نقشه ى قتل اميرالمؤمنين - اسرار فدک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار فدک - نسخه متنی

محمد باقر انصاری، سید حسین رجایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقشه ى قتل اميرالمؤمنين

[كتاب سليم: ج 2 ص 679، 871. علل الشرايع: ص 190. الخرائج: ج 2 ص 757. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 89. به بحار الانوار: ج 29 ص 125، 132، 136، 159 مراجعه شود.]برخوردهاى شديد اميرالمؤمنين عليه السلام اغتشاش عجيبى در افكار ابوبكر و عمر و مشاورينشان پيش آورده بود بطورى كه آنان را وادار به تصميم گيريهاى شتابزده اى نمود. با آنكه غاصبين به شدت از اميرالمؤمنين عليه السلام وحشت داشتند ولى بالأخرة تصميم بر قتل آنحضرت گرفتند.

آنان جلسه اى تشكيل دادند و در بين خود گفتند: «ديديد على با ما چگونه برخورد كرد و چه مطالبى به ما گفت؟ بخدا قسم اگر يك مجلس ديگر چنين تكرار شود كار خلافت ما را به فساد مى كشاند. گويا تا او زنده است چيزى بر ما گوارا نخواهد بود. ما در امان نيستيم كه پنهانى مردم را دعوت كند و عده اى دعوت او را بپذيرند و به جنگ ما برخيزد، چرا كه او شجاعترين عرب است. شما خوب مى دانيد كه ما نسبت به او مرتكب چه جرائمى شده ايم و در حكومت پسر عمويش بر او غالب شديم در حالى كه حقى در آن نداشتيم و فدك را از همسر او گرفتيم».

اجراى توطئه ى قتل بدست خالد

عمر گفت: نظر درست آن است كه دستور قتل او را صادر كنيم. ابوبكر پرسيد: چه كسى اين كار را بر عهده مى گيرد؟ عمر گفت: «خالد بن وليد»، و اين بدان دليل بود كه خود خالد بارها اين پيشنهاد را داده بود.

آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: مى خواهيم تو را براى كارى عظيم بفرستيم. خالد گفت: هر دستورى داريد بگوييد، اگر چه قتل على بن ابى طالب

باشد! گفتند: منظور ما همين است.

خالد گفت: چه زمانى او را بكشيم؟! ابوبكر گفت: «هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه كه براى نماز ايستاديم تو در كنار على بايست در حالى كه شمشير همراهت باشد، و وقتى سلام نماز را دادم گردن او را بزن»! انتخاب صبح بخاطر تاريكى هوا در آن موقع بود كه ترور آسان تر صورت مى گرفت. خالد قبول كرد و با اين قرار از يكديگر جدا شدند.

اطلاع اميرالمؤمنين از توطئه ى قتل

اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر و بانوى صالحه اى بود از اين توطئه كه در خانه ى ابوبكر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتكار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه كه از در وارد مى شوى اين آيه را (به كنايه) بخوان: «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّى لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ [سوره ى قصص: آيه ى 20.» يعنى: «اين گروه توطئه مى كنند كه تو را بكشند. خارج شو كه من خيرخواه تو هستم». همچنين اسماء به خادمه اش گفت: اگر با خواندن آيه منظور تو را متوجه نشدند آن را تكرار كن.

خادمه آمد و وارد شد و گفت: خانم من مى گويد: «اى دختر پيامبر حالت چگونه است؟ إنّ الملأ يأتمرون بك ليقتلوك...»! وقتى خادمه خواست بيرون برود بار ديگر آيه را خواند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: به اسماء سلام برسان و بگو: «خداوند عزوجل بين آنان و تصميمى كه دارند مانع خواهد شد انشاء اللَّه»!

پشيمانى ابوبكر از دستور قتل

از سوى ديگر ابوبكر با خود انديشيد و در مورد دستورى كه راجع به قتل اميرالمؤمنين عليه السلام داده بود به فكر فرو رفت و يقين كرد كه اگر چنين اقدامى صورت گيرد جنگى شديد و بلايى طولانى بوقوع خواهد پيوست. لذا از دستورى كه داده بود پشيمان شد و آن شب را تا صبح نخوابيد.

صبح هنگام كه وارد مسجد شد صفها آماده ى نماز بودند. ابوبكر پيش رفت و نماز را شروع كرد در حالى كه فكر مى كرد و متوجه نبود چه مى گويد. خالد بن وليد هم با شمشير آمد و كنار حضرت ايستاد در حالى كه آنحضرت متوجه ماجرا بود.

شكست توطئه ى قتل بدست غاصب

ابوبكر در نماز به عواقب امر مى انديشيد و جان خود را هم در امان نمى ديد، و شجاعت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز او را به وحشت انداخته بود. او نماز را آنقدر طول داد كه نزديك بود آفتاب طلوع كند و مردم گمان كردند در نماز به اشتباه افتاده است. تا آنكه به تشهد رسيد و جرأت سلام دادن نداشت!

بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت: «اى خالد، آنچه به تو دستور داده ام انجام مده و اگر انجام دهى تو را مى كشم»! و سپس سلام نماز را داد.

عكس العمل اميرالمؤمنين در مقابل قاتل

اميرالمؤمنين عليه السلام رو به خالد كرد و فرمود: اى خالد، ابوبكر چه دستورى به تو داده بود؟ گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم! فرمود: چنين كارى را مى كردى؟ خالد گفت: آرى بخدا قسم، اگر قبل از سلام نماز نگفته بود «مكن» تو را مى كشتم.

حضرت فرمود: اى بى مادر، دروغ مى گويى! آنكه چنين كارى مى كند بايد از تو شجاع تر باشد.

سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوى خالد را گرفت و چنان فشار داد كه فرياد وحشتناكى كشيد و نزديك بود چشمانش بيرون آيد، و مردم به وحشت افتادند بطورى كه هركس در فكر خود بود. خالد هم دست و پا مى زد و قدرت حرف زدن نداشت.

سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به ديوار كوبيد و خطاب به عمر

فرمود: اى پسر صهاك، بخدا قسم اگر عهد و پيمانى از جانب پيامبر نبود و اگر نوشته ى ثبت شده اى از جانب پروردگار نبود مى دانستى كه كداميك از ما لشكر ضعيفتر و تعداد كمترى داريم.

سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمين زد و بر روى سينه اش نشست و شمشيرش را برداشت تا او را بكشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آنحضرت رهايى دهند ولى نتوانستند. عمر گفت: «بخداى كعبه قسم او را مى كشد»! لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پيامبر صلى الله عليه و آله قسم داد كه او را رها كند، و حضرت او آزاد كرد.

عكس العمل در مقابل عامل قتل

سپس حضرت سراغ عمر آمد و يقه ى او را گرفت و فرمود: اى پسر صهاك، بخدا قسم اگر نبود عهدى از جانب پيامبر و دستورى از جانب خداوند مى دانستى كه كداميك از ما كم ياورتر و نفراتمان كمتر است.

مدافعان حريم علوى

سپس حضرت به خانه رفتند. در اينجا سلمان و ابوذر و مقداد و بنى هاشم آمدند و شمشيرها را كشيدند و خطاب به مردم گفتند: «بخدا قسم، دست برنمى داريد تا آنكه سخن بگويد و اقدام كند». مردم نيز مضطرب شدند و فتنه اى بپا شد.

از سوى ديگر زنان بنى هاشم بيرون آمدند و فرياد برآوردند و گفتند: اى دشمنان خدا، چه زود دشمنى خود را با پيامبر و اهل بيتش آشكار كرديد، و بارها همين نيت را نسبت به پيامبر داشتيد ولى نتوانستيد. ديروز نسبت به دخترش تصميم قتل گرفتيد و امروز مى خواهيد برادر و پسر عمو و جانشين و پدر فرزندانش را بكشيد. بخداى كعبه قسم، دروغ مى گوييد. هرگز به قتل او دست نخواهيد يافت.

بعد از اين جريانات كه مردم ترسيدند فتنه ى عظيمى بپا شود ابوبكر به عمر گفت: اين مشورت وارونه ى تو بود. گويا من اين مناظر را پيش چشمانم مى ديدم، ولى خدا را بر سلامتمان شكر كن!

بدين صورت توطئه ى قتل حضرت خنثى شد ولى اين بار آبروى ظاهرى غاصبين بكلى از بين رفت واتمام حجتى قوى بر همگان شد كه غاصبين تا كجا را تصميم گرفته اند.

سخنان ابوبكر در تهديد و تطميع مهاجرين و انصار [دلائل الامامه: ص 119. بحار الانوار: ج 29 ص 326. ]با تخريب زمينه هاى اجتماعى بدست غاصبين آنها احساس خطر جدى كردند و چاره ى نهايى را در تهديد و ارعاب ديدند كه در ضمن آن تطميعهايى هم به چشم مى خورد. ابوبكر به منبر رفت و مردم را مخاطب قرار داد و گفت:

اى مردم، اين چه گوش فرادادن به هر سخنى است؟ اين آرزوها در زمان پيامبر كجا بود؟! هركس مطلبى شنيده بگويد و هركس شهادت مى دهد برخيزد. او همچون روباهى است كه شاهدش دم اوست [اشاره به يك ضرب المثل عربى است. يعنى شاهد او جزئى ازخود اوست. ملازم هر فتنه اى است. اوست همان كه مى گويد: «فتنه را بعد از آنكه كهنه شده باز گردانيد». از ضعيفان كمك مى گيريد و زنان را به يارى مى طلبيد، مانند ام طحال كه محبوبترين اهلش نزد او گمراه است [اشاره به يك ضرب المثل عربى است. بدانيد كه من اگر بخواهم بگويم مى گويم و اگر بگويم افشا مى كنم، ولى اگر رهايم كنيد ساكت مى مانم.

خطاب تهديدآميز به انصار

سپس رو به انصار كرد و گفت: اى انصار، سخن سفيهان شما به من رسيده است و اين در حالى است كه شما سزاوارترين مردم به حفظ عهد پيامبريد. پيامبر نزد شما آمد و شما او را پناه داديد و يارى كرديد. بدانيد كه من نسبت به كسى كه نزد ما مستحق مجازات نباشد دست و زبان باز نخواهم كرد.

تطميع مردم

ابوبكر در پايان تهديداتش وارد جنبه تطميع مردم شد و براى خريدارى فكر مردم گفت: «بعد از همه ى اينها، فردا صبح همه براى گرفتن سهميه هاى خود از بيت المال بياييد»، و اين آخرين راه مؤثر بود كه براى روز مبادا ذخيره كرده بودند.

رضايت طلبى ابوبكر و عمر [كتاب سليم: ج 2 ص 869. مصباح الانوار: ص 246. بحار الانوار: ج 29 ص 157. بحار الانوار: ج 43 ص 170، 203. الامامه والسياسه (ابن قتيبه): ص 14. ]آخرين اقدامى كه در حيات صديقه ى طاهره عليهاالسلام از طرف غاصبين انجام گرفت و نقشه ى ظريفى بود كه توسط بانوى دو جهان خنثى شد، رضايت طلبى از آنحضرت بود. اين برنامه را براى روزى ذخيره كرده بودند كه آبها از آسياب بيفتد و آتشهاى فتنه زير خاكستر قرار بگيرد، و فاطمه عليهاالسلام هم ياراى مقابله نداشته باشد، و آن زمان ايام آخر زندگى زهرا عليهاالسلام بود. را ستى كسى نيست بپرسد: چرا بجاى رضايت طلبى، خود فدك را باز نگرداندند؟!!

آيا اين مسخره نيست كه ظالم در حاليكه به ظلم خود ادامه مى دهد طلب

عفو كند و در همان حال ظلم را تكرار كند؟! آيا در مقابل چنين عذر خواهانى، چه راهى زيباتر از آنچه صديقه ى طاهره انجام داد مى توان يافت؟

اجازه ى عيادت فاطمه

آنها هر روز حال فاطمه عليهاالسلام را جويا مى شدند تا آنگاه كه خبر يافتند مريضى حضرت شدت يافته است. زمان مناسب فرا رسيده بود. لذا دو نفرى براى عيادت آنحضرت آمدند ولى حضرت اجازه نداد. فرداى آن روز دوباره آمدند ولى حضرت اجازه نداد. و قتى از اجازه ى مستقيم نااميد شدند به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردند: «بين ما و فاطمه آنچه كه خود بهتر مى دانى اتفاق افتاده، و ما قبلاً چندين بار براى عذرخواهى آمده ايم ولى به ما اجازه نداده است. اگر مى توانى براى ما اجازه بگير تا از گناهمان عذرخواهى كنيم». اميرالمؤمنين عليه السلام چند بار به آنها جواب منفى داد ولى آنها اصرار كردند. اين بار پشت در نشستند و از حضرت خواستند داخل خانه برود تا شايد بتواند فاطمه عليهاالسلام را راضى كند.

اميرالمؤمنين عليه السلام وارد خانه شد و نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمد و فرمود: ابوبكر و عمر بارها اجازه خواسته اند و من آنها را رد كرده ام و تو نيز اجازه نداده اى. اكنون بار ديگر از من خواسته اند تا از تو اجازه بگيرم. عرض كرد: بخدا قسم به آنان اجازه نمى دهم و كلمه اى با آنان سخن نمى گويم تا پدرم را ملاقات كنم و از آنچه انجام داده اند و ظلمى كه نسبت به من روا داشته اند به پدرم شكايت كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى خانم آزاد [يعنى اختيار تو بدست خودت است.، اين دو نفر پشت در نشسته اند و اصرار

دارند بر تو سلام كنند. عرض كرد: خانه خانه ى تو و زن آزاده همسر توست، و زنان تابع مردانند. هرگونه مى خواهى عمل كن. فرمود: پوشش سرت را محكم كن.

عيادت غاصبين و قهر فاطمه

حضرت زهرا عليهاالسلام سر مبارك را پوشانيد و روى به ديوار گردانيد بطورى كه مقابل آنها نباشد، و اين در حالى بود كه چند زن ديگر نيز حضور داشتند.

ابوبكر و عمر وارد شدند و تا چشمشان به حضرت زهرا عليهاالسلام افتاد سلام كردند ولى حضرت جواب آنها را نداد! و اين در حالى بود كه حضرت روى خود را به طرف ديوار گردانده بود. آنها به طرف مقابل حضرت آمدند ولى حضرت روى برگردانيد، و چند بار اين كار تكرار شد. تا آنكه حضرت به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «پارچه اى روى صورتم بينداز»، و به زنها فرمود: «شما مرا برگردانيد»، و گويا حضرت از شدت جراحات نمى توانستند بدن مبارك را حركت دهند.

بالأخره ابوبكر شروع به عذرخواهى كرد و گفت: اى دختر پيامبر، ما براى جلب رضايت تو آمده ايم و از تو مى خواهيم آنچه از ما نسبت به تو روا شده عفو كنى. حضرت فرمود: حتى يك كلمه با شما سخن نمى گويم تا پدرم را ملاقات كنم و شكايت شما را نزد او ببرم، و از كارهاى شما و ظلمى كه به من روا داشته ايد شكايت كنم.

محاكمه ى غاصبين در عيادت

گفتند: ما براى عذرخواهى آمده ايم. ما را به رفتارمان مؤاخذه مكن.

حضرت رو به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد و فرمود: من با اينان كلمه اى سخن نخواهم گفت تا مطلبى را از ايشان سؤال كنم كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند. سپس فرمود: شما را بخدا قسم مى دهم، آيا از پيامبر شنيديد كه مى فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است. هركس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است، و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است»؟ گفتند: آرى. فرمود: الحمد للَّه.

حكم نهايى فاطمه در مورد غاصبين

سپس حضرت دستان مبارك را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «خدايا، من تو را شاهد مى گيرم، اى حاضرين شما هم شاهد باشيد، كه اين دو نفر در حياتم و هنگام مرگم مرا اذيت كردند. من شكايت اين دو را به تو و پيامبرت مى نمايم. نه بخدا قسم، هرگز از شما دو نفر راضى نمى شوم و با شما سخن نمى گويم تا پدرم پيامبر را ملاقات كنم و آنچه كرده ايد به او خبر دهم و او درباره ى شما حكم نمايد. بخدا قسم، در هر نمازى كه بخوانم بر شما نفرين مى كنم».

تعجب فاطمه از عيادت آتش زنندگان خانه اش

سپس فرمود: اى ابوبكر، عجيب است كه امروز با حال امن وارد خانه ى ما مى شوى [يعنى فراموش نكرده اى كه روزى با آتش و هجوم دستجمعى به خانه ى من حمله كرديد! و اين زمانى است كه مردم را بر ما مسلط كرده اى؟ بيرون رو كه بخدا قسم كلمه اى با تو سخن نخواهم گفت تا خدا و رسولش را ملاقات كنم و به آنان شكايت نمايم.

در اينجا بود كه ابوبكر صداى واى و ويل بلند كرد و اظهار ناراحتى شديد نمود. عمر گفت: «اى خليفه ى پيامبر، بخاطر گفته ى يك زن اينگونه منقلب مى شوى و جزع و فزع مى نمايى»؟! و آنگاه برخاستند و بدون نتيجه بيرون آمدند و آرزو كردند كه اى كاش نيامده بودند تا فاطمه عليهاالسلام اين چنين صريح و قاطع نارضايتى و غضب خود را نسبت به آنان اعلام نمى كرد.

شركت در تشييع جنازه ى حضرت زهرا

آخرين مهلت غاصبين براى نقشه كشيدن، قبل از تدفين حضرت زهرا عليهاالسلام بود. آنها تصميم گرفتند براى سرپوش گذاشتن بر جنايات خود به هر قيمت شده در تشييع جنازه ى حضرت زهرا عليهاالسلام شركت كنند و لابد اظهار عزادارى كنند تا سرپوشى بر جناياتشان باشد. برنامه از دو طرف به اين صورت شروع شد:

وصيت حضرت زهرا به تدفين شبانه [بحار الانوار: ج 29 ص 193، ج 43 ص 171، 190، 199، 205، 209، 215. ]حضرت زهرا عليهاالسلام به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: آيا مى توانى وصيت مرا عمل كنى؟ حضرت فرمود: آرى انجام مى دهم.

فرمود: وقتى من از دنيا رفتم مرا شب دفن كن و به ابوبكر و عمر خبر مده، كه نبايد احدى از آنان كه بر من ظلم كردند و حق مرا گرفتند بر جنازه ام حاضر شوند، و اجازه مده بر جنازه ى من نماز بخوانند چرا كه اينان دشمنان من و پيامبرند، و اجازه مده احدى از اينان و اتباعشان بر جنازه ى من نماز بخوانند. شب كه جاسوسان سراغ كار خود رفتند و چشمها بخواب رفت مرا دفن كن.

اجتماع مردم كنار جنازه ى حضرت زهرا و اعلام تأخير تشييع

هنگامى كه حضرت از دنيا رفت زن و مرد ضجه كنان بر در خانه ى حضرت جمع شدند و منتظر بيرون آوردن جنازه براى مراسم تشييع بودند تا بر بدن آنحضرت نماز بخوانند!!

/ 31