حقايقى كه عين خارجيّت يا بطلان ذاتى هستند در ذهن حلول نمى كنند - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حقايقى كه عين خارجيّت يا بطلان ذاتى هستند در ذهن حلول نمى كنند

ترجمه

مطلب سوّم، ماهيات حقيقى همانهايى هستند كه اگر در خارج موجود شوند به همراه آثار خارجى موجود مى شوندو اگر در ذهن حلول كنند بدون ترتب آثار خارجى موجود مى شوند. بنابراين اگر چيزى فرض شود كه خارجيت و ترتب آثار خارجى عين ذات اوست، مانند وجود و صفاتِ قائم به آن، مانند قوه و فعل، وحدت و كثرت و امثال آن، حصول چنين چيزى در ذهن طبيعتاً محال خواهد بود (چون خارجيت ذاتى اوست). همچنين اگر فرض شود چيزى كه حيثيت ذاتى آن بطلان و فقدان آثار است، مانند عدم مطلق و آنچه كه به آن باز مى گردد (مانند محالات ذاتى) حصول آن هم در ذهن، ممتنع خواهد بود.

پس، حقيقت وجود و هرچه كه حيثيت ذاتيش حيثيت وجود است (مانند صفات وجود كه قبلا ذكر شد) و نيز عدم و هرچه حيثيت ذاتى مفروض آن حيثيت عدم هست (مانند محالات اجتماع ضدين و شريك البارى و سلب الشىء عن نفسه) ممتنع است كه همانند ماهيات حقيقى در ذهن، حلول كنند. معناى سخن حكماء كه مى گويند: و براى محالات ذاتى صورت صحيحى در ذهن نيست، همين است. و بزودى كيفيت انتزاع مفهوم وجود و آنچه به وجود متصف است و نيز كيفيت انتزاع عدم و آنچه به عدم باز مى گردد در مباحث عقل و عاقل و معقول بيان خواهد شد، انشاء الله (در مرحله يازدهم كتاب نهايه).

شرح

ماهيات حقيقى (آنهايى كه در دو ظرف خارج و ذهن وجود دارند) اين خصوصيّت را دارند كه مى توانند در خارج، موجود باشند با آثار خارجى يا در ذهن، موجود باشند با آثار ذهنى. ولى حقيقت وجود و صفات قائم به آن، مانند قوه و فعل، وحدت و كثرت از آن نظر كه عين خارجيّت هستند، هرگز نمى توانند در ذهن حلول كنند; زيرا خارجيّت، ذاتى وجود و صفت اوست و در صورت حلول آن در ذهن، چيزى مغاير با وجود خارجى خواهد بود; برخلاف ماهيات كه در دو ظرف ذهن و خارج يكسان و بدون مغايرت حاصل مى شوند.

فى المثل اگر ماهيت انسانى كه در خارج، موجود هست بعينه در ذهن موجود مى گردد، به دليل آن است كه خارجيّت، ذاتى ماهيت نيست; كه اگر مى بود آن هم نمى توانست وعاءِ ذهنى پيدا كند. ولى اين خصوصيت در وجود نيست، بلكه خارجيّت و ترتب آثار خارجى، ويژگى ذاتى وجود است و از اين ويژگى جدا شدنى نيست. بنابراين، آنچه كه از مفهوم وجود و صفات آن در ذهن مى آوريم چيزى مغاير با حقيقت و نفس وجود است.

همچنين عدم و آنچه از محالات ذاتى كه به آن باز مى گردند به دليل آنكه براى آنها واقعيتى نيست و بطلان و نيستى، عين ذات آنها است، محال است كه حقيقت آنها در ذهن حلول كند; زيرا نيستى و بطلان كه حقيقت آنهاست چيزى نيست كه قابل حلول در ذهن باشد. و اين مفاد همان جمله معروف حكماست كه مى گويند: «ان المحالات الذاتيه لاصورة صحيحة لها فى الاذهان».

البته همانطور كه قبلا گفتيم ما براى عدم يك معناى فرضى در نظر مى گيريم كه عدم بر او دلالت كند; يعنى براى بطلان و نيستى كه معناى عدم هست ثبوتى فرض مى كنيم تا بتوانيم عدم را با داشتن يك معناى مفروض الثبوت تصوّر كنيم. ولى هرگز با معناى مفروض الثبوت حقيقت عدم كه نيستى و بطلان باشد در ذهن ما نمى آيد; زيرا نيستى و بطلان، واقعيتى ندارد تا بتواند در ذهن حلول كند. از اينجاست كه مى گوييم: حقيقت وجود از آن جهت كه عين خارجيّت است و حقيقت عدم از آن جهت كه عين بطلان است، در ذهن حلول نمى كنند و قابل تصور نيستند.

/ 337