تفسيرى نادرست از كليت - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تفسيرى نادرست از كليت

ترجمه

گفته شده است كه كليّت و جزئيّت به نحوه ادراك ما بستگى دارد. به اين معنا كه قوّه حسِ ما به جهتِ ادراكِ كامل خود، وصول كامل به اشياء پيدا مى كند به طورى كه آنها از غير خود متمايز گشته، تشخّص مى يابند.

اما عقل به جهت ضعف و ناتوانى در ادراك،از اشياء وصول سطحى دارد و يافته او بين امور مختلف، مردد است. لذا انطباق بر كثيرين را مى پذيرد. و مانند شبحى كه از دور رؤيت شده به نحو كامل، قابل تميز نيست و در اينكه زيد است يا عمرو، يا چوبى كه آن را نصب نموده اند و يا چيزى ديگر محل ترديد است; در حالى كه جز يكى از محتملات واقعيت ندارد. و يا مانند درهمى كه (نوشته هايش) پاك شده و بين دراهم مختلف مردد مى باشد، در حالى كه يكى از آنها بيش نيست.

شرح

گفتيم كليّت مربوط به وجود ذهنى ماهيت و جزئيت مربوط به وجود خارجى آن است. بر اين مطلب اشكال شده است كه: كليّت و جزئيت مربوط به نحوه وجود ماهيت نيست، بلكه مربوط به نحوه ادراك ماست. اگر ما چيزى را توسط قواى حاسّه خود ادراك كنيم به دليل قوّه و توانِ قواى حاسه، ادراك به نحو تام و كامل صورت مى گيرد. و از اين رو، قبول انطباق بر چيز ديگر نمى كند. اما اگر ادراك توسط قوه عقل صورت گيرد به دليل ضعف و ناتوانى اش، ادراك ما مبهم و قابل انطباق بر كثيرين مى باشد.

مثال مى آورند به شبحى كه انسان آن را از دور مى بيند. درباره او احتمالات گوناگونى پديد مى آيد: شايد كه زيد يا عمرو يا يك تابلو باشد، در حالى كه فى الواقع يكى از اين احتمالات بيش نيست.

يا اگر سكه اى بر اثر تماس با دستِ انسان، نوشته هاى آن از بين برود. اين سكه، به صورتى در مى آيد كه احتمالات مختلف در آن مى رود، در حالى كه فى الواقع يكى از آنها بيش نيست.

بنابراين، چون قوه عاقله اشياء را ضعيف درك مى كند و وصول روشن از آن ندارد، مُدرَك آن كلى است و قابل انطباق بر اشياى فراوان هست. اما اگر با چشم خود از نزديك شخصى را ديد، ادراك او روشن است و بر كثيرين منطبق نمى شود.

حاصل سخن اينكه كليّت و جزئيّت مربوط به ادراك ماست، نه وجودِ ماهيت.متن

فاسدٌ، إذ لو كان الأمر كذلك لم يكن مصداق الماهيّة فى الحقيقة إلاّ واحداً من الأفراد ولكذبت القضايا الكلّيّة، كقولنا «كلُّ ممكن فله علّة» و «كلّ أربعة زوجٌ» و«كلُّ كثير فإنّه مؤلَّف من آحاد»، والضرورة تدفعه. فالحقّ أنّ الكلّيّة والجزئيّة لازمتان لوجودِ الماهيّات، فالكلّيّة لوجودها الذهنىّ والجزئيّة لوجودها الخارجىّ.

/ 337