نهج البلاغه - پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) - جلد 3

آیة الله العظمی مکارم شیرازی با همکاری: جمعی از فضلاء و دانشمندان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهج البلاغه

خطبه 81

خطبه 81(1)



و من كلام له عليه السّلام

في الزهد
از سخنان امام عليه السلام كه درباره زهد فرموده است.

خطبه در يك نگاه

امام(عليه السلام) در اين خطبه، نخست به تعريف جامع و زيبايى از حقيقتِ زهد، مى پردازد و آن را در سه جمله كوتاه معرّفى مى كند; آن گاه به كسانى كه خود را از رسيدن به اين حقيقت، ناتوان مى بينند، توصيه مى كند كه لااقل در برابر محرّمات الهى مقاوم و در برابر نعمت هاى او شكر گزار باشند; چرا كه خداوند نسبت به همه شما با دلائلى روشن اتمام حجّت فرموده است.




1. سند خطبه: بخش اوّل خطبه مزبور را، مرحوم «صدوق» پيش از «سيّد رضى» در كتاب «معانى الاخبار» و در «خصال» نقل كرده است; و بخش دوم آن را، مرحوم «برقى» در كتاب «محاسن» با تفاوت مختصرى آورده است و بعد از «سيّد رضى» نيز گروهى از بزرگان اين خطبه را با كمى تفاوت آورده اند، از جمله آنان نويسندگانِ «غُررالحكم» و «روضة الواعظين» و «مشكـوة الانوار» مى باشند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 88 - 89).









أَيُّهَاالنَّاسُ، الزَّهَادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ، وَالشُّكْرُ عِنْدَ [عن] النِّعَمِ، وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْـمَحَارِمِ، فَإِنْ عَزَبَ ذلِكَ عَنْكُمْ فَلاَ يَغْلِبِ الْحَرَامُ صَبْرَكُمْ، وَلاَ تَنْسَوْا عِنْدَالنِّعَمِ شُكْرَكُمْ، فَقَدْ أَعْذَرَ اللهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَج مُسْفِرَة ظَاهِرَة، وَ كُتُب بَارِزَةِ الْعُذْرِ وَاضِحَة.

ترجمه

اى مردم! «زهد» همان كوتاهى آرزو، و شكر و سپاس در برابر نعمت، و پارسايى در برابرِ گناه است. و اگر نتوانستيد همه اين صفات را فراهم سازيد، لااقل مراقب باشيد حرام بر اراده و صبر شما چيره نگردد، و در برابر نعمت هاى الهى شكر خدا را به فراموشى مسپاريد، چه اينكه خداوند با دلائل روشن و آشكار و كتب آسمانى واضح، اتمام حجّت كرده است! (و آنچه درباره زهد و شكر لازم بوده، به شما تعليم داده است).

شرح و تفسير حقيقت زهد

در اين سخن كوتاه و فشرده و در عين حال، پرمحتوا، امام(عليه السلام) به تعريف حقيقت زهد مى پردازد و مى فرمايد: «اى مردم! زهد همان كوتاهى آرزو، و شكر و سپاس در


برابر نعمت، و پارسايى در مقابل گناه است» (أَيُّهَا النَّاسُ! الزَّهَادَةُ(1) قِصَرُ الاَْمَلِ، وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعِمَ، وَ التَّورُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ).

توضيحى كه امام(عليه السلام) با اين سه جمله درباره زهد مى فرمايد، در برابر تفسيرهاى غلطى است كه از زهد مى شود و چه بسيارند كسانى كه هرگز معناى زهد را نفهميده اند و خود را «زاهد» مى پندارند! تصوّر مى كنند «زهد» تنها پوشيدن لباس هاى ساده، يا عدم ورود در مسايل مهمّ اجتماعى و گوشه گيرى و جدايى از جامعه انسانى و بيگانگى نسبت به فعّاليّتهاى اقتصادى است; در حالى كه هيچ يك از اينها دليل بر زهد نيست.

حقيقت «زهد» كه در برابر «رغبت» قرار دارد، همان بى اعتنايى نسبت به مواهب مادّى است و يا به تعبير ديگر: «عدم وابستگى نسبت به دنيا و مظاهر دنيا مى باشد، هر چند امكانات وسيعى در اختيار داشته باشد.»
كسى كه نسبت به امور مادّى بى اعتنا است، هرگز دنبال آرزوهاى دور و دراز نيست (آرزوهاى دور و دراز مخصوص دنياپرستان است) و كسى كه چنين است در برابر نعمت ها سپاسگزار و در برابر گناهان خويشتن دار است، زيرا نعمت ها، او را به خود مشغول نمى دارد و از ياد خدا غافل نمى كند و گناهان، دل و دين او را نمى ربايند.

در كلمات قصار مولا(عليه السلام) نيز، تفسير ديگرى از زهد شده كه هر چند در ظاهر با اين تفسير متفاوت است، ولى در واقع به يك معنا باز مى گردند; مى فرمايد: «الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلَمَتَيْنِ مِنَ الْقُرآنِ: قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَافَاتَكُمْ وَ لاَتَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ» وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ; تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است; خداوند متعال مى فرمايد: «تا بر گذشته تأسّف نخوريد و نسبت به آينده شاد و دلبسته نباشيد.» بنابراين آن كس كه غم گذشته (و


1. «زَهادة» (بر وزن شهادت) به معناى بى اعتنايى به زرق و برق دنياست; گاه در مورد افراد تنگ نظر يا كج خلق نيز اين واژه به كار مى رود، ولى معناى معروف و مشهور آن همان اوّل است و لازمه آن كوتاهى آرزوها و پرهيز از گناه و مانند آن است.


آنچه را از دست داده) نمى خورد و نسبت به آينده (و آنچه در دست دارد) شاد و دلبسته نيست، هر دو جانب زهد را در اختيار گرفته است»(1).

اين تعبير اشاره است به اينكه حقيقت زهد، ترك وابستگى ها و گسستن زنجيرهاى اسارت مربوط به گذشته و آينده است.

تعبير به «وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ» كه به عنوان دومين ركن، از اركان سه گانه زهد شمرده شده، اشاره به اين است كه همواره نعمت ها را از سوى خدا بداند، نه از سوى خود; تا همين سبب دلبستگى اش به خدا گردد، نه دلبستگى به خويشتن!

تعبير به «التَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ» اشاره به اين است كه ريشه اصلى گناه، دنياپرستى است همانگونه كه در حديث معروف مى خوانيم: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; علاقه و عشق به دنيا، ريشه و سرآغاز هر گناهى است»(2).

بنابراين كسى كه: آرزوهايش كوتاه و در برابر نعمت هاى الهى شكرگزار و در برابر گناهان خويشتن دار است، زاهد واقعى است; خواه فقير باشد يا غنى، چرا كه معيار زهد و وارستگى هرگز فقر نيست!

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اگر نتوانستيد همه اين صفات را فراهم سازيد، لااقل مراقب باشيد حرام، بر اراده و صبر شما چيره نگردد و در برابر نعمت هاى الهى شكر خدا را به فراموشى مسپاريد، چه اينكه خداوند با دلائل روشن و آشكار و كتب آسمانى بارز و واضح اتمام حجّت كرده است» (فَإِنْ عَزَبَ(3) ذلِكَ عَنْكُمْ، فَلاَ يَغْلِبِ الْحَرَامُ صَبْرَكُمْ، وَ لاَتَنْسَوْا عِنْدَ النِّعَمِ شُكْرَكُمْ، فَقَدْ أَعْذَرَ اللّهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَج


1. نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 439.

2. كافى، جلد 2، صفحه 131، حديث شماره 11.

3. «عَزَبَ» از مادّه «عُزوب» (بر وزن غروب) در اصل به معناى دور شدن و كناره گيرى كردن است و به همين مناسبت به معناى ترك ازدواج نيز آمده است و به كسى كه تشكيل خانواده نداده است، «عَزَب» مى گويند.


مُسْفِرَة(1) ظَاهِرَة، وَ كُتُب بَارِزَةِ الْعُذْرِ وَاضِحَة).

با اينكه امام(عليه السلام) در قسمت اخير، بر دو قسمت از اركان سه گانه زهد تأكيد مىورزد (پرهيز از گناه و شكرگزارى در برابر نعمت) ولى تعبيراتى كه در اين چند جمله به كار رفته، نشان مى دهد كه منظور امام(عليه السلام) اين است كه اگر شكر نعمت را به طور كامل انجام نمى دهيد، لااقل شكرگزارى را به فراموشى نسپاريد و اگر ورع و پرهيز از گناه را در حدّ اعلا -كه پرهيز از مشتبهات را هم شامل مى شود- نداريد، لااقل حرام، بر صبر شما غلبه نكند و اين حدّ از تقوا را رعايت كنيد.

جمله هايى كه مولا(عليه السلام) در بيان علّت زهد ذكر فرموده، اشاره بر اين است كه اين حدّ از زهد و تقوا، بر همه كس لازم است; چرا كه خداوند اتمام حجّت كرده، از اين رو هيچ كس در مخالفت با آن معذور نيست!

كوتاه سخن اينكه، پرهيز از گناه و شكر نعمت، داراى دو مرحله است: يك مرحله آن وظيفه همه مسلمانان و در واقع شرط ايمان است. و يك مرحله عالى دارد كه آميخته با پرهيز از مشتبهات و كوتاهى آروزها است و اين در خور زاهدان و شايسته پيشگامان از اهل ايمان است.


زهد آن است كه امير باشيم نه اسير دنيا!

در خطبه هاى نهج البلاغه درباره زهد در دنيا، سخن بسيار آمده است. گاهى با همين واژه زهد و گاه با عناوين و واژه هاى ديگر. در آيات قرآنى نيز گر چه واژه زهد


1. «مُسفره» از مادّه «سُفور» (بر وزن قبور) در اصل به معناى پرده برداشتن و بى حجاب شدن است، بنابراين «مسفره» در خطبه بالا به معناى دلائلى است كه نقاب از چهره حقيقت بر مى دارد.


كمتر ديده مى شود، امّا حقيقت و مفهوم و محتواى آن، در قرآن مجيد بطور گسترده آمده است.

«زهد» در منطق اديان الهى، همان وارستگى و بى اعتنايى به زرق و برق جهان مادّه است. زهد اين نيست كه انسان از مال و ثروت و مقامات و امكانات دنيا بى بهره باشد; زهد آن است كه اسير آنها نگردد، بلكه امير بر آنها باشد. به همين دليل «سليمان» آن پيامبر بزرگ الهى كه حكومت و اموال او ضرب المَثَل است با ردّ هداياى گرانبهاى «ملكه سبا» نشان داد كه امير است نه اسير.

در حديثى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيَا لَيْسَتْ بِتَحْرِيمِ الْحَلاَلِ، وَ لاَ إِضَاعَةِ الْمَالِ، وَلكِنِ الزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيَا أَنْ لاَتَكُونَ بِمَا فِي يَدَيْكَ أَوْثَقُ مِنْكَ بِمَا فِي يَدِ اللّهِ; زهد در دنيا به اين نيست كه حلال را بر خود حرام كنى، يا مال و ثروت خويش را ضايع سازى (و به دور افكنى) بلكه زهد در دنيا به اين است كه: اطمينان و علاقه تو به آنچه در دست دارى، از آنچه به دست خدا است بيشتر نباشد (به فرمان خدا و براى جلب رضاى او از آنچه دارى بگذرى)»(1).

از اينجا روشن مى شود كه «زهد اسلامى» هيچ ارتباطى با «رهبانيّت مسيحى» ندارد. «زهد اسلامى» به معناى سادگى زندگى و حذف تجمّلات و عدم اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام است، در حالى كه «رهبانيّت» به معناى جدايى و بيگانگى از زندگى اجتماعى است.

در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه فرزند «عثمان بن مظعون» از دنيا رفت، وى بسيار غمگين شد و به اصطلاح به «زهد» روى آورد، خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت گشت (و همه كار، جز عبادت را ترك گفت).

1. كنز العمّال، جلد 3، صفحه 181، حديث شماره

6059.


هنگامى كه اين خبر به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد او را احضار كرد و فرمود: «يَا عُثْمَانُ! إِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَكْتُبْ عَلَيْنَا الرُّهْبَانِيَّةَ إِنَّمَا رُهْبَانِيَّةُ أُمَّتي، الْجَهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ; اى عثمان! خداوند متعال رهبانيّت را بر ما مقرّر نفرموده، رهبانيّت امّت من، جهاد در راه خدا است»(1).

اشاره به اين كه اگر مى خواهى به زندگى مادّى، پشت پا بزنى اين كار را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام نده; بلكه آن را در يك مسير مثبت، يعنى جهاد در راه خدا جستجو كن.

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بحث مشروحى درباره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود، تا بداند روح اسلام، جمع گرايى و نفى رهبانيّت و عزلت گزينى است.

نقطه مقابل «زهد»، «رغبت» (توجّه و دلبستگى به دنيا) و «تنافس» در دنيا، يعنى: با اصرار، دنبال آن دويدن است، كه در اسلام بسيار ازآن نكوهش شده است.

«زهد» آثار فراوانى در زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد، كه مى توان آن را به وسيله اين آثار شناخت; كوتاهى آرزوها، شكر نعمت هاى الهى، پرهيز از گناه -كه در خطبه بالا آمد- از اركان يا نشانه هاى آن است.

هرگز نبايد «زهد» را مساوى فقر و نيازمندى دانست; زهد به معناى بى نيازى درون و سيراب بودن روح انسان به وسيله معنويّات و ترك دلبستگى هاى مادّى است و نشانه آن پرهيز از تجمّل و لذّت گرايى مى باشد.

يكى از متفكّران اسلامى (رحمة اللّه عليه) درباره انگيزه هاى زهد مى نويسد: زاهد از آن جهت بى تكلّف و در كمالِ قناعت زندگى مى كند، تا ديگران را به آسايش برساند، او از اينكه نيازمندان بخورند و بپوشند، بيش از آن لذّت مى برد كه خود


1. بحار الانوار، جلد 70، صفحه114.

بخورد و بپوشد، شعار «أَلْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ» كه در اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسم جارى بوده، اشاره به همين نكته است.

«همدردى» و شركت عملى در غم محرومان و مستمندان، يكى ديگر از انگيزه هاى زهد است; آنجا كه اجتماع به دو گروه تقسيم شود: «مرفّه» و «محروم»، مردان خدا در درجه اوّل مى كوشند كه وضع نابسامان مستمندان را سامان دهند; ولى اگر امكانات اجازه نداد، سعى مى كنند به صورت محروم ترين افراد جامعه زندگى كنند، تا از رنج و آلامِ محرومان، بكاهند و براى آنها مقبوليت اجتماعى به بار آورند، تا در نتيجه كسانى كه جامه كهنه در تن دارند، احساس حقارت نكنند و آنها كه در سفره خود جز نان خشك نمى بينند، تحقير نشوند; همانگونه كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره جامه كهنه اش سؤال كردند، فرمود: «يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ; قلب به خاطر آن خاضع مى شود و نَفْس به سبب آن رام مى گردد و مؤمنان از آن پيروى مى كنند»(1).

«آزادگى» يكى ديگر از انگيزه هاى زهد است، زيرا مى دانيم:

آنچه شيران را كند روبه مزاج احتياج است احتياج است احتياج!

بنابراين، زهد و قناعت، از آنجا كه نيازها را كم مى كند، آدمى را از قيد اسارت در برابر اشخاص و اشيا رها مى سازد; مى توان گفت، گرايشِ انسانِ آگاه به زهد، ريشه اى در «آزادمنشى» او دارد:

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است
زاهدان واقعى، هم شجاعتِ بيشترى دارند و هم هوشيارى و آگاهىِ فزونتر; از اينجاست كه جنبش هاى آزادى بخش جهان، غالباً از كسانى سرچشمه گرفته كه روح زهد بر آنها حاكم بوده است(2)».




1. نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 103.

2. اقتباس از «سيرى در نهج البلاغه» مرحوم آيت الله شهيد مطهرى، صفحه 211 به بعد.


اين سخن را با دو روايتِ نورانى، درباره ارزش زهد پايان مى دهيم:

در روايتى آمده است كه رسول خدا به على(عليه السلام) فرمود: «يَا عَلِىُّ! إِنَّ اللّهَ تَعَالَى زَيَّنَكَ بِزِينَة لَمْ يُزَيِّنِ الْعِبَادَ بِزِينَة هِىَ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْهَا: زَهَّدَكَ فِيهَا وَ بَغَّضَهَا إِلَيْكَ وَ حَبَّبَ إِلَيْكَ الْفُقَرَاءَ، فَرَضِيتَ بِهِمُ اتِّبَاعاً وَرَضَوْا بِكَ إِمَاماً; اى على! خداوند متعال تو را به زيورى آراسته است كه هرگز بندگان به زيورى بهتر از آن آراسته نشدند: خداوند زهد در دنيا را نصيب تو كرده و دنيا را در نظر تو منفور ساخته و فقرا را محبوب; به همين جهت، تو از چنين پيروانى خشنود هستى و آنان از چنين پيشوايى»(1).

در حديث پرمعناى ديگرى، مى خوانيم: «مردِ عربى، خدمت اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيد و از او تقاضايى كرد، حضرت به وكيل خود فرمود: «يك هزار به او بده!» وكيل عرض كرد: «يك هزار دينار طلا بدهم، يا يك هزار درهم نقره؟» فرمود: «هر دو در نظر من همچون دو قطعه سنگ است، آنچه را براى او نافع تر است به او بده» (كِلاَهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ فَأَعْطِ الاَْعْرَابِىَّ أَنْفَعَهُمَا لَهُ)(2).

1. بحارالانوار، جلد 40، صفحه 330، حديث 13.

2. بحارالانوار، جلد 41، صفحه32.

نهج البلاغه

خطبه 82

خطبه 82(1)



و من كلام له عليه السّلام

فى ذمّ صفة الدنيا
از سخنانى است كه امام در نكوهش دنيا بيان فرمود.

خطبه در يك نگاه

«مبرّد» در كتاب «كامل» مى گويد: «اين خطبه را امام(عليه السلام) زمانى بيان فرمود كه مشغول خواندن خطبه اى بود، مردى از ميان جمعيّت عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! دنيا را براى ما توصيف كن.» امام(عليه السلام) فرمود: «بدون مقدّمه بگويم، درباره سرايى كه ابتداى آن سختى و مشقّت است و پايانِ آن فناست» و به همين صورت اين خطبه كوتاه را تا پايان بيان فرمود كه ترسيم بسيار دقيق و روشنى از زندگى دنيا و مشكلات و گرفتارى ها و نابسامانى هاى آن است و به راستى دقّت در همين چند


1. سند خطبه: نويسنده «مصادر نهج البلاغه» با صراحت مى گويد: «اين توصيفى كه امام از دنيا در اين خطبه كرده است به طور متواتر و به طرق مختلف از آن حضرت نقل شده است. از جمله كتابهايى كه قبل از «سيّد رضى» آن را آورده اند «كامل مبرّد»، «امالى صدوق»، «مُجتني ابن دُريد»، «تحف العقول ابن شُعبه» و «عقد الفريد ابن عبد ربّه» است و از كتابهايى كه بعد از «نهج البلاغه» آن را ذكر كرده اند «امالى سيّد مرتضى»، «تذكرة الخواص ابن جوزى»، «مشكاة الانوار طبرسى»، «غُررالحكم آمُدى» و «كنز الفوائد كراجكى» است كه با مختصر تفاوتى آن را ذكر نموده اند». (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 90).


جمله كوتاهى كه در اين خطبه آمده است، مى تواند انسان را به حقايق مهمّى درباره دنيا و زندگى آن آشنا سازد، به گونه اى كه مى توان گفت: «چيزى درباره وصف دنيا باقى نمانده، مگر اينكه امام(عليه السلام) در اين ده جمله كوتاه بيان فرموده است».









مَا أَصِفُ مِنْ دَار أَوَّلُهَا عَنَاءٌ، وَآخِرُهَا فَنَاءٌ! فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ. مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ، وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ.

ترجمه

من چگونه توصيف كنم سرايى را كه آغاز آن سختى و مشقّت است و پايانش نيستى و فناست. در حلالش حساب و در حرامش عقاب است; آن كس كه در آن ثروتمند شود با انواع آزمايشها روبرو مى شود و آن كس كه فقير گردد، محزون مى شود. كسى كه به سرعت به دنبال آن برود به آن نمى رسد و كسى كه آن را رها سازد، به او روى مى آورد. آن كس كه با دنيا بنگرد به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن كس كه به دنيا بنگرد نابينايش مى كند.

شرح و تفسير دنيا وسيله است، نه هدف!

امام(عليه السلام) در اين سخن فصيح و بليغ خود، در بيان اوصاف دنيا ده جمله ذكر فرموده است.

در نخستين جمله مى فرمايد: «من چگونه توصيف كنم سرايى را كه آغاز آن


سختى و مشقّت است» (مَا أَصِفُ مِنْ دَار أَوَّلُهَا عَنَاءٌ(1))
در دوّمين جمله مى افزايد: «و پايانش نيستى و فناست» (وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ)
يك نگاهِ اجمالى، به سراسر زندگى انسان در اين جهان نشان مى دهد كه همه آن آميخته با رنج و مشقّت است; سر آغاز آن كه ولادت انسان است، نه تنها درد و رنج عظيمى براى مادر دارد، بلكه براى خود او رنج آورتر است; چرا كه از محيط بسته اى به محيط بازى كه بسيار با آن متفاوت است، وارد مى شود و همه چيز دگرگون مى گردد. در آغاز كودكى چنان ضعيف و ناتوان است كه نه تنها نمى تواند پشه اى را از خود دور كند، بلكه قدرت حفظ آب دهان را، در دهان ندارد و اگر از او به دقّت پرستارى نشود، هر لحظه با خطرى روبروست. دوران شيرخوارگى را، با تمام مشكلاتش پشت سر مى گذارد و با درد و رنج از شيرى كه شيره جان او بود، جدا مى شود و كم كم به راه مى افتد در حالى كه هيچ تجربه اى در زندگى ندارد و خطرات عظيمى از هر سو، زندگى او را تهديد مى كند; كم كم بر سر عقل مى آيد و هوش او كامل مى شود و تازه دردسرهاى او آغاز مى گردد، چرا كه از حجم مشكلات زندگى و گرفتارى هاو محروميّت ها باخبر مى شود; با چه زحمتى در ميان جمعى كه به همه چيز چسبيده اند، جاى پايى براى خود باز مى كند و خانه و لانه و همسرى - با هزاران مشكل - براى خود برمى گزيند: مشكلاتى كه تا پايان عمر همراه اوست. دوران پيرى كه نيروها از كف مى رود و انواع ضعف ها و بيمارى ها، در چشم و گوش و دست و پا و قلب و عروق و استخوانش ظاهر مى شود، مشكلات مضاعفى براى او مى آفريند. آرى سراى دنيا سرايى است كه با درد و رنج آغاز مى شود و با انواع گرفتاريها ادامه مى يابد!

قرآن مجيد مى گويد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فِي كَبَد; به يقين ما انسان را در رنج


1. «عَناء» به معناى رنج و مشقّت است و از همين رو به اسير «عانى» مى گويند; چرا كه در رنج و مشقّت است.


آفريديم(1)». «كبد» در اصل به معناى شدّت است و يا دردى است كه به كبِد انسان عارض مى شود، سپس به هرگونه رنج و مشقّت اطلاق شده است و اينكه قرآن مى گويد: «ما انسان را در درد و رنج آفريديم.» گويى درد و رنج، همچون خانه و لانه انسان است كه آدمى از روز اوّل در آن جاى مى گيرد!

حتّى مرفّه ترين زندگى ها، از انواع درد و رنج ها خالى نيست و به هر حال، هر كسى به نوعى گرفتار است.

آرى، اين طبيعت زندگى دنياست كه با درد و رنج آغاز مى شود و ادامه مى يابد و كسى كه غير از آن، بطلبد در واقع مى خواهد طبيعت جهان را دگرگون سازدو اين ممكن نيست. يكى از شعراى معروف قريب عصر ما، به نام «ابوالحسن تهامى» هنگامى كه فرزند جوان خود را از دست مى دهد و اشعارى از سر سوز مى سرايد، در ضمن اشعارش اشاره به همين نكته كرده، مى گويد:




  • طُبِعَتْ عَلَى كَدَر وَ أَنْتَ تُرِيدُهَا
    وَ مُكلِّفُ الاَْيَّامِ ضِدَّ طِبَاعِهَا
    مُتَطَلِّبٌ فِي الْمَاءِ جَذْوَةَ نَارِ



  • صَفْواً مِنَ الاَْقْذَارِ وَ الاَْكْدَارِ
    مُتَطَلِّبٌ فِي الْمَاءِ جَذْوَةَ نَارِ
    مُتَطَلِّبٌ فِي الْمَاءِ جَذْوَةَ نَارِ



«طبيعت جهان بر كدورت و ناصافى است و تو مى خواهى- از هرگونه ناپاكى پاك و صاف باشد»؟!

«هر كس اين جهان را بر ضدّ طبيعتش بطلبد- همچون كسى است كه در ميان امواج آب، شعله آتشى جستجو مى كند»!

اين درباره درد و رنج دنيا بود و امّا فناپذيرى چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد. تمام افراد از مؤمن و كافر، صغير و كبير، از هر قوم و ملّت، اين حقيقت را دريافته اند كه همه بايد سرانجام با زندگى وداع گويند; گروهى زودتر و گروهى ديرتر.

سپس در بيان سومين و چهارمين وصف مى فرمايد: «در حلال آن حساب، و در


1. سوره بلد، آيه 4.

حرامش عقاب است». (فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ)
اشاره به اينكه حتّى انسان در آخرت گرفتار پيامدهاى دنياى خويش است; زيرا از دو حال خارج نيست: يا در طلب حلال بوده و يا در طلب حرام. اگر به سراغ حلال رفته بايد حساب همه آنها را در قيامت پس بدهد و اگر در طلب حرام بوده، بايد كيفر آن را بچشد! به همين دليل در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «يَدْخُلُ الْفُقَرَاءُ الْجَنَّةَ قَبْلَ الاَْغْنِيَاءِ بِخَمْسِ مِائَةِ عَام; فقرا پانصد سال قبل از اغنيا وارد بهشت مى شوند (زيرا اغنيا بايد حساب اموال خود را باز پس دهند).»(1)
در اينكه چگونه خداوند حساب بندگان را مى رسد؟ و چه چيزهايى مورد محاسبه واقع مى شود؟ و چه كسانى بدون حساب وارد بهشت مى شوند؟ بحثهايى است كه به خواست خدا در نكته ها خواهد آمد.

سپس در بيان پنجمين و ششمين وصف مى افزايد: «كسى كه در دنيا ثروتمند شود، مورد انواع آزمايش ها و فتنه ها قرار مى گيرد و كسى كه فقير گردد محزون مى شود» (مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ)

آرى طبيعت اين دنيا، چنين است كه انسان دائماً بر سر دو راهى قرار دارد كه هر دو به مشكل مى انجامد: اگر فقير و تنگدست شود كوهى از غم و اندوه بر قلبش گذارده مى شود و اگر از ثروت و سرمايه بهره مند شود گرفتار مشكلات ديگرى خواهد شد! زيرا حفظ ثروت و نگهدارى آن از انواعِ آفات و حتّى هزينه كردن آن، با انواع مشكلات آميخته است; از يك سو تيرهاى كينه و حسد به سوى او پرتاب مى شود; از سوى ديگر با انواع آزمونهاى الهى روبرو مى گردد. از درون بخل و تنگ نظرى و انحصارطلبى و حرص و طمع، او را تهديد مى كند و از برون انواع آفات و بلاها. گاه همين استغنا و ثروت، او را از ذكر خدا به كلّى دور مى سازد و به خود مشغول مى نمايد; تمام ارزشهاى انسانى را از صفحه خاطر او محو مى كند و تنها ارزشِ مال و ثروت، جاى آن را مى گيرد!

1. بحارالانوار، جلد 69، صفحه48.

اين بحث را با حديثى كه مى تواند شاهد گويايى بر هر دو بخش از خطبه باشد (مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنْ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ) پايان مى دهيم; در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه: «در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرد فقيرى در ميان اهل صفّه بود به نام «سعد»، كه بسيار نيازمند بود و از ملازمين رسول خدا در تمام نمازها بود هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نياز شديد او را مشاهده مى كرد، بسيار اندوهگين مى شد; خداوند براى زدودن اين غم و اندوه از قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) جبرئيل را فرستاد و عرض كرد: «آيا دوست دارى كه او را بى نياز كنى؟» پيامبر فرمود: «آرى!» جبرئيل دو درهم به پيامبر داد تا براى امر تجارت به «سعد» بدهد; پيامبر «سعد» را ديد فرمود: «آيا به روش تجارت آشنا هستى؟» عرض كرد: «چيزى نداشتم كه با آن تجارت كنم» فرمود: «اين دو درهم را بگير و با آن طلب روزى كن!» سعد مشغول شد و چيزى نگذشت كه كار و كسب او بالا گرفت و ثروتمند شد; محل كسب و كار او نزديك مسجد بود، هنگامى كه بلال اذان مى گفت، او سرگرم تجارت خويش بود; پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او مى فرمود: «مثل اينكه دنيا تو را به خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده اى؟» عرض كرد: «مى فرماييد چه كنم؟ اموالم را ضايع كنم؟! اين مرد را كه مى بينيد چيزى از من خريده، مى خواهم پول آن را بگيرم، مى فرماييد نگيرم؟! آن ديگرى چيزى به من فروخته، بايد ثمن معامله را به او بپردازم مى فرماييد نپردازم؟!» پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسيار اندوهناك شد، اندوهى بيش از زمان فقرِ «سعد»; در اين هنگام جبرئيل نازل شد عرض كرد: «خداوند از اندوه تو درباره «سعد» آگاه است كدام را بيشتر دوست دارى حالت سابقش را يا امروزش را؟» فرمود: «حالت سابقش را! چرا كه دنيا آخرتش را بر باد داد» جبرئيل عرض كرد: «آرى دنيا و اموال دنيا مايه فتنه و سرگمى و بازماندن از آخرت است، به سعد دستور ده، دو درهمى را كه روز اوّل به او دادى به تو بازگرداند، در اين صورت به حالت اوّل باز مى گردد!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) «سعد» را ملاقات كرد، فرمود: «نمى خواهى دو درهم ما را بدهى؟» عرض كرد: «دو درهم چيزى نيست دويست درهم مى دهم!» فرمود: «نه! همان دو


درهم را بازگردان» «سعد» دست كرد و دو درهم را داد و از همان روز دنيا به او پشت كرد و تمام آنچه را گرد آورده بود از دست داد و به حالت اوّل بازگشت!(1)»
در هفتمين و هشتمين جمله به بيان دو وصف ديگر از دنيا مى پردازد كه دقّت در آن، انسان را از حرص و آز و عشق به دنيا دور مى كند، مى فرمايد: «كسى كه به سرعت به دنبال دنيا بدود، به آن نمى رسد وكسى كه آن را رها سازد، به او روى مى آورد و از وى اطاعت مى كند» (وَ مَنْ سَاعَاهَا(2) فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ(3)).

اشاره به اينكه: بسيارند كسانى كه به دنبال دنيا مى دوند و به آن نمى رسند و بسيارند كسانى كه دنيا را رها مى سازند، ولى دنيا به آنها روى مى آورد.

تجربيّات روزانه و مطالعات تاريخى نيز اين واقعيت را تأييد مى كند كه دويدن بيشتر به دنبال زرق و برقِ دنيا، هميشه دليل استغنا نيست و بى توجهى به آن هميشه سبب فقر نمى شود.

بديهى است منظور از دنيا در اينجا زندگى آبرومندانه و خالى از نياز به ديگران نيست; بلكه منظور زندگى هاى تشريفاتى، پر زرق و برق و جنون آميز است.

به هر حال، هدف از اين تعبيرات، فرو نشاندن آتش حرص و طمع، و عشق ديوانهوار به زرق و برق دنياست.

در نهمين و دهمين ويژگى اشاره به نكته بسيار مهمّى درباره دنيا مى كند; نكته اى كه غالب مفسّران «نهج البلاغه» و مرحوم «سيّد رضى» گرد آورنده


1. وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 297-298، باب 14، حديث 2 (با كمى تلخيص).

2. «سَاعَى» از مادّه «سَعْى» در اصل به معناى دويدن است و به تلاش و كوشش نيز «سعى» گفته مى شود. گويى انسان به دنبال چيزى مى دود. در جمله بالا اشاره به كسانى است كه به دنبال دنيا مى دوند و گويى با هم مسابقه مى دهند و هر يك بر ديگرى پيشى مى گيرد و يا اشاره به اين است كه آنها به دنبال دنيا مى دوند و دنيا هم از آنها فرار مى كند.

جمعى از ارباب لغت اين واژه را به معناى «دعوت كردن كنيزان به اَعمال منافى عفّت» دانسته اند; بنابراين خطبه بالا اشاره به نكته ظريف ترى مى كند; دنيا را به كنيز بدكارى تشبيه نموده كه دنياپرستان به دنبال او مى دوند.

3.«وَاتَتْهُ» از مادّه «مُواتاة» به معناى دنبال شخص، يا چيزى رفتن و از او اطاعت كردن است.


نهج البلاغه را به اِعجاب واداشته و سرمست از شراب طهور خود ساخته است، مى فرمايد: «آن كس كه با دنيا بنگرد، به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن كس كه به دنيا بنگرد، نابينايش مى سازد!» (مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ).

يعنى آن كس كه دنيا را، وسيله نيل به كمال و ابزارى براى وصول به آخرت و سببى از اسباب تكامل قرار دهد، حجاب ها از برابر ديدگان او، كنار خواهد رفت و حقايق جهان را آن چنان كه هست در مى يابد، ولى آن كس كه دنيا را به عنوان هدف بشناسد و نظر او نسبت به آن نظر استقلالى باشد، نه به عنوان وسيله و ابزار، چنان حجابى بر چشم دل او مى افتد كه از ديدن حقايق محروم مى شود; عاشق دنيا و زرق و برق آن مى شود و دلباخته و دلداده عالم مادّه مى گردد و هر چه را جز آن است، به فراموشى مى سپارد.

در واقع خداپرستانِ راستين و دنياپرستان حريص، تفاوتشان در همين است كه يكى دنيا را به عنوان مقدّمه اى براى آخرت مى خواهد و ديگرى دنيا را به عنوان هدف نهايى و غايت مطلوب!

دنيا، يعنى: «مجموعه مواهب مادّى» همچون خورشيد عالمتاب است كه اگر به آن نگاه كنى، نابينا مى شوى و اگر با آن بنگرى همه چيز را در پرتو نور آن، مشاهده خواهى كرد.

تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين جمله ذكر شده است; نخست اين كه: منظور از جمله اوّل اين است كه: «دنيا را با آن همه آيات الهى و نشانه هاى ربّانى نگاه كنيم.» كه هر چه از اين ديدگاه بيشتر به آن بنگريم، بصيرت ما افزون مى شود. و منظور از جمله دوم آن است كه: «تنها چشم به مواهب مادّى از بُعد مادّيش بدوزيم.» كه سبب محروميت ما از معرفة اللّه و قرب پروردگار خواهد شد.

ديگر اين كه: منظور از جمله «أَبْصَرَبِهَا» نگاه كردن به عيوب دنيا و ناپايدارى آن و درس هاى عبرتى كه در آن نهفته است، مى باشد; به يقين چنين نگاهى سبب


بينايى و هوشيارى است و منظور از جمله «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» چشم دوختن به زرق و برق و مظاهر فريبنده آن است كه چشم باطن انسان را، كور مى كند.

جمع ميان هر سه معنا نيز در مفهومِ جامعِ اين دو جمله كوتاه و پر معنا بى مانع است و به راستى چه كلام زيبايى! و چه گفتار آموزنده و پر معنايى! اگر انسان تنها همين يك درس را از مكتب مولا بياموزد، براى نجات او در دنيا و آخرت كافى است. صلوات و درود بر آن مولا و پيشوايى كه دو جمله كوتاهش، اين قدر الهام بخش و روح پرور و انسان ساز است.

در «نهج البلاغه» و ساير كلمات «معصومين(عليهم السلام)» نيز تعبيراتى هماهنگ با اين سخن مولا ديده مى شود; از جمله، در حديثى آمده است كه خداوند به داود فرمود: «يَا دَاوُدُ احْذَرِ الْقُلُوبَ الْمُعَلَّقَةَ بِشَهَوَاتِ الدُّنيَا! فَإِنَّ عُقُولَهَا مَحْجُوبَةٌ عَنِّي; از دلهايى كه وابسته به شهوات دنياست بپرهيز! چرا كه عقل و درك آنها نسبت به من، در حجاب است»(1).

در حديث ديگرى از همان حضرت (اميرمؤمنان على(عليه السلام)) آمده است: (لِحُبِّ الدُّنْيَا صَمَّتِ الاَْسْمَاعُ عَنْ سَمَاعِ الْحِكْمَةِ وَ عَمِيَتِ الْقُلُوبُ عَنْ نُورِ الْبَصِيرَةِ; به خاطر حبّ دنيا، گوشها از شنيدن حكمت كر شده و چشمِ دلها، از نور بصيرت، نابينا گشته است»(2).

مرحوم سيّد رضى به پايان اين خطبه كه مى رسد چنين مى گويد:

«وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ(عليه السلام): «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِيبِ وَالْغَرَضِ الْبَعِيدِ، مَا لاَ تُبْلَغُ غَايَتُهُ وَ لاَيُدْرَكُ غَوْرُهُ، لاَ سِيَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَيْهِ قَوْلُهُ: «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ يَجِدُ الْفَرْقَ بَيْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» وَاضِحاً نَيِّراً، وَ عَجِيباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللّهِ وَ سَلاَمُهُ عَلَيْهِ».

1. بحار الانوار، جلد 14، صفحه 39.

2. غرر الحكم، شماره 7363.

«اگر به درستى انسان در اين سخن امام(عليه السلام) كه مى فرمايد: (وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ) (كسى كه با آن بنگرد بينايش مى كند) دقّت كند، در آن معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد يافت كه هرگز به عمق آن نتوان رسيد، به ويژه اگر جمله (مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ) (كسى كه به دنيا بنگرد و منتهاى آرزويش را دنيا قرار دهد كورش خواهد كرد) در كنار جمله بالا گذارده شود; در اين صورت فرق واضحى ميان آن دو خواهد يافت، فرقى روشن و شگفت انگيز و آشكار. درود و سلام خدا بر او باد»
مرحوم «سيّد رضى» نخواسته است فرق ميان اين دو را واضحتر و آشكارتر از اين بيان كند; شايد به اين منظور كه ذهن شارحان و عالمان، به هر سو برود و تفسيرهاى گوناگونى را براى اين جمله كشف كنند.





/ 37