اجتماع عناوين متقابل - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

* قوله: و ليس ذلك من الاندراج فى شىءِ; يعنى اگر به حمل اولى جوهر، جوهر و كم، كم و كيف محسوس، كيف محسوس شد، به طور واقعى اين موضوعات تحت مقولات، واقع نشده اند; زيرا همانطور كه قبلا ذيل «الامر الاول» بيان كرديم بهره ماهيات ذهنى از مقوله ها فقط در حد اسم و نام است و نه بيشتر. اينطور نيست كه به طور واقعى آنها تحت مقوله هايى كه در خارج تحت آنها مندرج هستند، در ذهن هم تحت آنها مندرج باشند. لذا مى گويند اگر به حمل اولى انسان، جوهر نباشد و كم، كم نباشد و كيف، كيف نباشد ـ بلكه به حمل شايع چنين باشند ـ يك ماهيت تحت دو مقوله در آمده است; در حالى كه چنين نيست، بلكه اينها به طور حقيقى تحت يك مقوله كه كيف نفسانى باشد در آمده اند و از مقولات ديگر يك اسم و عنوان به وراثت برده اند.(1)

1 . فرق بين اشكال اول كه جوهر و عرض با هم جمع مى شوند و بين اشكال دوم كه جوهر و كيف نفسانى با هم جمع مى شوند، اين است كه جوهر براى جواهر پنج گانه ـ كه عبارت از ماده و صورت و جسم و نفس و عقل باشند ـ جنس است و مأخوذ از ذات ماهيت است، ولى عرضيّت براى اعراض، مأخوذ از ذات ماهيات عرضيه نيست، بلكه مأخوذ از سنخ وجود و نحوه وجود اعراض است.

به عبارت روشن تر جوهريت براى جواهر، وصف ماهيات جوهرى است، ولى عرضيت براى أعراض تسعه، وصف براى ذات ماهيات عرضيه نيست، بلكه وصف وجود آنهاست و بيان كننده آن است كه وجود اعراض، عارض بر وجود جواهر است. عرض دراينجا مأخوذ از عروض است; يعنى عُروضِ وجود ماهيات عرضى بر وجود جواهر. پس عرضيّتِ اعراض نه گانه، ذاتى ماهيات آنها نيست تا جنس براى آنها محسوب شود. و همين ملاك مى شود تا اعراض در يك عرض جنسى خلاصه نشوند، بر خلاف جواهر كه در يك جوهر جنسى خلاصه مى شوند. اگر مشائين مى گويند مقولات ده تاست يكى جوهر و نه تا عرض، بدان سبب است كه جوهر را جنس جواهر پنج گانه دانسته آنها را در يك جنس خلاصه مى دانند، ولى در اعراض، مطلب چنين نيست. لذا هر يك از اعراض به تنهايى خود يك مقوله مستقل مى شود و جمع مقولات، ده مى گردد.

از اينجا پاسخ به اين سؤال كه فرق بين اشكال اول و دوم چيست، آشكار مى گردد. و نيز وجه دشوارتر بودن اشكال دوم از اول، روشن مى شود. اشكال اوّل اين بود كه جوهر و عرض چگونه با هم جمع مى شوند و به قول حكيم سبزوارى: «فجوهر مع عَرَض كيف اجتمع.» از اين اشكال علاوه بر بيانى كه در متن آمده ـ كه به دو حمل، جوهريت جوهر و عرضيت عرض را درك مى كنيم ـ جواب گفته مى شود كه از آن نظر كه جوهر، ذاتى براى جواهر هست ولى عَرَض، ذاتى اعراض نيست،

دفع اشكال اجتماع جوهر و عرض آسان تر است; زيرا جوهر، ماهيت جواهر و عَرَض، وجود اعراض را نشان مى دهند. در واقع اين دو، عنوان و نشانه دو چيز هستند: يكى ماهيت جواهر و ديگرى وجود اعراض. پس مى توان گفت تقابل اين دو در يك موضوع نيست، جوهر و صف نفس ماهيت و عَرَض وصف وجود ماهيت است; نه نفس ماهيت. بنابراين، اشكال را با بيان فوق نيز مى توان حل كرد.

ولى اين جواب در حل اشكال دوم به كار نمى آيد; زيرا اشكال دوم، جمع بين جوهر و كيف است. دراينجا همانطور كه جوهر، جنس ماهيت جوهرى واقع شده كيف هم جنس ماهيت خود واقع شده است; يعنى هر دو مقوله، جنس براى انواع خود هستند. لذا دفع اين اشكال با بيان فوق، ميسور نيست و اين سؤال به جاى خود باقى است كه جنس يك ماهيت چگونه مى تواند هم جوهر باشد و هم كيف. دفع اين اشكال و ساير اشكالات به همان اختلاف دو حمل است.

متن

إشكال ثالث، وهو أنّ لازم القول بالوجود الذهنّى كون النفس حارّة باردة معاً ومربّعاً ومثلّثاً إلى غير ذلك من المتقابلات عند تصوّرها هذه الإشياء، إذ لا نعنى بالحارّ والبارد والمربّع والمثلّث إلاّ ما حصلت له هذه المعانى التى توجد للغير وتنعته.

وجه الاندفاع أنّ الملاك فى كون وجود الشىء لغيره وكونه ناعتاً له هو الحمل الشائع. والذى يوجد فى الذهن من برودة وحرارة ونحوهما هو كذلك بالحمل الأوّلىّ دون الشائع.

اجتماع عناوين متقابل

ترجمه

اشكال سوم، لازمه قول به وجود ذهنى اين است كه نفس انسان، هم گرم باشد هم سرد، هم مربع باشد هم مثلث و غير اينها از عناوين متقابله; زيرا ما از حار و بارد و مربع و مثلّث قصد نمى كنيم مگر چيزى را كه اين مفاهيم (حرارت و بروردت و امثال آن) براى آن حاصل شده است.

وجه دفع اشكال به اين است كه ملاك در وجود چيزى براى چيزى (مانند وجود حرارت و برودت براى آتش و يخ) و نعت قرار گرفتن آن صفات براى آن چيز، حمل شايع است. امّا آنچه در ذهن از قبيل برودت و حرارت و نحو آن دو، يافت مى شود به حمل اولى يافت مى شود، نه حمل شايع.

شرح

مستشكل، وجود مفهوم حار و بارد و مربع و مثلّث و ساير مفاهيم متقابله، مانند مفهوم سفيدى و سياهى و شيرينى و ترشى در نفس را اجتماع متقابلات در موضوع واحد مى داند، كه محال بودن اين اجتماع از واضحات است.

علاّمه فقيد ره در پاسخ مى فرمايند: وجود اين مفاهيم در نفس، به حمل اولى است; يعنى مفهوم اين متقابلات بما أنّه مفهومٌ در نفس، تحقق پيدا كرده است، نه مصداق كه ملاك حمل شايع است (حمل شايع، حمل دو مفهوم متغاير بر مصداق خارجى است و اتحاد آن دو مفهوم در مقام وجود). يعنى فرد و مصداق حار و بارد در نفس، موجود نشده است، تا اجتماع متقابلات شده باشد، بلكه مفاهيم اينها به حمل اولى كه حمل در مقام مفاهيم است در نفس موجود شده است. و اين مانعى ندارد و تحقق مفهوم اينها براى نفس، نفس را موصوف و منعوت به اين معانى نمى سازد.

متن

وإشكال رابع، وهو أنّ اللازم منه كون شىء واحد كلّيّاً وجزئيّاً معاً، وبطلانه ظاهر. بيان الملازمة أنّ الانسان المعقول ـ مثلا ـ من حيث تجويز العقل صدقَه على

/ 337