بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سخت ترين روزهاى عمر امام (عليه السلام) همين ايام بود كه در گوشه خانه نشسته و ناظر اَعمالِ بى رويه اى بود كه به نام حكومت اسلامى انجام مىگرفت، اعمالى مانند تحريف عقايد و اشتباه در فهم احكام اسلام و ارتكاب انواع تبعيضات و بى عدالتى ها و سرانجام، تبديل حكومت اسلامى به سلطنت خودكامه اى، همانند سلطنت فرعون و قيصر و كسرا.پاسخ اين سؤال را، بايد در نامه 62 نهج البلاغه، يافت. آنجا، امام مىفرمايد: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب، بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد، اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود كه با او بيعت كردند (كسى كه من، او را شايسته اين مقام نمى ديدم و مشكلات عظيم جامعه اسلامى را در دوران حكومت وى، بوضوح پيش بينى مىكردم). من، دست روى دست گذاشتم و از بيعت خوددارى كردم. (نه توان مخالفت بود و نه جاى همكارى) تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مىخواهند دين محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را نابود سازند. (اينجا بود) ترسيدم اگر اسلام و اهل آن را يارى نكنم، شاهد شكاف در بنيان نيرومند اسلام يا محو آن بوده باشم كه مصيبتش براى من، از رها ساختن خلافت و حكومت، بسيار سنگين تر بود... لذا، براى دفع اين حوادث، به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و دين اسلام از خطر (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهايى يافت...; فَنَهَضْتُ فى تِلْكَ الاَْحداثِ حَتّى زاحَ الْباطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدّينُ وَ تَنَهْنَهَ.»اين تعبيرات، نشان مىدهد كه امام (عليه السلام) در آن دوران در ميان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در يك سو، از دست رفتن حقِّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده مىكرد، حقّى كه با از بين رفتنش، انحرافات عجيبى پيدا شد، و از سوى ديگر، توطئه شديد منافقان و دشمنان اسلام را مىديد كه براى نابودى و محو اسلام، كمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام (عليه السلام) بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعىِ اهمّ و مهم، به يارى اسلام شتافت و در برابر مشكل نخست، دندان بر جگر