رساله های سهروردی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رساله های سهروردی - نسخه متنی

ترانه جوانبخت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رساله هاي سهروردي

ترانه جوانبخت

در اين مقاله به بررسي هفت رساله سهروردي مي پردازم. اين رسالات با عناوين ذيل مي باشد:

لغت موران

في حقيقة العشق

عقل سرخ

آواز پر جبرئيل

صفير سيمرغ

روزي با جماعت صوفيان

في حالة الطفولية

لغت موران

در ابتداي رساله لغت موران صحبت چند مورچه درباره قطره شبنم است که آيا اين قطره از زمين است يا از هوا؟ مورچه ها وقتي مي بينند که شبنم تبخير مي شود و به هوا مي رود نتيجه مي گيرند که از هوا مي باشد. سهروردي در ادامه نتيجه مي گيرد که هرچيزي به اصلش برمي گردد و صاحب نور به خدا.

در ادامه در حکايت لاک پشت ها مي خوانيم که چند لاک پشت يک مرغ را در آب دريا مي بينند. مي پرسند که آيا اين مرغ از آب است يا از هوا؟ اگر مرغ به آب محتاج نباشد آبي نيست. پس بي آب مي تواند بود.

حاکم مي گويد که تا حجاب برنخيزد و کنار نرود شهود حاصل نمي شود. گوهري که در محل شهود مي آيد مخلوق و حادث است.

لاک پشت ها از حاکم پرسيدند: گوهري که در مکان مي آيد چطور از مکان و جهت بي نباز است؟ حاکم جواب نداد. لاک پشت ها او را ترک کردند.

همه مرغان نزد سليمان حاضر بودند غير از بلبل. سليمان به مرغي گفت: به بلبل بگو نزد ما بيايد. بلبل داخل آشيانه اش بود.

سهروردي نتيجه مي گيرد که هرکسي که بخواهد با ما ملاقات کند اگر بيرون باشد و ما درون پس ملاقات حاصل نمي شود.

در ادامه رساله لغت موران دو حکايت کيخسرو و جام جهان نما و جن و ملک آمده است. سهروردي نوشته است: هرچه صدا دارد را در آتش بايد سوزاند تا جن ظاهر شود. از حکايت بعدي که به خفاشان و تعذيب دشمنانشان در آفتاب اشاره دارد سهروردي نتيجه مي گيرد که مرگ لذت بخش از نوع حيات است.

حکايت جغدها و هدهد نيز جالب است. در اين حکايت جغدها که در روز نابينا هستند کمر به قتل هدهد مي بندند که در روز بيناست. هدهد براي دوري از مرگ توسط جغدها خودش را در روز به نابينايي مي زند!

حکايت بعدي درباره طاووس در باغ ملک است. اسارت و دوري او از باغ و ديگر طاووس ها سبب فراموش کردن گذشته اش مي شود. وقتي که او را آزاد مي کنند و دوباره به باغ برمي گردد با يادآوري گذشته دچار حسرت مي شود.

سهروردي در حکايت ماه و خورشيد مي گويد که ماه مثل آينه اي ست که در خود جز خورشيد را نمي بيند زيرا که نور خورشيد در ماه مي افتد. وقتي ماه در هنگام تقابل به خورشيد نزديک مي شود از هلال به قرص تبديل مي شود. از اين جاست که جملات عرفاني انا الشمس و انا الحق آمده است. در ادامه سهروردي مي گويد که براي ملک نيز کيهان در حکم آينه است. سهروردي در پايان اين رساله مي گويد: خدا مکان جهت و خطا ندارد و از اين سه منزه است. مانع خير بد است و حجاب راه کفر است. به خود شاد شدن تباه است. روي به حق آوردن خلاص است و چراغ در مقابل آفتاب به چشم نمي آيد.

في حقيقة العشق

سهروردي در اين رساله مي گويد که حقيقت اول عشق است که سه گوهر دارد: خداشناسي خودشناسي و ديگر شناسي. صفت اين سه به ترتيب عبارت است از: حسن يا نيکويي عشق يا مهر و حزن يا اندوه که از يک چشمه پديد آمده اند و برادران هم اند. او معتقد است که پيدايش آسمان و زمين از آويزش حسن بر عشق است. نام هاي ديگر حسن عبارت است از: جمال و کمال. سهروردي مي گويد که به حسن نرسند مگر به عشق. نردبان معرفت به سمت عشق (منتها) از محبت (واصل) مي گذرد. در واقع محبت حالت خاص معرفت است و عشق حالت خاص محبت.

عشق از عشقه مي آيد. عشقه از ريشه دور درخت مي پيچد و بالا مي رود و هر غذا که به وسيله آب و هوا به درخت مي رسد از آن مي گيرد تا درخت خشک شود. از درخت مي توان به درون آدمي تعبير کرد. اين درخت مي خواهد به کمال برسد. جنة القلب يا کلمه طيبه شجره طيبه است و عکس آن در عالم وجود به ظل يا بدن يا درخت منتصب القامه است. عشق جان را به بقا و بدن را به فنا مي رساند. چون بدن از عالم فساد است.

سهروردي حکايت مي کند که پس از آفرينش آدم حسن براي ديدن وي رفت. اندوه به کنعان نزد يعقوب رفت و عشق به مصر نزد زليخا. عشق براي زليخا تعريف مي کند: شارستان جان يعني جاويد خرد سه طبقه دارد: در طبقه هاي اول و دوم دو حجره است که دو نفر بر دو تخت نشسته اند. در طبقه سوم يک حجره است که يک نفر بر يک حجره نشسته است. سپس به پنج دروازه مي رسيم. دروازه اول دو در دارد و در هر در تختي ست و بر هر تخت يک ديده بان است. دروازه دوم هم دو در دارد که به يک دهليز و يک تخت مي رسد و بر اين تخت يک نفر مي باشد. دروازه سوم نيز دو در دارد که به يک دهليز و يک حجله و دو کرسي مي رسد و يک نفر بر هر کرسي است. دروازه چهارم فراخ تر از دروازه هاي ديگر است که به يک چشمه و يک ديوار به نام ديوار مرواريد و يک تخت مي رسد و يک نفر بر آن تخت است. از دروازه پنجم به شهرستان ميان دو دروازه مي رسيم که بساطي در آنجا گسترده اند و يک نفر بر بساط است. پس از دروازه ها به يک بيشه مي رسيم و در آنجا آتشي افروخته اند و آشپزي مي کنند و چند نفر از جمله آشپز آتش تيز کن گيرنده و سرجوش حاضرند. در آنجا هر کسي که از خوردن فارغ مي شود مي گريد. شير و گراز نيز در آن بيشه هستند. از آنجا به دروازه شهرستان مي توان رسيد که پيري آنجاست و چشمه اي به نام آب زندگاني در آنجاست که هرکسي در آن غسل کند زندگي ابدي خواهد يافت و در آنجا به يادگيري کتاب الهي مي پردازند.

عشق بنده خانه زاد شهرستان ازل است. مثل شحنه به شهرها مي رود. ابتدا گاو نفس را برايش قرباني مي کنند سپس وارد آن شهرها مي شود. آن گاو دو سر دارد: حرص و اميد. آن گاو نه جوان است نه پير. بر ضمير بدن به آهن رياضت بسته نشده پس زمين بدن مستعد نمي شود تا تخم عمل در آن افشانند. در بيابان افسار گسسته است. گاو نفس لايق عشق نيست و از دل هر کسي نيايد که آن را قرباني کند.

عقل سرخ

سهروردي در عقل سرخ از عجايب هفت گانه مي گويد. اين عجايب عبارتند از:

1- کوه قاف

2- گوهر شب افروز

3- درخت طوبي

4- دوازده کارگاه

5- زره داودي

6- تيغ بلارک

7- چشمه زندگاني

حکايت باز و پير سرخ چهره در اين رساله آمده است. باز يک پير سرخ چهره را ملاقات مي کند. پير به باز مي گويد: براي رسيدن به کوه قاف بايد از يازده کوه گذشت. دو کوه اول سرد و گرم هستند.گوهر شب افروز در کوه قاف در کوه سوم است. روشني اش از درخت طوبي ست که نيمي روشن و نيمي تاريک است. پير مثال گوي در آب را مي زند که فکر مي کنيم نيمي از آن در آب است. درخت طوبي در بهشت در يک کوه قرار دارد و همه ميوه هاي اين جهان را داراست. آشيانه سيمرغ روي درخت طوبي ست. روز پر بر زمين مي گستراند. از اثر پر او ميوه بر درخت پديد مي آيد و نبات بر زمين. زال سيمرغ را پرورد و رستم اسفنديار را به ياري سيمرغ کشت. زال را وقتي نوزاد بود يک آهو شير داد. حکايت کشته شدن اسفنديار به اين شرح است که سيمرغ نورش را به جوشن و آيينه رستم داد. اسفنديار چشمش خيره شد و هيچ نمي ديد. از اسب افتاد و رستم او را هلاک کرد.

سيمرغ از درخت طوبي سوي دوازده کارگاه مي رود. در هر کارگاه استادي و شاگردي ست. هر استاد دو کارگاه دارد تا هفتمين استاد. در هر کارگاه ابريشم مي بافند. زره داودي را در اين کارگاه ها مي بافند. زره داودي بندهاي باز است. در هر سه کارگاه يک حلقه از اين زره را مي بافند. در دوازدهمين کارگاه نزد هفتمين استاد حلقه چهارم را به حلقه هاي ديگر وصل مي کنند. زره داودي را آماده مي کنند و هر باز که اسير مي کنند اين زره را بر گردنش مي نهند. اين زره را با تيغ بلارک توسط جلاد پاره مي کنند. از تيغ بلارک به باز آسيب مي رسد. پير به باز مي گويد که براي آن که زخم تيغ آسان باشد بايد از چشمه زندگاني آب بر سرش بريزد و غسل کند. سهروردي از اين حکايت چنين نتيجه مي گيرد که بايد حقيقت را يافت. چشمه زندگاني در ظلمات است و نشان ظلمات تاريکي است. بايد به روشنايي رفت که همانا نوري ست از آسمان برچشمه زندگاني.

آواز پر جبرئيل

در اين رساله حکايت ده پير آمده که همگي خياط و سياح و حافظ قرآن هستند. هريکي ديگري را تعليم داده و شيخ اوست. فرزندانشان مسئول رسيدگي به آسياهايشان هستند. آنها خدا را با زبان تسبيح نمي کنند.

در ادامه سهروردي مي نويسد: کلمات الهي نور است. نور اول کلمه علياست که از آن کلمه بزرگتر نيست. نسبت آن با ديگر کلمات مثل نسبت خورشيد با ديگر ستارگان است. آخر اين کلمات جبرئيل است. کلمه همان روح خداست. عيسي (ع) را در روح الله خواند و با او همه را کلمه خواند. آدميان يک نوعند. پس هر که کلمه است روح است و هر دو يک حقيقت است. از کلمه کبري کلمات صغري ظاهرند. ملائکه محرکات افلاکند که کلمه وسطي اند. کلمه در قرآن به معني سر و راز است.

جبرئيل را دو پر است: يکي راست که آن نور محض است از پر مجرد اضافه است. يکي چپ که نشانه تاريکي ست و جانب نابودي ست. نوري که از روح قدسي فرو مي افتد کلمه است که آن را کلمه صغري مي خوانند. براي کافران هم کلمه است صداآميز و تاريک که از پر چپ جبرئيل سايه فرو افتد. عالم زور و غرور از آن است. اين نور که بعد از ظلمت است شعاع پر راست است مثل کلمه طيبه يعني کلمه صغري نوراني ست. پس کلمه و روح به يک معني ست که کلمه طيبه به حضرت حق صعود مي کند. پس روان هاي روشن از پر راست جبرئيل است و حقائقي که در خاطر القا مي کنند و نداي قدس وقهر و صيهه و حوادث آن از آواز پر جبرئيل است. اين که پر جبرئيل چه صورت دارد از رموز است.

کلمات از حضرت حق است و در او نه شب است نه روز. در جانب ربوبيت زمان نباشد. آنچه قائم است کلمه است و آنچه خراب مي شود هيکل کلمه است. هرچه مکان ندارد زمان ندارد.* کلمات حق (کبري و صغري) بيرون از زمان و مکان است.

* اين جمله از رساله آواز پر جبرئيل با فلسفه امروز تطابق ندارد. زيرا در دوره سهروردي معتقد بودند که زمان برهر چه مکان دارد مي گذرد اما امروزه مي دانيم زمان فقط در ذهن انسان مي گذرد و خارج از ذهن او معني ندارد. بنابراين بر هر چه مکان دارد زمان مي گذرد اما مي توان مواردي يافت که زمان بر آنها بگذرد ولي فاقد مکان باشند. مثلا هر چه به تصور مي آوريم و مکان ندارد - مثل يک صندلي خيالي در کنارمان- داراي زمان و فاقد مکان است. پس اين جمله هر چه مکان ندارد زمان ندارد در رساله آواز پر جبرئيل درست نمي باشد.

صفير سيمرغ

سخن دو قسم است: قسم اول در بدايا و قسم دوم در مقاصد (صفير سيمرغ) است. هدهد که روانه کوه قاف مي شود در هزار سال - در تقويم اهل حقيقت يک صبحدم از مشرق لاهوت اعظم- به آنجا مي رسد و سيمرغ مي شود که صفيرش خفتگان را بيدار مي کند ولي مستمع کم دارد. سايه اش علاج بيماران است.

همه نقش هاي مادر اوست. خودش رنگ ندارد. مشرق آشيان اوست. همه از او مشغول و او از همه فارغ است. همه از او پر و او از همه خالي ست. همه علوم از صفير اوست. همه سازها نيز. غذايش آتش است. هرکس پري از آن او بر پهلوي راست بندد از آتش بگذرد و از حريق ايمن است. نسيم صبا از نفس اوست. پس عاشقان راز خود را به او گويند.

سخن بردو قسم است. قسم اول شامل سه فصل است: فصل اول در تحصيل اين علم فصل دوم در آنچه که اهل بدايا را ظاهر شود فصل سوم در سکينه. قسم دوم نيز شامل سه فصل است: فصل اول در فنا فصل دوم در اين که هر که عالم تر است عارف تر است و فصل سوم در اثبات لذت بنده براي حق.

قسم اول

فصل اول: دلايل ترجيح يک علم بر ديگري عبارت است از: شريف تر بودن آن علم ادله قوي تر داشتن مهم تر يودن اشتغال به آن و بيشتر بودن فايده اش. مطلوب و مقصود اين علم حق است. مشاهده قوي تر از استدلال است. مهم ترين چيز سعادت ايمان است. بزرگترين وسائل معرفت است. پس علم معرفت شريف ترين علوم است.

فصل دوم: آنچه براي اهل بدايا حاصل شود عبارت است از: طوالع و لوايح که انوار هستند و اوقات. اينها هميشگي نيست بلکه با رياضت و ذکر به دست مي آيد.

فصل سوم: وقتي اين انوار ماندني شود و زماني طولاني بماند آن را سکينه گويند و لذتش از لذت لوايح بيشتر است. براي چنين فردي اخبار و اطلاع از خاطر مردم و امور غيبي حاصل مي شود. صداهاي عجيب و نورهاي عظيم مي بيند و از آن لذت مي برد.

قسم دوم

فصل اول

فرد از جسم (قالب) رها مي شود و قصد معراج مي کند (خود فراموشي و فناء اکبر) که به فناء در فناء مي انجامد و سبب مي شود تا معرفت را در معروف گم کند. اين حالت را طمس گويند.

انواع توحيد

توحيد عوام (لا اله الا الله) نفي الوهيت از غير الله

توحيد خواص (لا هو الا هو) نفي هويت ها د رمعرض هويت حق تعالي

توحيد اشارت به حضور و اثبات اثنيت (لا انت الا انت) نفي تويي ها در معرض تويي شاهد خويش

توحيد دور بودن دويي از عالم وحدت (لا انا الا انا)

توحيد غرق هر سه لفظ هويت و اثنيت و انانيت در بحر طمس (کل شيء هالک الا وجهه)

توحيد آخري بالاترين مرتبه را دارد.

سهروردي در پاسخ به اين پرسش که تصوف چيست مي گويد: اول آن خداست و نهايتي بر آن نيست.

فصل دوم

بايد به کسب علم ربوبي (علم اسرار زمين و آسمان) پرداخت نه علم ظاهري. فاش کردن سر قدر حرام است. دانستن سر ديگري همانا دليل نزديک تر بودن به اوست و باعث استحکام محبت بين آن دو مي شود. وقتي محبت کامل شود پوشيده مي شود. غايت کمال در تشبه به خداست و علم از صفات اوست.

فصل سوم

در اثبات لذت بنده براي حق تعالي چنين آمده که درمذهب متکلمان نشايد که بنده خدا را دوست دارد زيرا خدا از جنس بنده نيست. بلکه محبت عبارت است از اطاعت کردن. محبت شاد شدن ذاتي ستبه تصور به حضور ذاتي ديگر. جنسيت در آن شرط نيست. عشق عبارت است از محبتي که از حد گذشته باشد. عشق با يافتن مراد بماند و شوق نماند. هر مشتاقي از معشوق يابنده و نايابنده است زيرا آرزويش متصور شود و اگر همه آن را يافته بود آرزو برايش نمي ماند. در شوق نقصي ست چون نيافتن در آن ضروري ست.

سهروردي در اثبات لذت چنين مي گويد:

لذت عبارت است از حاصل شدن کمال براي چيزي. کمال معرفت حق براي جان شريف تر است. شريف تر دريابندگان انسان است. بزرگترين معلومات حق است و لذت انسان کامل تر و وافر تر است.

روزي با جماعت صوفيان

سهروري در ابتداي اين رساله درباره صنعت حکاکي سخن به ميان مي آورد و مثال هايي از قبيل گوي و تخته مهره و چرخ جوهر و حقه مي زند. سپس بحث را به موضوع افلاک مي کشاند و مي گويد خورشيد در ميان افلاک است پس بزرگتر از بقيه اجرام آسماني ست. وي اضافه مي کند که مدد نور ستارگان از فلک است. فلک خورشيد بين افلاک لطف و ثقل است و آنجا مقام اعتدال است.

سپس مي گويد که بينندگان ستاره ها به سه دسته تقسيم مي شوند: عوام منجمان و استدلال کنندگان

عالمان عالم معني که با چشم باطن ستارگان را مي بينند و ترک اين دنياي ظاهر کرده اند.

في حالة الطفولية

حکايت اول در اين رساله حکايت يک شيخ و شاگردش است. شيخ از شاگردش گله مند است زيرا او با نااهل سخن گفته و شيخ معتقد است که سخن به نااهل گفتن خطاست . سهروردي مثال فتيله تر و شمع را مي آورد که فتيله تر آتش نمي گيرد و نور نمي دهد اما شمع نور مي دهد. سپس مي گويد که نور بماند و زياد شود و به آشنايي کشد.

دل بيگانه فقط وقتي فهميد نابيناست. او مي تواند بينا شود مثل رنجوري که بايد بداند در رنج است تا رها شود. معني داروي بيمار دل است .

سهروردي سه مرحله براي درمان بيمار دل پيشنهاد مي کند:

خوردن گياه خوراکي کرم شب تاب (کرم در روز بيرون نمي آيد چون فکر مي کند به آفتاب نياز ندارد!)

خوردن گياه خوراکي گاوي که در درياست و عاشق گوهر شب افروز است

خوردن ميوه درختي که لانه سيمرغ بالاي آن است

سهروردي مي گويد که بيمار دل مي تواند طبيب شود .

جان خواب را مي بيند و آن چه در آن دنيا کم مي شود در اين دنيا زياد مي شود و برعکس . پس تعبير خواب مرگ يک نفر اين است که عمرش زياد شود و برعکس تعبير طولاني شدن زندگي يک نفر در خواب همانا مردن اوست.

حکايت بعدي در اين رساله حکايت صوفيان و رقص با آهنگ دف است که در هنگام رقص مرغ جان صوفي از قفس تن او جدا مي شود و بالا مي رود.

شيخ اشراق با نگارش اين هفت رساله از تمثيل ها و داستان هايي که به کار برده رهايي دل آدمي را از آنچه وي را به اين دنيا دلبسته مي کند نشان داده است. عقل در اين ميان حرف اول را نمي زند پس به گوش دل بايد روانه شد.

منابع

1. لغت موران- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1382.

2. في حقيقة العشق- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1381.

3. عقل سرخ- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1383.

4. آواز پر جبرئيل- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1378.

5. صفير سيمرغ- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1382.

6. روزي با جماعت صوفيان- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1383.

7. في حالة الطفولية- سهروردي- انتشارات مولي- تهران: 1382.

/ 1