(اين تفسير) صحيح نيست; زيرا اگر مطلب چنين باشد مصداق ماهيت در واقع، منحصر در يك فرد مى شود. (و ثانياً) قضاياى كليّه همه كاذب خواهند بود، مانند «هرممكنى از علتى است» و «هر اربعه اى زوج هست» و «هر كثيرى از آحاد تأليف مى يابد». در حالى كه بالضروره چنين چيزى درست نيست.پس، حق آن است كه كليّت و جزئيّت لازمه وجود ماهيّات هستند; كليّت لازمه وجود ذهنى و جزئيّت، لازمه وجود خارجى است.
شرح
دو اشكال بر تفسير فوق وجود دارد: يكى اينكه اگر كليّت و جزئيّت به نحوه ادراك ما مربوط است ـ نه به خود ماهيت ـ پس ماهيت هميشه نبايستى بيش از يك فرد داشته باشد. تصوّر عقلى ماست كه از ماهيت، ادراكى مى يابد كه مبهم و طبعاً كلى است. در حالى كه چنين نيست و ماهيت، افراد كثير دارد يا مى تواند داشته باشد.دوّم اينكه ما ديگر نبايد قضاياى كلى داشته باشيم; زيرا ماهيت، يك فرد دارد. ساختار قضيه كلى بر اساس آن است كه براى ماهيّت، افراد كثير فرض شود، مانند اينكه بگوييم: «براى هر ممكنى علتى است» و «هر اربعه اى زوج است». از اينجا روشن مى شود كه كليّت، لازمه وجود ذهنى ماهيات و جزئيّت، لازمه وجود خارجى آن است.متنوكذا ما قيل: «إنّ الماهيّة الموجودة فى الذهن جزئيّة شخصيّة، كالماهيّة الموجودة فى الخارج، فإنّها موجودةٌ فى ذهن خاصٍّ قائمةٌ بنفس جزئيّة. فالماهيّة الإنسانيّة الموجودة فى ذهن زيد ـ مثلا ـ غير الماهيّة الإنسانيّة الموجودة فى ذهن عمرو، والموجودة منها فى ذهن زيد اليوم غير الموجودة فى ذهنه بالأمس، وهكذا.»