صيحه اش ناگه بگوش آمد كه دكان تخته كنور
گو بر آر اى پير غافل سر به غوغاى رحيل
خار زاراست اين جهان ليكن به سود آخرت
مىتوان از وى گل مقصود خود را چيد و رفت!
بساطى چيده بود از هول جان برچيد و رفت
همرهان بستند بار و كاروان كوچيد و رفت
مىتوان از وى گل مقصود خود را چيد و رفت!
مىتوان از وى گل مقصود خود را چيد و رفت!