بيان تعدد اعتبار در اعراض - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيان تعدد اعتبار در اعراض

ترجمه

اين (تعدد اعتبار) در جوهرهاىِ مادىِ مركب، ظاهر است; زيرا ماده و صورت در جواهر مادى هر دو در خارج، موجودند. از اين جهت از آن دو، معناى ماده و صورت اخذ مى شود و سپس لا بشرط لحاظ گرديده، جنس و فصل مى شوند.

اما اعراض كه بسايط خارجى و غير مركب از ماده و صورت هستند، ما به الاشتراك در آنها عين ما به الامتياز مى باشد، لكن عقل (در ظرف تحليل و ذهن) در آنها مشتركات و مختصاتى مى يابند و آنها را اجناس و فصول اعتبار مى نمايد و سپس همانها را بشرط لا لحاظ نموده ، آنها مواد و صور عقلى براى بسايط مى گردند.

مطلب در جواهر مجرده بر همين منوال هست.

شرح

ماده و صورت در جوهرهاى مادى مانند انسان و فرس و بقر امورى خارجى هستند. آنها در خارج به وجود واحد موجودند، و منشأ انتزاع مى باشند. حيوانيت كه مبدء تحركات حيوانى است براى انسان در خارج، موجود است همانطور كه ناطقيت كه منشاء ادراكات عقلى است(1) در خارج براى انسان، موجود است.

1 . اگر ناطقيت را به معناى ادراك كليات ،معنا كنيم. حال اگر اين ماده و صورت را به عنوان لا بشرط ملاحظه كنيم به اين معنا كه قابل انضمام به غير خود باشند به نام جنس و فصل خوانده مى شوند. تعدد جنس و فصل و اعتبارات آنها در مركبات مادى ـ يعنى آنها كه ماده و صورت در خارج دارند ـ ظاهر است.

ولى در باب اعراض كه بسيط هستند مطلب بدين وضوح نيست. مقولات تسعه عرضيه همانطور كه در بحث مقولات خواهد آمد همه و همه بسيطند; بدين معنا كه براى آنها در خارج، ماده و صورت وجود ندارد.

فى المثل رنگ قرمز را كه يك عرض به نام كيف هست، در نظر مى گيريم. آيا در خارج، رنگ بودن چيزى است جداى از قرمز بودن، تا يكى را جنس قرار داده و ديگرى را فصل اعتبار نماييم. يا اينكه خير، قرمز بودن يعنى رنگ بودن، و اين دو در خارج چيزى جداى از هم نيستند؟ حقيقت اين است كه لونيّت و قرمز بودن در خارج يك چيز است. لذا مى گوييم كَيْف در خارج، امرى بسيط است. ساير اَعراض هم همينطورند. آنها هم در خارج بسيطند(1).

1 . در مركبات خارجى رتبه ماده و صورت بر جسم، مقدم است; هم ذهناً هم خارجاً. البته به تقدم بالطبع، بدين معنا كه ما اول ماده و صورت را از خارج گرفته تعقل مى كنيم. سپس از آن دو، جسم را مى سازيم. در ملاحظه اى ديگر عقل اين جسم متصور را به جنس و فصل تحليل مى برد. پس رتبه ماده و صورت بر جسم مقدم است و رتبه جسم بر جنس و فصل.

اما در اعراض و بسايط ديگر چون در خارج، ماده و صورت ندارند آنچه در ذهن مى آيد ابتداء خود ماهيت بسيط است. آنگاه عقل او را به يك ما به الاشتراك و ما به الاختصاص تحليل مى برد و ما به الاشتراك را اگر لا بشرط لحاظ كند جنس و اگر بشرط لا ملاحظه كند ماده مى نامد، اما نه ماده خارجى بلكه مادّه ذهنى. همانطور كه اگر ما به الاختصاص را لا بشرط لحاظ كرده فصل مى نامد و اگر بشرط لا لحاظ كرده صورت عقلى نام مى نهد.

در مركب خارجى مثلا شجر يك صورت، وجود دارد كه عبارت باشد از نامى بودن او و يك ماده، وجود دارد كه عبارت باشد از تنه درخت. حال اگر درخت را قطع كنيم صورت از بين مى رود و ماده مى ماند. پس هم صورت، خارجيت دارد هم ماده. به خلاف اعراض كه در خارج بين ماده و صورتشان فرقى نيست. قرمزى چيزى جداى از لونيت نيست، قرمزى را از رنگ بودن نمى شود جدا كرد. اگر به تحليل ذهنى براى آنها اجزا مى سازيم و يكى را ماده و ديگرى را صورت نام مى نهيم اينها ماده و صورت عقلى هستند، نه خارجى.

بنابراين در مثال رنگ قرمز اگر قرمزى كه آن را فصل، فرض مى كنيم از ميان برود رنگ بودن هم از ميان رفته است. و اينطور نيست كه پس از رفتن قرمزى حقيقتى به نام لونيت و رنگ بودن باقى بماند. به خلاف نوع مركبى چون شجر كه اگر فصل آن مانند نامى بودن به واسطه قطع درخت از بين برود، ماده آن كه همان چوبهاى تنه درخت باشد به جاى خود، باقى مى ماند.

پس، انفكاك ميان صورت و ماده در انواع مركب، امر ممكنى است، بخلاف انفكاك ميان ماده و صورت در اعراض كه امر ناممكنى است.مثال ديگرى مى آوريم. يك خط يك مترى را ملاحظه مى كنيم و مى بينيم كه عبارت است از «كمٌ متصلٌ قارٌ». خوب آيا كَمْ بودن در خارج، جداى از متصل بودن است تا كميت را جنس و اتصال را فصل آن قرار دهيم؟ يا اينكه كميّت عين اتصال و عين قار بودن است؟ بايد گفت حقيقت آن است كه كميّت و اتصال در خارج يك چيز بيشتر نيستند; يعنى اينطور نيست كه يك جاى خط، كميت باشد و جاى ديگرش اتصال. يا اينكه كميت در خارج، حقيقت جداى از حقيقت اتصال باشد. (بخلاف حيوان و ناطق، كه ماهيتاً در خارج همچون در ذهن غير هم هستند و هر كدام منشاء آثار مخصوص به خود مى باشند; گرچه به وجود واحد موجودند.)

بدين جهت است كه مى گوييم اعراض در خارج، بسيط هستند، لكن عقل ما در عالم ذهن مى تواند براى همين امر بسيط، وجه مشترك و وجه مختص بسازد.

فى المثل در مثال اول بگويد لَونيّت براى رنگ قرمز جنس محسوب مى شود كه تمام رنگها در اين جهت كه لون هستند مشتركند. و قرمز بودن براى آن فصل محسوب شود كه اين فصل، جنس ذهنى را از سايرين جدا مى سازد و وجه اختصاص آن به شمار مى رود. بديهى است همانطور كه گفته شد اين جنس و فصل جنبه خارجى ندارند. و به همين دليل با مركبات مادى، مانندانسان و فرس كه جنس و فصل خارجى دارند، فرق مى كنند.

يا اينكه در مثال دوم «كمٌ» را در ذهن، جنس فرض مى كنيم تا آن امر مشترك تمام كميتها باشد. و اتصال را براى آن فصل، فرض مى كنيم تا ما به الاختصاص آن از ساير كميتها چون عدد گردد. در اينجا هم جنس و فصل، امر ذهنى هستند و وجود خارجى نخواهند داشت. حال اگر ما اين جنس و فصل ذهنى را بشرط لا لحاظ كنيم نامش ماده و صورت خواهد بود، اما نه ماده و صورت خارجى; زيرا در خارج بسيطند، بلكه ماده و صورت عقلى.

سخن در جواهر مجرده يعنى عقول و نفوس مجرده به همين منوال هست. آنها گرچه در قلمرو اعراض نيستند، اما آنها هم چون اعراض، بسيط هستند و جنس و فصل خارجى ندارند، ولى ذهن مى تواند براى آنها ما به الاشتراك و ما به الاختصاص در ظرف تحليل بسازد. فى المثل تجّرد را وجه مشترك ميان همه آنها بداند و تعّين به مرتبه خاص را وجه اختصاصى آنها به حساب آورد.

/ 337