اشكال دوم و جواب آن - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اشكال دوم و جواب آن

ترجمه

اما ادعاى اينكه (لفظ) موجود در عرف لغت بر چيزى اطلاق مى شود كه ذاتى داشته باشد كه معروض وجود واقع شود، و لازمه آن استعمال، آن است كه وجود (چون ذاتى كه معروض وجود باشد، ندارد) غير موجود باشد، سخن صحيحى نيست; زيرا اين استعمال بر فرض صحت، يك استعمال لغوى است يا به غلبه استعمال بر مى گردد. و حقايق فلسفى (از جمله اصالت وجود يا عدم آن) تابع استعمال الفاظ نيست.

و همانطور كه پيشتر گذشت وجود، يك حقيقت خارجى دارد كه خودش براى خودش ثابت است. بهمنيار در كتاب «تحصيل» گفته است: «خلاصه آنكه حقيقت وجود، در خارج است نه غير آن. چگونه در خارج نباشد چيزى كه حقيقت آن، چنين است! (يعنى واقعيت به او قائم است.)»

شرح

بديهى است كه بحث لغوى جايگاهى دارد و بحث فلسفى جايگاهى ديگر. مرز بحث لغوى فراتر از وضع يك اصطلاح براى يك معنا است. اما اينكه آن معنا داراى چه موقعيتى است، آيا اصيل است يا اعتبارى، اين ديگر مربوط به لغت نمى شود. لغتمى گويد وجود، مرادف

1 . التحصيل، ص 281. با «هست» مى باشد. اما اينكه وجود، اصيل است يا ماهيت، اين در علم ديگرى بايد بحث شود. و متكفل احكام كلى وجود، فلسفه است و در اين علم، بحث از اصالت به ميان مى آيد. پس بحث، يك بحث فلسفى است، نه لغوى.

در اين اشكال مدعى مى گويد: كلمه موجود در استعمال لغوى يا استعمال عرفى اطلاق مى شود بر ماهيتى كه وجود بر آن عارض شده است. و چون وجود، ماهيت ندارد كه معروض واقع شود، كسى نمى تواند بگويد كه وجود، موجود است.

جواب همان است كه گفته شد، كه اگر لغت، موجود را در مواردى استعمال مى كند كه ماهيتى معروض وجود داشته باشد، اين دليل نمى شود كه ما نتوانيم لفظ موجود را بر خود وجود اطلاق كنيم; زيرا از ديد فلسفه، موجود واقعى اولا همان وجود است، سپس ماهياتى كه به واسطه وجود، موجود مى شوند.

متن

ويدفع أيضاً ما أشكل عليه بأنّ كون الوجود موجوداً بذاته يستتبع كون الوجودات الامكانيّة واجبة بالذات، لأنّ كون الوجود موجوداً بذاته يستلزم امتناع سلبه عن ذاته، إذ الشىء لا يسلب عن نفسه ولا نعنى بالواجب بالذات إلاّ ما يمتنع عدمه لذاته.

وجه الاندفع أنّ الملاك فى كون الشىء واجباً بالذات ليس هو كون وجوده نفس ذاته، بل كون وجوده مقتضى ذاته من غير أن يفتقر إلى غيره، وكلّ وجود امكانىّ فهو فى عين أنّه موجود فى ذاته مفتقر إلى غيره مفاض منه، كالمعنى الحرفىّ الذى نفسه نفسه وهو مع ذلك لا يتم مفهوماً إلاّ بالقيام بغيره. وسيجىء مزيد توضيح له فى الابحاث الآتية.

قال صدرالمتألهين فى الاسفار: «معنى وجود الواجب بنفسه انه مقتضى ذاته، من غير احتياج الى فاعل و قابل، و معنى تحقق الوجود بنفسه، أنّه اذا حصل، إمّا بذاته كما فى الواجب أو بفاعل، لم يفتقر تحققه الى وجود آخر يقوم به، بخلاف غيرالوجود انتهى»(1)

/ 337