بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
صفحهى 62است كه گرد و غبار تغيير و زوال بر دامان كبريايى اش نمى نشيند.با اين مدارك روشن، باز متأسّفانه - همان گونه كه در بالا اشاره شد - عقيده منحطّ به جسميت، دامان جمعى از مسلمانان نادان و بى خبر را گرفت و آنقدر در اين مسير ظلمانى پيش رفتند كه مطابق نقل «محقّق دوانى» گروهى از آنها عقيده دارند كه خداوند تركيبى از گوشت و خون است و بعضى از آنها معتقدند كه نورى نقره گون و شفّاف از او مىدرخشد و قامت او هفت وجب با وجب هاى خود اوست و بعضى از آنها معتقدند كه او به صورت انسان نوجوان زيبا و داراى مويى مجعّد است.«علاّمه حلّى» در كتاب «منهاج الكرامه» داستانى از بعضى از «مجسّمه» نقل مىكند كه شنيدنى است; مىگويد: «يكى از بزرگان آنها، روزى از كنار مرد نفت فروشى مىگذشت كه نوجوان زيبارويى با موهاى مجعّد و پيچ خورده از آنجا عبور كرد، آن عالم سخت به قيافه نوجوان خيره شد و پيوسته به او نگاه مىكرد! مرد نفت فروش كه آدم بى بند و بارى بود. تصوّر كرد آن مرد نظر سويى نسبت به نوجوان دارد، شب هنگام نزد او آمد و گفت: من امروز ديدم كه تو سخت به او نگاه مىكنى اگر بخواهى مىتوانم او را در اختيار تو قرار دهم! آن مرد برآشفت و با تندى به او گفت: من كراراً به اين نوجوان نگاه كردم چون مذهب من بر اين است كه خداوند گاه از آسمان به همين صورت به زمين نازل مىشود. گفتم: نكند او خداى من باشد! مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت: من با اين شغلى كه دارم بسيار بر تو - با آن زهدى كه دارى و اين عقيده كثيف - ترجيح دارم! (1) 1. شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، جلد 1، صفحه 233.