بعضى از اين نقض، جواب داده اند به اينكه زمان، امر اعتبارى و وهمى است و مانعى وجود ندارد كه نسبت قدمت به آن بدهيم; زيرا وراى وهم، حقيقتى براى آن متصور نيست.ايرادى كه در اين سخن هست اين است كه اشكال ايشان اساس بناى خودشان را كه نياز ممكن را به حدوث زمانى استناد مى دهند، ويران مى سازد; زيرا بنابراين توجيه، حادث و قديم به يك معنا خواهد بود.شرحبرخى پنداشته اند كه در خارج براى زمان، واقعيتى نيست و زمان يك امر وهمى و ذهنى اعتبارى است. و چون چنين است مانعى ندارد كه نسبت قديم بودن را به آن بدهيم. در پاسخ مى گويند: اگر زمان، امر وهمى است و در خارج، واقعيت ندارد پس حادث و قديم در خارج فرقى ندارند; زيرا فرق قديم و حادث در نحوه زمان اين دوست. و اگر زمان، امر وهمى باشد پس در حقيقت اين دو با هم فرقى ندارند و به يك معنا هستند. پس چرا ملاك نياز را حدوث زمانى قرار مى دهند، با آنكه حادث و قديمْ مساوى هستند؟!
متن
وأجاب آخرون بأنّ الزمان منتزَعٌ عن وجود الواجب تعالى، فهو من صُقْعِ المبدأ تعالى، لا بأس بقدمه. وردَّ بأنّ الزمان متغيّرٌ بالذات وانتزاعه من ذات الواجب بالذات مستلزمٌ لتطرّق التغيّر على ذاته ـ تعالى وتقدّس.