اگر به اين دو نفر (ابو موسى اشعرى وعمروعاص) حكميّت داده شد، تنها به اين منظور بود كه آنچه را قرآن زنده كرده، زنده بدارند و آنچه را به مرگ محكوم ساخته، از ميان بردارند، و احياى قرآن اين است كه دست اتحاد به هم دهند و به آن عمل كنند وميراندن قرآن پراكندگى و جدايى از آن است (منظور اين بود كه) اگر قرآن ما را به سوى آنها دعوت كند ما از آنها پيروى كنيم واگر آنان را به سوى ما سوق مىدهد بايد تابع ما باشند، ولى اين كار به صورتى كه مىخواستيم و شرط كرده بوديم هرگز انجام نشد.بنابراين اى بى ريشه ها! من كار بدى نكردم (و خلافى انجام ندادم) و شما را فريب نداده ام و چيزى را بر شما مشتبه نساخته ام، مطلب اين است كه رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را انتخاب كنند ما نيز از آنها پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند ولى آنها عقل (وايمان) خويش را از دست دادند و حق را ترك كردند در حالى كه به خوبى آن را مىديدند، اما چون جور وستم با