وقد تبيّن بما تقدّم: اوّلا انّ الفلسفه أعمّ العلوم جميعاً، لأنّ موضوعها أعمّ الموضوعات وهو «الموجود» الشامل لكلّ شىء، فالعلوم جميعاً تتوقف عليها فى ثبوت موضوعاتها. وامّا الفلسفة فلا تتوقف فى ثبوت موضوعها على شىء من العلوم، فانّ موضوعها الموجود العامّ الذى نتصوّره تصوّراً أوّليّاً ونصدّق بوجوده كذلك، لأنّ الموجوديّة نفسه.
نيازمندى علوم در اثبات موضوع خود به فلسفه
ترجمه
از آنچه گذشت آشكار مى شود: اولا كه ميدان جولان فلسفه از تمام علوم وسيعتر و گسترده تر است; زيرا موضوعش اعم از تمام موضوعات است، كه عبارت از موجود باشد، موجودى كه شامل تمام اشياء هستى مى شود. پس تمام دانشها در ثبوت موضوعات خود نيازمند فلسفه اند، لكن فلسفه در ثبوت موضوع خود نيازى به هيچ يك از علوم ندارد; زيرا موضوعش موجود به معنى العام است. همان موجودى كه تصوّرش اَوّلى است و تصديق به آن هم اولىّ است. (وقتى تصديق مى كنيم كه وجود موجود است تصديق آن هم اوّلى است، چرا؟) زيرا موجوديت، نفس وجود است.
شرح
بحث در هر علمى، اطراف موضوع معينى صورت مى گيرد. در حساب از عدد، در هندسه از مقدار متصل، در ادبيات از كلمه و كلام و در روانشناسى از روح آدمى سخن به