بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
لبيد، امير حضرموت با لشكر عظيمى به سوى تو آمد و جنگ شديدى در ميان قوم تو و آنها واقع شد، قوم تو پناه به قلعه محكم خود بردند، هنگامى كه وضع مشكل شد تو به سراغ زياد آمدى و امان خواستى (به روايتى تنها براى خودش امان خواست و به روايتى براى ده نفر از نزديكانش) و بقيه را به دم شمشير مسلمين سپردى! (اين در حالى بود كه بقيّه قومش گمان مىكردند براى آنها هم امان گرفته، در حالى كه چنين نبود; و همين كار سبب شد كه در ميان مردم به عنوان خيانتكار مشهور گردد).جالب اين كه بعضى از مورّخان نوشته اند: هنگامى كه او امان از لشكر اسلام خواست، اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش كرد نام خود را بنويسد; به همين دليل هنگامى كه آن ده نفر از جمعيّت پناه برندگان به قلعه جدا شدند و نام خود اشعث را در آن نامه نديدند، يكى از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او كرد و گفت: اى دشمن خدا خوشبختانه اشتباه كردى (و الآن مرگ در انتظار توست) ولى پيشنهاد شد كه او را نكشند و نزد ابوبكر ببرند. هنگامى كه او را با گروهى از اسيران نزد ابوبكر آوردند، اظهار ندامت و پشيمانى و توبه كرد و بخشوده شد. (1)مرحوم سيّدرضى در اين جا روايت ديگرى نقل كرده است، او مىگويد: «مقصود امام (عليه السلام) اين است كه اشعث يك بار در دوران كفرش اسير شد و بار ديگر پس از اسلام آوردن; و جمله «دَلَّ عَلى قَوْمِهِ السَّيْفَ» اشاره به سخنى است كه اشعث با خالد بن وليد در يمامه داشت; اشعث قبيله خويش را فريب داد و به آنان خيانت كرد و خالد آنها را به قتل رساند، به همين دليل قبيله اش او را «عُرْفُ النّارِ» ناميدند. اين لقب را به افراد خائن و پيمان شكن مىگفتند».بعضى از مورّخان و شارحان نهج البلاغه گفته اند اشعث داستانى با خالدبن وليد نداشته، بلكه ماجراى او با زيادبن لبيد بوده كه در بسيارى از تواريخ اسلامى به آن1. كامل ابن اثير، ج 2، ص 381.