شنيدم آب به جنگ اندرون معاويه بست
على به حمله گرفت آب و باز كرد سبيل
سه بار دست به دست آمد و در هر بار
فضول گفت كه ارفاق تا به اين حد بس
جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم
غلام همّت آن قهرمان كون و مكان
كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى!
به روى شاه ولايت، چرا كه بود خسى!
چرا كه او كس هر بى كسى ودادرسى
على چنين هنرى كرد و او چنان هوسى
كه بى حيايى دشمن زحد گذشت بسى!
كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى!
كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى!
كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى!
1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، سوم، صفحه 330.2 ـ كليات ديوان شهريار، جلد 1، صفحه 690.