. الدرّالمنثور، ج 6، ص 317.3. الدرّالمنثور، ج 6، ص 323.