اشكال چهارم، اينكه لازمه وجود ذهنى ماهيات، آن است كه شىء واحد هم كلى باشد، هم جزئى. و بطلان آن واضح است. بيان ملازمه (ميان اينكه اگر ماهيات در ذهن، موجود شوند لازم مى آيد كه شىء واحد هم كلى باشد هم جزئى) اين است كه ما مفهوم انسان را از حيث قابلّيت صدق بر كثيرين، تعقّل مى كنيم (پس كلى است). و همين انسان بعينه از آن جهت كه موجودى است قائم به نفس، واحد شخصى، متميز از ديگرى و جزئى است. پس، انسان هم كلى است و هم جزئى. وجه دفع اشكال اين است كه جهت، مختلف است. انسان معقول مثلا از آن جهت كه با خارج قياس مى شود كلى است و از آن جهت كه كيف نفسانى و قائم به نفس بوده و غير مقيس با خارج است، جزئى است.
شرح
حاصل اشكال اين است كه وقتى مفهومى چون انسان را تصور كرديم از يك سو قابليت انطباق بر ميلياردها انسان را دارد، پس مفهومى است كلى. و از سوى ديگر به عنوان مفهومى كه قائم به نفس يك شخص هست جزئى است و از هر جزئى ديگر متمايز. اينجا اجتماع كلى و جزئى در مفهوم واحد مى شود.جواب مى دهند كه آرى، چنين است، لكن كليّت و جزئيّت از دو صرافت نشأت مى گيرند. از آن جهت كه مفهومى را در ذهن آورده و آن را با خارج از ذهن مقايسه مى كنيم و قابل انطباق بر كثيرين مى دانيم، كلى است. ولى از آن جهت كه آن مفهوم موجودى از موجودات است و هيچ عنايت به انطباقش با خارج و بر كثيرين نداريم، يك موجود جزئى و قائم به شخص جزئى است. پس كليّت و جزئيّت به دو ملاك، حاصل مى شود.
متن
وإشكال خامس، وهو أنّا نتصوّر المحالات الذاتيّة ـ كشريك البارى ـ وسلب الشىء عن نفسه واجتماع النقيضين وارتفاعهما، فلوكانت الأشياء حاصلة بذواتها فى الذهن استلزم ذلك ثبوت المحالات الذاتيّة.وجه الاندفاع أنّ الثابت فى الذهن إنّما هو مفاهيمها بالحمل الأوّلىّ لا مصاديقها بالحمل الشائع. فالمتصوّر من شريك البارى هو شريك البارى بالحمل الأوّلىّ. وأمّا بالحمل الشائع فهو ممكن وكيف نفسانىّ معلول للبارى مخلوق له.