نهج البلاغه - پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) - جلد 3

آیة الله العظمی مکارم شیرازی با همکاری: جمعی از فضلاء و دانشمندان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهج البلاغه

خطبه 77

خطبه 77(1)



و من كلام له عليه السّلام

و ذلك حين منعه سعيد بن العاص حقّه

اين بخشى از سخنان آن حضرت است كه آن را در زمان «عثمان»، به هنگامى كه «سعيد بن عاص» حق مسلّم امام(عليه السلام) را از بيت المال (به منظور قرار دادن امام در تنگناهاى اقتصادى) دريغ داشت، بيان فرمود.

خطبه در يك نگاه

اين كلام همانگونه كه در بالا اشاره شد زمانى از امام صادر شد كه «عثمان» بر مسلمانان حكومت مى كرد و اطرافيان او بيت المال اسلام را در اختيار گرفته بودند و


1. سند خطبه: اين سخن را بسيارى از مورّخان و راويان اخبار نقل كرده اند. از جمله «ابوالفرج اصفهانى» كه قبل از سيّد رضى مى زيسته در كتاب «اغانى» اين سخن را از «حارث بن حبيش» نقل كرده كه گفت «سعيد بن عاص» (امير كوفه) مرا با هدايايى به سوى «على»(عليه السلام) فرستاد و به آن حضرت نوشت: من براى هيچ كس بيش از آنچه به سوى شما فرستادم، نفرستاده ام. «حارث» مى گويد: من خدمت على(عليه السلام) رسيدم و هدايا و پيام را رساندم. امام(عليه السلام) اين سخن را بيان فرمود (البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است كمى تفاوت دارد، امّا مضمون يكى است). افراد ديگرى مانند «ازهرى» در «تهذيب اللّغة» و «ابن دُريد» در كتاب «المؤتلف و المختلف» و «ابو موسى محمّد بن ابى المدينى اصفهانى» در «مستدركاتى» كه بر كتاب «الجمع بين الغريبين» آورده، نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 79-80).


حيف و ميل هاى عجيبى صورت مى گرفت، هواخواهان او از «بنى اميّه» بر پستهاى كليدى كشور اسلام حكومت داشتند. از جمله «سعيد بن عاص» والى «كوفه» بود; او هدايايى تهيه كرده و به مدينه فرستاد و به حامل آنها (حارث بن حُبيش) سفارش كرد اين پيام را به امام(عليه السلام) برساند كه من براى هيچ كس - جز «عثمان»- بيش از آنچه براى شما فرستاده ام، نفرستادم! در واقع مى خواست منّتى بر امام بگذارد. امام(عليه السلام) در جواب، سخن بالا را فرمود. اشاره به اينكه آنچه او فرستاده است مقدار ناچيزى از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گيرم «بنى اميه» را از مقامى كه غاصبانه به چنگ آورده اند، كنار مى زنم و حقارت واقعى آنها را به مردم نشان مى دهم.






























إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِى تُرَاثَ مُحَمَّد صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ تَفْوِيقاً، وَاللّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لاََنْفُضَنَّهُمْ نَفْضَ اللَّحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ!

ترجمه

بنى اميه از ميراث محمّد(صلى الله عليه وآله) جز مقدار كمى در اختيار من نمى گذارند: به اندازه يكبار دوشيدن شير شتر. به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حكومت اسلامى بيرون خواهم ريخت، همانگونه كه قصّاب اعضاى درون شكم حيوان را -كه به روى زمين مى افتد- از خاك پاك مى كند!

شرح و تفسير نمونه اى از جنايات بنى اميّه

در ميان سياستمداران مادّى دنيا، از قديم اين رسم بوده است كه مخالفان خود را از نظر اقتصادى در تنگنا قرار مى دادند، تا آنها به خود مشغول شوند و از ديگران باز بمانند، حتّى در آنجا كه به ظاهر مى خواستند دست محبّت را به سوى مخالفان دراز كنند، باز اين اصل را رعايت مى كردند كه چيز كمى را در اختيار آنها بگذارند.

در اين كلام امام(عليه السلام) با تعبير جالبى به اين معنا اشاره فرموده، مى گويد: «بنى اميّه از ميراث محمد(صلى الله عليه وآله) جز مقدار كمى در اختيار من نمى گذارند: به اندازه يك بار


دوشيدن شير شتر!» (إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي(1) تُرَاثَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) تَفْوِيقاً)
تعبير «يُفَوِّقُونَنِى»- از مادّه «فَوَاقُ النَّاقَةِ» يعنى يك بار شير شتر را دوشيدن- اشاره لطيفى به كمى هداياى آنهاست; گويى خلافت، به منزله مركب راهوار شيردهى است كه آنها از همه چيزش بهره مى گيرند و گه گاه تنها به اندازه يك بار دوشيدن، در اختيار آن حضرت قرار مى دهند. بعضى گفته اند: «فواق» مفهومى كمتر از اين دارد و آن، به اندازه مقدار شيرى است كه در يك بار فشار دادن انگشتان، بر پستان حيوان، فرو مى ريزد و مطابق اين تفسير، تعبير امام(عليه السلام) بسيار گوياتر خواهد بود.

تعبير به «تراث محمّد» ممكن است اشاره به فدك و مانند آن باشد و يا اشاره به كلّ برنامه هاى اسلام كه در مفهوم وسيعِ ميراث، داخل مى شود; زيرا تمام شكوفايى هاى اقتصادى كشور اسلام، به بركت آيين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) صورت گرفت و رهين خدمات آن حضرت بود; بنابراين، همه آنها ميراث محمد(صلى الله عليه وآله) محسوب مى شود و على(عليه السلام) سهم عظيمى، نه تنها به خاطر خويشاوندى بلكه به خاطر جانفشانى هايش در طريق اسلام، در آنها داشت.

درست است كه على(عليه السلام) زندگى زاهدانه اى داشت، ولى هميشه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سهم خود را از غنايم مى گرفت وبه نيازمندان مى داد.

سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «(آنها با اين كار خود، نمى توانند مرا فريب دهند و از تصميم نهايى باز دارند) به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه


1. «لَيُفَوِّقُونَنى» از مادّه «فواق» (بر وزن رواق) به گفته بسيارى از علماى لغت، در اصل به معناى فاصله اى است كه در ميان دو مرتبه دوشيدن شير از پستان مى باشد و بعضى آن را به معناى فاصله اى كه ميان بازكردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير است، مى دانند و از آنجا كه پستان بعد از دوشيدن شير، در استراحت فرو مى رود، اين واژه گاهى در معناى آرامش و استراحت نيز بكار رفته و «افاقه مريض» يا «افاقه ديوانه» هنگامى كه سالم شود و يا بر سر عقل آيد، به همين مناسبت است. اين واژه در كلام بالا اشاره به مقدار كمى از مال است كه «بنى اميّه» از «بيت المال» در عصر عثمان در اختيار امام(عليه السلام) مى گذاشتند.


حكومت اسلامى بيرون خواهم ريخت; همانگونه كه قصّاب اعضاى درون شكم حيوان را كه به روى زمين مى افتد، پاك مى كند!» (وَ اللّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لاََنْفُضَنَّهُمْ(1)نَفْضَ الَّلحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ!)
تشبيه «بنى اميّه» به خاكهايى كه محتويات شكم حيوان مانند جگر و معده روى آن بيافتد و آلوده شود، اشاره به نهايت آلودگى و پستى آنهاست. آنها - به گواهى اعمالشان در زمان «عثمان»- چنان آلوده بودند كه عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند; به گونه اى كه همه مى خواستند اين شجره خبيثه براى هميشه از سرزمين اسلام قطع گردد و اين باند كثيف از صحنه جامعه اسلام، طرد شود، و بيت المال از چنگ آنها به در آيد!

مرحوم سيّد رضى در پايان اين خطبه مى نويسد: «و يروى «التُّرَابُ الْوَذِمَةُ» وَ هُوَ عَلَى الْقَلْبِ. قال الشّريف: و قوله عليه السلام «لَيُفَوِّقُونَنِي» اى: يُعْطُونَنِي مِنْ الْمَالِ قَلِيلاً كَفُوَاقِ النَّاقَةِ. وَ هُوَ الْحَلْبَةُ الْوَاحِدةُ مِنْ لَبَنِهَا. وَ الْوِذَامُ: جَمْعُ وَذَمَة، وَ هِىَ الْحُزَّةُ مِنَ الْكَرْشِ، أَوِ الْكَبِدِ تَقَعُ فِي التُّرَابِ فَتُنْفَضُ;

در بعضى از روايات به جاى «اَلْوِذَامُ التَّرِبَةُ»، «التُّرَابُ الْوَذِمَةُ» -كه عكس آن است- نقل شده (ولى مفهوم هر دو يكى است) و اشاره به اشياى با ارزشى است كه گاه آلوده مى شود، و بايد آلودگى ها را از آنها سترد.

سپس مى افزايد: جمله «لَيُفَوِّقُونَنِي» به اين معنا است كه «بنى اميّه» كمى از مال را در اختيار من مى گذارند; مانند «فواق ناقه» يعنى يك بار دوشيدن شير شتر. و «وِذام» جمع «وَذَمه» به معناى قطعه اى از معده، يا جگر حيوان است كه جدا شود و روى خاكها بيفتد و قصّاب آن را از آلودگى پاك كند و خاك آلوده را جدا سازد.

1. «لاََنْفُضَنَّهُم» از مادّه «نَفْض» (بر وزن نبض) به معناى تكان دادن چيزى براى جدا شدن آنچه بر آن است مى باشد و به تعبير فارسى به معناى «تكانيدن» است و به همين جهت، به زنانى كه فرزند بسيار مى آورند «نفوض» گفته مى شود. اين واژه در مورد ريختن ميوه ها از درخت نيز به كار مى رود.



1- سعيد بن عاص را بهتر بشناسيم

همان گونه كه در شرح خطبه، گفته شد «سعيد بن عاص» والى مدينه هداياى مختصرى خدمت امام(عليه السلام) آورد، در حالى كه اظهار مى داشت، بيشترين هديه بعد از هديه اى است كه براى «عثمان» آورده است. گويى مى خواست منّتى از اين جهت بگذارد كه امام(عليه السلام) جواب قاطعى به او فرمود.

«سعيد» از طائفه «بنى اميّه» و از دودمان قريش است و زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را درك كرد و از فرماندهان لشكرهاى فاتح اسلام بود. در واقع در دامان «عمر بن خطاب» پرورش يافته بود و عثمان او را والى كوفه كرد. هنگامى كه به كوفه آمد خطبه اى خواند و اهل كوفه را به دشمنى و خلاف متهم ساخت. مردم كوفه شكايت او را به عثمان كردند و عثمان سرانجام او را به مدينه بازگرداند و او تا هنگامى كه مردم بر ضد عثمان قيام كردند، در مدينه بود و از او دفاع مى كرد و با انقلابيون به مقابله برخاست، تا اين كه عثمان كشته شد. او ناچار به سوى مكّه رفت و در آنجا بود تا زمانى كه «معاويه» غصب خلافت نمود. «معاويه»، «سعيد» را براى حكمرانى مدينه انتخاب كرد و او تا پايان عمرش بر مدينه حكومت مى كرد. او در جنگ «جمل» و «صفّين» كناره گيرى كرد و به هيچ يك از دو طرف نپيوست. مردى متكبّر و خشن و سختگير بود و در سخن گفتن مهارت داشت. قصر بزرگى در مدينه براى خود ساخته بود كه آثارش سالها باقى ماند. مرگ او در سال 53 يا 59 هجرى اتّفاق افتاد(1).

2- بنى اميّه را بهتر و دقيقتر بشناسيم

بنى اميّه طايفه اى از قريش هستند كه به «اميّة بن عبد شمس بن عبد مناف»


1.الأعلام زِرِكْلى، جلد 3، صفحه96.

منسوبند و دوران حكومت آنها از «معاوية بن ابوسفيان» در سال 41 هجرى آغاز و به «مروان حمار» يا مروان دوم، كه چهاردهمين آنان است در سال 132 هجرى ختم مى شود.

حكومت امويان اگر چه در سال 132 هجرى منقرض گرديد، ولى پس از چندى، شخصى از همين خاندان در اندلس حكومتى تشكيل داد. توضيح اين كه: اندلس در سالهاى بين 91 تا 93 هجرى به وسيله مسلمين فتح شد و از اين تاريخ تا سال 138 مانند ديگر ممالك اسلامى، حكّامى كه از سوى خلفاى اسلامى فرستاده مى شدند آن سرزمين را اداره مى كردند. در سال 138 هجرى، «عبدالرّحمن اوّل» يكى از نواده هاى «هشام بن عبدالملك» دهمين حاكم اموى كه از قتل عباسيان رهايى يافته بود، پس از چند سال سرگردانى، از اوضاع درهم ريخته اسپانيا (اندلس) و اختلاف بربرها و قبايل عرب استفاده كرد و مصمّم شد در آن سرزمين به رغم دستگاه عبّاسيان، حكومتى براى خود تشكيل دهد. «عبد الرّحمن» و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمين حكومت كردند; تا اين كه در آغاز قرن پنجم، شورش و انقلابى در آنجا برپا شد و اين حكومت سرنگون گشت.(1)

الف: بنى اميّه در قرآن مجيد

«وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبيراً; (يادآور) زمانى را كه به تو گفتيم: پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد; و ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود; همچنين شجره ملعونه [= درخت نفرين شده] را كه در قرآن ذكر كرده ايم. ما آنها را بيم داده (و انذار) مى كنيم; امّا جز طغيان عظيم، چيزى بر آنها نمى افزايد.»(2)




1. سيّد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، جلد 3، ذيل واژه «بنى اميّه».

2. سوره اسراء آيه 60.

جمعى از مفسّران شيعه و اهل سنّت نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در خواب ديد ميمون هايى از منبر او بالا مى روند و پايين مى آيند، بسيار از اين مسأله غمگين شد، آن چنان كه بعد از آن، كمتر مى خنديد. (اين ميمون ها را به بنى اميّه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيّت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) را به فساد كشيدند).

«فخر رازى» در تفسير خود، روايتى در اين زمينه از «ابن عبّاس» مفسّر معروف اسلامى نقل مى كند. همچنين در حديثى از «عايشه» نقل شده كه رو به «مروان» كرد و گفت: «لَعَنَ اللّهُ أَبَاكَ وَ أَنْتَ فِي صُلْبِهِ فَأَنْتَ بَعْضُ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ; خدا پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تو در صلب او بودى; بنابراين، تو بخشى از كسى هستى كه خدايش لعن كرده است!»(1)
علاوه بر آيه فوق، در تفسير آيه 26 سوره ابراهيم نيز، مطابق بعضى روايات، «شجره خبيثه» به «بنى اميّه» تفسير شده است.(2)

ب: بنى اميّه در احاديث اهل سنّت

در كتاب «كنزالعمّال» كه از مجامع روايتى اهل سنّت است، روايت شده كه روزى «ابوبكر» با «ابوسفيان» در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود. پدرش «ابوقحافه» به وى گفت: «با ابوسفيان بدين گونه سخن مى گويى؟!» گفت: «اى پدر! خداوند به سبب اسلام، خانواده هايى را بالا برد و اعتبار بخشيد و خانواده هايى را به زمين زد و از اعتبار بينداخت. خاندان من از جمله خانواده هايى است كه خدا آن را بالا برد و


1. تفسير فخر رازى، جلد 20، صفحه 237.

2. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 341 و جلد 12، صفحه 172 به بعد، مراجعه كنيد.


خاندان ابوسفيان از آن خانواده هايى است كه خدا بر زمينشان زده است.»(1)
از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «نخستين كسى كه سنّت مرا دگرگون مى سازد، مردى از بنى اميّه است».(2)
و نيز فرمود: «پس از من چه رنجها و مصيبت هايى همچون كشتار و آوارگى از سوى بنى اميّه به اهل بيتم وارد آيد و در ميان خويشاوندان ما، از همه سر سخت تر در بغض و عداوت با ما، بنى اميّه اند و بنى مغيره و بنى مخزوم!»(3)
از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت شده كه: «هر امّتى را آفتى باشد و آفت اين امّت بنى اميه است!»(4)

ج: بنى اميّه در نهج البلاغه

«اميرالمؤمنين(عليه السلام)» در بعضى از خطبه هاى «نهج البلاغه» به بنى اميّه و تباهكارى هاى آنان و مفاسدى كه براى اسلام و مسلمانان به وجود آوردند، اشاره نموده است. خطبه هاى 77 و 93 و 98 از اين دسته اند.

على(عليه السلام) در خطبه 93 به صراحت حكومت بنى اميّه را به عنوان بزرگترين و وحشتناكترين فتنه ها بر امّت اسلام معرفى مى كند و آن را فتنه اى كور و تاريك مى داند: (ألاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ...)

د: تبهكارى هاى حكومت بنى اميّه

جنايات و مفاسدى كه حكومت «بنى اميّه» در تاريخ اسلام به وجود آورد، فراوان است; به گونه اى كه ذكر و بررسى آنها خود به كتاب مفصّلى نيازمند مى باشد. در اينجا به تناسب بحث، تنها به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:

1. كنز العمّال، جلد 1، صفحه 299.

2. كنز العمّال، حديث 31062.

3. كنزل العمّال، حديث 31074.

4. كنز العمّال، حديث 31755.

1- انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود و تبديل آن به سلطنت

معاويه خود تصريح مى كرد كه خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضايت آنها از حكومت او، بلكه با شمشير به دست آورده است.(1)
«جاحظ» مى گويد: «معاويه سالى را كه به قدرت رسيد «عام الجماعة» ناميد; در حالى كه آن سال، «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود». سالى كه امامت به سلطنت و نظام كسرايى تبديل شد و خلافت غصب شده و قيصرى گرديد».(2)
زندگى اشرافى «معاويه» و شيوه رفتار او در كار خلافت، سبب شد تا «سعدبن ابىوقّاص» نيز در وقت ورود بر او، وى را «ملك» خطاب كند.(3)
مورّخان معاويه را اوّلين شاه خوانده اند.(4) «سعيد بن مسيّب» مى گفت: معاويه اوّلين كسى بود كه خلافت را به سلطنت تبديل كرد.(5)
مورّخ معروف «يعقوبى» بعضى از كارهاى معاويه را كه نشانه هاى نظام سلطنت است، نام برده مانند: نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن ديگران در پايين آن و انتخاب بهترين مالهاى مردم و اختصاص آنها به خود.(6)
«ابو الاعلى مودودى» در كتاب «خلافت و ملوكيّت» چند ويژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاويه، با خلافت پيش از وى بر شمرده است:

1- دگرگونى روش تعيين خليفه. خلفاى پيشين، خود براى كسب خلافت قيام نمى كردند; ولى معاويه با هر وسيله اى در پى آن بود تا به هر صورتى كه شده بر مسند خلافت تكيه زند.

1. العقد الفريد، جلد 4، صفحه 81 و 82.

2. رسالة الجاحظ فى بنى اميّة، صفحه 124; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.

3. مختصر تاريخ دمشق، جلد 8، صفحه 210 و تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 217.

4. تاريخ الخلفا، صفحه 222.

5. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 232; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.

6. تاريخ يعقوبى، جلد2، صفحه 232; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد2، صفحه396.

2- دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ايران.

3- چگونگى مصرف بيت المال. در دوره «معاويه» بيت المال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى در آمد و كسى نيز نمى توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت باز خواست كند.

4- پايان آزادى ابراز عقيده و امر به معروف و نهى از منكر. اين روش از عهد معاويه با كشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.

5- پايان آزادى دستگاه قضايى اسلام.

6- خاتمه حكومت شورايى.

7- ظهور تعصّبات نژادى و قومى.

8- نابودى برترى قانون.(1)

2- مسخ و تحريف حقايق و معارف اسلامى، مانند:

1- ناسزا و دشنام گويى نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و جعل احاديث در مذمّت آن حضرت و مدح معاويه.

معاويه خود مى گفت سبّ و لعن على(عليه السلام) بايد آن قدر گسترش يابد تا كودكان با اين شعار بزرگ شده و جوانان با آن پير شوند و هيچ كس از او فضيلتى نقل نكند.(2)
وقتى از «مروان حكم» سؤال شد كه چرا چنين مى كنيد؟ در پاسخ گفت: «لاَ يَسْتَقِيمُ لَنَا الاَْمْرُ إِلاَّ بِذلِكَ; حكومت جز به اين صورت براى ما سامان نمى يابد.»(3)
«ابن ابى الحديد» نوشته است كه معاويه گروهى از صحابه و تابعين را برانگيخت تا بر ضدّ «امام على(عليه السلام)» احاديثى نقل كنند. از جمله آنها «ابوهريره»، «عمرو بن العاص»، «مغيرة بن شعبه» و «عروة بن زبير» بودند.(4)



1. خلافت و ملوكيّت، صفحه 188 تا 207; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 407-408.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه 57.

3. انساب الاشراف، جلد 1، صفحه 184; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 409.

4. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه63.

2- ترويج عقيده جبر در ميان مسلمانان
از معاويه نقل شده كه مى گفت: «عمل و كوشش هيچ نفعى ندارد، چون همه كارها به دست خداوند است».(1) اين سخن معاويه نه از روى اعتقاد، بلكه براى تحميل خلافت خود بر مردم بود; چنان كه از او نقل شده كه مى گفت: «هذِهِ الْخِلاَفَةُ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللّهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ; خلافت من يكى از فرمانهاى خدا است و از قضا و قدر پروردگار مى باشد».(2)
«زياد بن ابيه» حاكم معاويه در «بصره» و «كوفه» ضمن خطبه معروف خود گفت: «اى مردم! ما مدير و مدافع شما هستيم و شما را با سلطنتى كه خداوند به ما داده اداره مى كنيم».(3)
3- به شهادت رساندن پيشوايان و شخصيتهاى بزرگ اسلامى همچون امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) و زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) و حجر بن عدى.

4- تخريب كعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان يزيد به وسيله منجنيق.

5- سلب امنيّت از مردم.

در زمان ولايت «زياد بن ابيه» پدر «عبيداللّه» در «عراق» مَثَلى رايج شد به اين مضمون: «أُنْجُ سَعْدُ فَقَدْ هَلَكَ سَعِيدٌ; يعنى به سعد مى گفتند مواظب خودت باش كه سعيد را كشتند!» اشاره به اين كه بدون تحقيق و با كمترين بهانه اى، خون بيگناهان را مى ريختند.(4)
6- شكنجه و تحقير امّت اسلامى.

يكى از نشانه هاى اين تحقير، داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان بود،


1. حياة الصحابة، جلد 3، صفحه 529; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2 صفحه 410.

2. مختصر تاريخ دمشق، جلد 9، صفحه 85.

3. تاريخ طبرى، جلد 5، صفحه 220; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 410.

4. به نقل از: حسين نفس مطمئنّه، صفحه10.

چنان كه «حجّاج بن يوسف» بر گردن «انس بن مالك» و «سهل بن سعد» و دست «جابر بن عبداللّه انصارى» به جرم دوستى با على(عليه السلام) داغ نهاد.(1)
جنايات و تبهكارى هاى بنى اميّه و مفاسدى كه در جهان اسلام به بار آوردند بسيار بيش از آن است كه در بالا گفته شد. آنچه گذشت گوشه اى از آن بود و اگر تمام آن جمع آورى شود، كتاب بزرگى خواهد شد و بسيار شگفت آور است كه بعضى از نا آگاهان، حكومت بنى اميّه را به عنوان حكومت موفّقى در جهان اسلام قلمداد مى كنند! و اين نشان مى دهد كه كمترين مطالعه اى درباره آنها و افكار و اعمال و رفتارشان ندارند.

1. همان مدرك.





نهج البلاغه

خطبه 78

خطبه 78(1)



و من دعاء له عليه السّلام

من كلمات كان(عليه السلام) يدعو بها

از كلماتى است كه امام(عليه السلام) با آن به درگاه خداوند دعا مى كرد (و سرمشق مهمّى براى مردم در آن نهفته است).

خطبه در يك نگاه

اين سخن مشتمل بر چهار دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده از اميرمؤمنان على(عليه السلام)است، كه از قراين به دست مى آيد امام(عليه السلام) كراراً آن را تلاوت مى فرمود و با خداى خود، با اين جمله ها راز و نياز مى كرد.

درست است كه امام(عليه السلام) معصوم است و هرگز گناهى از او سرنمى زند، خواه پنهانى باشد يا آشكار، در دل باشد يا در برون، با زبان باشد يا با اشاره هاى چشم; ولى با توجّه به مقام بسيار والايى كه در پيشگاه خدا دارد، از كمترين ترك اَوْلى ها وحشت دارد و پيوسته با اين كلمات از خداوند رحمت مى طلبد. به علاوه اين


1. سند خطبه: تنها سندى كه براى اين دعا، به دست آمده چيزى است كه «جاحظ» قبل از «سيّد رضى» در كتاب «المائة المختارة» آورده است و آن هم تنها مربوط به جمله هاى آخر اين دعا است (اَللَّهُمَّ اغْفِرْلِي رَمَزَاتِ الاَْلْحَاظِ...).


سخنان، درس بسيار آموزنده اى براى عموم مردم است. تا طريقه مناجات با پروردگار متعال را فرا گيرند و راه و رسم راز و نياز را بياموزند; در ضمن از محتواى اين دعاها كه بازگو كننده وظايف انسان در پيشگاه خدا و خلق است، معارف بيشترى بيندوزند.










اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ. اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي، وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي. اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ بِلِسَاني، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي. اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ الاَْلْحَاظِ، وَسَقَطَاتِ الاَْلْفَاظِ، وَ شَهَوَاتِ الْجَنَانِ، وَ هَفَوَاتِ اللِّسَانِ.

ترجمه

بار خدايا! آنچه تو از من به آن آگاهترى بر من ببخشاى و اگر بار ديگر به سوى آن باز گردم، تو نيز آمرزش خود را بر من بازگردان. خداوندا! آنچه از كارهاى نيك كه بر آن تصميم گرفتم و عهد و پيمان بر آن بستم، ولى وفايى نسبت به آن از من نديدى، بر من ببخش. خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود بر من ببخش. پروردگارا! نگاه هاى اشارت آميز (زيانبار) و سخنان بى فايده و خواسته هاى نابجاى دل و لغزشهاى زبان مرا عفو فرما!

شرح و تفسير بخشى از دعاهاى آموزنده امام

(عليه السلام)
همان گونه كه در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) در اين سخنِ نورانى خود، از چهار چيز آمرزش مى طلبد كه در واقع هر كدام از آنها يكى از مهمترين مشكلات اخلاقى و معنوى انسان است و بى شك هر انسانى كه بتواند اين چهار چيز را از خود دور كند به سر منزل سعادت و ساحل نجات نزديك شده است.

نخست عرضه مى دارد: «بار خدايا! آنچه تو از من به آن آگاه ترى بر من ببخشاى و اگر بار ديگر به سوى آن بازگردم تو نيز آمرزش خود را بر من بازگردان!» (اللّهُمَّ اغْفِرْلِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدُ عَلَىَّ بِالْمَغْفِرَةِ).

انسان فراموش كار، مرتكب گناهان زيادى مى شود كه با گذشت زمان آنها را به فراموشى مى سپارد، به گونه اى كه حتّى تقاضاى عفو و بخشش نمى كند و يا اين كه باز هم به سراغ آن مى رود، بى آن كه توجّه داشته باشد كه پشت او از بار اين گناه سنگين است.

در چنين شرايطى بايد به درگاه خدا روى آورد و عرض كند: «تو به اَعمال من از من، آگاه ترى. تو فراموش نكرده اى كه من مرتكب چه اعمالى شده ام» با اين نگاه اجمالى به گذشته، از همه آنها تقاضاى عفو و آمرزش مى كند و نيز تقاضا مى كند كه اگر به خاطر بى اعتنايى به گناه باز هم به سراغ آن برود، خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.

اين فراموشكارى دشمن سعادت انسان است و گاه مشكلات غير قابل جبرانى به بار مى آورد و بايد از آن به خدا پناه برد و از گناهان فراموش شده تقاضاى عفو و بخشش كرد. قرآن مجيد در اشاره به اين گونه گناهان تعبير لطيفى دارد، مى فرمايد: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا اَحْصَاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْء شَهِيدٌ; در آن روز كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد و از اعمالى كه انجام داده اند با خبر مى سازد، اعمالى كه خداوند حساب آن را نگهداشته و آنها فراموشش كرده اند و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است.»(1)
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا از سوى جمعى از «شارحان نهج البلاغه» داده شده كه منظور از آن، گناهانى است كه واقعاً انسان از گناه بودن آن بى خبر است و يا اگر مى داند، علم او بسيار كم رنگ است. طرفداران اين تفسير متوجّه اين اشكال


1. سوره مجادله، آيه 6.

شده اند كه اگر انسان نسبت به گناهى جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نيازى به تقاضاى غفران ندارد و لذا پاسخ گفته اند كه جهل اگر از قصور سرچشمه گيرد و جاهل، جاهلِ قاصر باشد، همين گونه است; ولى اگر از تقصير سرزند و جاهل مقصّر باشد: جاهلى كه در فراگيرى علم كوتاهى كرده، قابل سرزنش و ملامت و توبيخ و مجازات است; بنابراين، جا دارد كه از خدا نسبت به آنها تقاضاى عفو كند.

يا اين كه منظور گناهانى است كه انسان گناه بودن آن را فراموش كرده و يا در تشخيص گناه بودن آن، راه خطا رفته است كه اگر آن نسيان و اين خطا زاييده تقصير باشد، بايد از آن تقاضاى عفو كرد; همان گونه كه در قرآن مجيد آمده است: «رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا»(1).

در واقع تفسيرى كه در آغاز گفتيم بازگشت به فراموش كردن موضوع گناه مى كند و دومين تفسير، به فراموشى حكم گناه بازگشت مى كند. ولى تفسير اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمعى از مفسّران، تفسير دوم را پذيرفته اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنا، در مفهوم جمله جمع باشد و امام(عليه السلام)تقاضاى آمرزش از همه آنها مى كند.

در دومين دعا، امام(عليه السلام) اشاره به موضوع مهم ديگرى مى كند و آن پيمان هايى است كه انسان با خود، يا با خداى خود مى بندد، سپس به آن وفا نمى كند; عرضه مى دارد: «خداوندا! آنچه را از كارهاى نيك كه بر آن تصميم گرفتم و عهد و پيمان بر آن بستم، ولى وفايى نسبت به آن از من نديدى، بر من ببخش!» (اللَّهُمَّ اغْفِرْلِي مَا وَأَيْتُ(2) مِنْ نَفْسِي، وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي).

جمله «مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي» (پيمانى را كه با خود بستم) ممكن است اشاره به


1. سوره بقره، آيه 287.

2. «وَأَيْتُ» از مادّه «وَأى» (بر وزن رأى) به معناى تصميم گرفتن بر چيزى، توأم با قصد وفاى به آن است وبه تعبير ديگر: وعده هايى كه انسان با خويشتن مى گذارد; در حالى كه «وعده» به معناى قرارهايى است كه انسان با ديگرى مى گذارد، و گاه هر دو (وأى و وعد) به يك معنا به كار مى رود.


امورى باشد كه دو طرفِ عهد و پيمان، خود انسان است; خودش با خودش عهد مى كند; كه انجامِ آن نشانه شخصيت انسان و عزم راسخ او در كارها است و شكستن آن دليل بر سستى اراده مى باشد كه بايد از آن به خدا پناه برد.

و يا اين كه يك طرف پيمان خود او است و طرف دوم خدا است كه در واقع اين معنا، در جمله مزبور در تقدير است.(1) در اين صورت اشاره به تمامِ پيمان هاى الهى است كه انسان با خدا پيمان بسته و به آن وفا نكرده است. زيرا بسيارند كسانى كه در مشكلات و گرفتارى ها، پيمانهاى محكمى با خدا مى بندند، امّا هنگامى كه طوفان حوادث فرو مى نشيند و به كام دل مى رسند، همه پيمانها فراموش مى شود. قرآن مجيد مى گويد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهُ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ* فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ; بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد به يقين انفاق خواهيم كرد و از صالحان خواهيم بود; ولى هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها عطا كرد، بخل ورزيدند و سرپيچى نمودند و روى برتافتند (و پيمان خود را با خدا شكستند)».(2)
در سومين دعا، از مسأله ريا و نفاق به خدا پناه مى برد و تقاضاى آمرزش مى كند، عرضه مى دارد: «خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود، بر من ببخش!» (اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ بِلِسَانِي، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي).

تظاهر به كارهاى خوب - با زبان، يا اعمال ظاهر و ريا كارى در عبادات و ساير اطاعات - يكى از خطرناكترين شعبه هاى شرك است كه هم در آيات قرآن و هم در روايات، مردم از آن بر حذر داشته شده اند و متأسّفانه يكى از رايج ترين كارها است و


1. در تقدير چنين بوده: «وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي مَعَ رَبِّي.»

2. سوره توبه، آيات 75 -76.

زيانهايى كه از اين رهگذر دامان انسانها را مى گيرد، بيش از آن است كه در تصوّر بگنجد.

كسى كه مرتكب گناه ريا و نفاق و دوگانگىِ ظاهر و باطن مى شود، در واقع توحيد اَفعالى خدا را نپذيرفته است; عزّت و ذلّت را به دست مردم مى بيند و دوستى و محبّت انسانها را بر دوستى و محبّت خداوند ترجيح مى دهد، چه اگر بدانيم عزّت و ذلّت به دست خدا است و قلوب مردم به فرمان او است، هر چه مى خواهيم از او مى خواهيم و هر چه انجام مى دهيم براى او انجام مى دهيم.

تناقض در ميان گفتار و نيّات قلبى، تنها در مورد رياكارى نيست، بلكه هر دوگانگى در ميان ظاهر و باطن را شامل مى شود. هر سخنى را انسان بگويد و به هنگام عمل در پاى آن نايستد، يا اراده و تصميمش بر ضدّ آن باشد، نشانه دوگانگىِ ميان ظاهر و باطن است; هر چند قصد رياكارى هم نداشته باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذيِنَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَتَفْعَلُونَ* كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَتَفْعَلُونَ; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد; نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد.»(1)





/ 37