شيئيت، مساوى وجود است - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيئيت، مساوى وجود است

ترجمه

هشتم. شىء بودن مساوى وجود داشتن است. پس چيزى كه وجود ندارد شيئيّت ندارد. لذا معدوم از آن جهت كه معدوم است شىء نيست.

به معتزله نسبت داده شده است كه براى ماهيات ممكنِ معدوم در عين عدم، شيئيّتى هست. و بين وجود و عدم واسطه اى هست كه نامش را حال مى گذارند. حال را تعريف كرده اند به صفت موجود، صفتى كه خود نه موجود است و نه معدوم، مانند ضاحكيت و كاتبيّت براى انسان. لكن ايشان به وجود واسطه بين نفى و اثبات قائل نيستند. پس منفى يعنى محال و ثابت يعنى «واجب الوجود» و «ممكنى كه موجود است» و «ممكنى كه معدوم است» و «حال كه نه موجود است نه معدوم».

اين گفتار ادعاهايى بيش نيستند كه صراحت عقل آنها را دفع مى نمايد. و اينها به اصطلاح بافى شبيه ترند تا به نظريات علمى. پس شايسته است كه از بحث درباره اينها اعراض شود.

شرح

مساوقت عبارت است از مساوى بودن دو مفهوم با يكديگر و يا اتحاد دو مفهوم مختلف در مقام وجود. وجود با شىء بودن برابر است. چيزى كه وجود ندارد شيئيت نيز ندارد. لكن متكلمان معتزلى گفته اند ما حقايقى داريم كه معدومند، در عين حال از شيئيّت نيز برخوردارند. در واقع بين وجود و عدم به واسطه قائل شده اند و نام آن را حال گذارده اند. آنگاه حال را تعريف نموده اند به اينكه عبارت است از صفت موجودات، صفتى كه خود نه موجود است نه معدوم، مانند صفات انتزاعى، چون ضاحكيت براى انسان يا كاتبيت، عالِميّت، قادريّت و غير اينها.

صفات انتزاعى به دليل آنكه اضافه بين دو چيز هستند و تحقق و تأصل مستقل ندارند، طبعاً موجود نيستند. از سوى ديگر به دليل آنكه بالاخره هر يك، صفتى از صفات هستند و به تبع موصوف خود موجودند، پس معدوم هم نيستند. اينگونه صفات را حال ناميده اند و واسطه بين وجود و عدم انگاشته اند.

لكن ايشان قائل به واسطه بين نفى و اثبات نبوده اند. از نظر ايشان منفى يعنى محال و ثابت يعنى يكى از چهار موضوع: واجب الوجود، ممكن الوجودى كه موجود است، ممكن الوجودى كه معدوم است، و «حال» كه نه موجود است و نه معدوم.

انگيزه اينكه متكلمان به واسطه بين وجود و عدم قائل شده اند و اشتباهاتى را از اين قبيل مرتكب شده اند، اين بوده كه چون گاهى از حل مسائل بغرنج فلسفى عاجز مى شدند براى گريز از مشكل، حرف بافيهايى مى كرده اند كه هيچ با عقل و واقعيّت مطابقت نداشته است.

مثلا در مانحن فيه چون علم بارى تعالى نسبت به مخلوقات را قبل از خلق آنها مورد بحث قرار داده اند، گفته اند: از يك سو خداوند بايد ازلا و ابداً به همه هستى عالم باشد و از سويى ديگر ديده اند مخلوقاتى خواهند آمد كه هنوز موجود نشده اند. از اين رو، با اين مسأله روبرو شده اند كه چطور علم، كه از صفات اضافه است، به آنها تعلق گرفته است در حالى كه اين نوع از صفات طرف اضافه مى خواهد. براى حل اين معما گفته اند كه ممكنات، قبل از آنكه موجود شوند يعنى وقتى كه معدوم بوده اند، شيئيّتى داشته اند كه علم به آن تعلق گرفته است. پس بين وجود و عدم واسطه اى وجود دارد.اندك تأمل در گفتار ايشان واهى بودن سخن آنها را آشكار مى سازد و حكمِ روشن عقل، چراغ راه مى شود كه چيزى كه وجود ندارد معدوم است و بين وجود و عدم واسطه اى نيست.

متن

وتاسعاً انّ حقيقة الوجود، بما هى حقيقة الوجود، لا سبب لها وراءها، اى إنّ هويّته العينيّة التى هى لذاتها أصيلة موجودة طاردة للعدم لا تتوقف فى تحققها على شىء خارج من هذه الحقيقة سواء كان سبباً تامّاً او ناقصاً، وذلك لمكان أصالتها وبطلان ماوراءها. نعم لا بأس بتوقف بعض مراتب هذه الحقيقة على بعض، كتوقف الوجود الامكانىّ على الوجود الواجبىّ وتوقف بعض الممكنات على بعض.

ومن هنا يظهر أن لا مجرى لبرهان اللِّمِّ فى الفلسفة الالهيّة الباحثة عن أحكام الموجود من حيث هو موجود.

/ 337